از تنگنای محبس تاریکی

از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیرهٔ این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه ، ای خدای قادر بی همتا یک دم ز…

ادامه مطلب

یک شب ز ماورای سیاهی ها

یک شب ز ماورای سیاهی ها چون اختری به سوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم سرتا…

ادامه مطلب

نمی دانم چه می خواهم

نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خستهٔ من چرا افسرده است این قلب…

ادامه مطلب

لخت شدم تا در آن هوای دل

لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز پیکر خود را به آب چشمه بشویم وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش تا غم دل…

ادامه مطلب

شوق

شوق یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟ چهره ام را بنگر تا به تو…

ادامه مطلب

دیده ام سوی دیار تو و در

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو از تو دیگر نه پیامی نه نشانی نه به ره پرتو مهتاب امیدی نه به دل…

ادامه مطلب

خفته بودیم و شعاع آفتاب

خفته بودیم و شعاع آفتاب بر سراپامان به نرمی می خزید روی کاشی های ایوان دست نور سایه هامان را شتابان می کشید موج رنگین…

ادامه مطلب

به زمین می زنی و می شکنی

به زمین می زنی و می شکنی عاقبت شیشهٔ امیدی را سخت مغروری و می سازی سرد در دلی ، آتش جاویدی را دیدمت ،…

ادامه مطلب

ای ستاره ها که بر فراز

ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان نظاره گر…

ادامه مطلب

از پیش من برو که دل

از پیش من برو که دل آزارم ناپایدار و سست و گنه کارم در کنج سینه یک دل دیوانه در کنج دل هزار هوس دارم…

ادامه مطلب

یک روز بلند آفتابی

یک روز بلند آفتابی در آبی بیکران دریا امواج تو را به من رساندند امواج ترانه بار تنها چشمان تو رنگ آب بودند آن دم…

ادامه مطلب

نگه دگر به سوی من چه می

نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فربیها تو هم…

ادامه مطلب

لای لای ، ای پسر کوچک من

لای لای ، ای پسر کوچک من دیده بربند ، که شب آمده است دیده بر بند ، که این دیو سیاه خون به کف…

ادامه مطلب

شهریست در کنار آن شط پر

شهریست در کنار آن شط پر خروش با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور شهریست در کنارهٔ آن شط و قلب من آنجا…

ادامه مطلب

دیدگان تو در قاب اندوه

دیدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند زودتر از تو ناگفته ها را با زبان ِ نگه گفته بودند از من و…

ادامه مطلب

چون نگهبانی که در کف

چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد می خرامد شب در میان شهر خواب آلود خانه ها با روشنایی های رویایی یک به یک در…

ادامه مطلب

به آفتاب سلامی دوباره

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که…

ادامه مطلب

آه ای زندگی منم که هنوز

آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو…

ادامه مطلب

از بیم و امید عشق رنجورم

از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم پا بر سر دل نهاده می…

ادامه مطلب

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقهٔ چاهی در انتهای خود به قلب زمین می رسد و باز می…

ادامه مطلب

نگاه کن که غم درون دیده

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهٔ سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام…

ادامه مطلب

گر خدا بودم ملائک را شبی

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم سکهٔ خورشید را در کورهٔ ظلمت رها سازند خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می…

ادامه مطلب

شب سیاهی کرد و بیماری

شب سیاهی کرد و بیماری گرفت دیده را طغیان بیداری گرفت دیده از دیدن نمی ماند ، دریغ دیده پوشیدن نمی داند ، دریغ رفت…

ادامه مطلب

دلم گرفته است

دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیدهٔ شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های…

ادامه مطلب

چه گریزیت ز من ؟

چه گریزیت ز من ؟ چه شتابیت به راه ؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه تاریک پناه ؟ مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ…

ادامه مطلب

بعد از آن دیوانگی ها ای

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاقل گشته ام گوییا (او) مُرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته…

ادامه مطلب

آه ، ای مردی که لبهای

آه ، ای مردی که لبهای مرا از شرار بوسه ها سوزانده ای هیچ در عمق دو چشم خامُشم راز این دیوانگی را خوانده ای…

ادامه مطلب

آرزو

آرزو کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون…

ادامه مطلب

یاد بگذشته به دل ماند و

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل…

ادامه مطلب

نغمهٔ درد

نغمهٔ درد در منی و این همه ز من جدا با منی و دیده ات به سوی غیر بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته…

ادامه مطلب

گنه کردم گناهی پر ز لذت

گنه کردم گناهی پر ز لذت کنار پیکری لرزان و مدهوش خداوندا چه می دانم چه کردم در آن خلوتگه ِ تاریک و خاموش در…

ادامه مطلب

شب چو ماه آسمان پر راز

شب چو ماه آسمان پر راز گرد خود آهسته می پیچد حریر راز او چو مرغی خسته از پرواز می نشیند بر درخت خشک پندارم…

ادامه مطلب

دل گمراه من چه خواهد کرد

دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه ؟ با نیازی که رنگ می گیرد درتن شاخه های خشک و…

ادامه مطلب

چون سنگها صدای مرا گوش

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نو بهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش…

ادامه مطلب

بر گور ِ لیلی عشق

بر گور ِ لیلی آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی ای چشم آشنا چون سایه دیگر از چه گریزان…

ادامه مطلب

آن گاه

آن گاه خورشید سرد شد و برکت از زمین ها رفت و سبزه ها به صحراها خشکیدند و ماهیان به دریاها خشکیدند و خاک مردگانش…

ادامه مطلب

آخر گشوده شد ز هم آن

آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی ای چشم آشنا چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو من…

ادامه مطلب