Forugh Farrokhzad – فروغ فرخزاد
هیچ جز حسرت نباشد کار من
هیچ جز حسرت نباشد کار من بخت بد ، بیگانه ای شد یار من بی گنه زنجیر بر پایم زدند وای از این زندان محنت…
من خواب دیده ام که کسی
من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت…
قربانی
قربانی امشب بر آستان جلال تو آشفته ام ز وسوسهٔ الهام جانم از این تلاش به تنگ آمد ای شعر … ای الههٔ خون آشام…
شب به روی شیشه های تار
شب به روی شیشه های تار می نشست آرام چون خاکستری تبدار باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو…
در چشم ِ روز خسته خزیده
در چشم ِ روز خسته خزیده است رویای گنگ و تیرهٔ خوابی کنون دوباره باید از این راه تنها به سوی خانه شتابی تا سایهٔ…
تمام روز در آیینه گریه
تمام روز در آیینه گریه می کردم بهار ، پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیلهٔ تنهاییَم نمی گنجید و…
بر لبانم سایه ای از
بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز راز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در…
امشب بر آستان جلال تو
امشب بر آستان جلال تو آشفته ام ز وسوسهٔ الهام جانم از این تلاش به تنگ آمد ای شعر … ای الههٔ خون آشام دیریست…
یکی مهمان ناخوانده
یکی مهمان ناخوانده ، ز هر درگاه رانده ، سخت وامانده ، رسیده نیمه شب از راه ، تن خسته ، غبار آلود نهاده سر…
همه شب با دلم کسی می گفت
همه شب با دلم کسی می گفت ( سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود ،می رود ، نگهدارش ) من…
من از نهایت شب حرف می
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من…
فردا اگر ز راه نمی آمد
فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانهٔ عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم…
سپیدهٔ عشق
سپیدهٔ عشق آسمان همچو صفحهٔ دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر…
در منی و این همه ز من
در منی و این همه ز من جدا با منی و دیده ات به سوی غیر بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگوی…
تا نهان سازم از تو بار
تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را می کشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل…
باز من ماندم و خلوتی سرد
باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور…
امشب آن حسرت دیرینهٔ من
امشب آن حسرت دیرینهٔ من در بر دوست به سر می آید در فروبند و بگو خانه تهی است زین سپس هر که به در…
یاد ِ یک روز
یاد یک روز خفته بودیم و شعاع آفتاب بر سراپامان به نرمی می خزید روی کاشی های ایوان دست نور سایه هامان را شتابان می…
من به مردی وفا نمودم و
من به مردی وفا نمودم و او پشت پا زد به عشق و امیدم هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل…
فاتح شدم
فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیَم به یک شماره مشخص شد…
سلام ماهی ها ..
سلام ماهی ها … سلام ماهی ها سلام قرمزها ، سبز ها ، طلایی ها به من بگویید ، آیا در آن اتاق بلور که…
در تمام طول تاریکی
در تمام طول تاریکی سیرسیرکها فریاد زدند : ( ماه ، ای ماه بزرگ … ) در تمام طول تاریکی شاخه ها با آن دستان…
جمعهٔ ساکت
جمعهٔ ساکت جمعهٔ متروک جمعهٔ چون کوچه های کهنه ، غم انگیز جمعهٔ اندیشه های تنبل بیمار جمعهٔ خمیازه های موذی کشدار جمعهٔ بی انتظار…
باز کن از سر گیسویم بند
باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن ، که نمی گیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر…
اعتراف عشق
اعتراف تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را می کشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را…
هرگز آرزو نکرده ام
هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره درسراب آسمان شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره…
می بندم این دو چشم پر
می بندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعلهٔ نگاه پریشانش می…
فاتح شدم – 1
فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیَم به یک شماره مشخص شد…
رویا
رویا با امیدی گرم و شادی بخش با نگاهی مست و رویایی دخترک افسانه می خواند نیمه شب در کنج تنهایی : *** بی گمان…
در آنجا ، بر فراز قلهٔ
در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه دو پایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که در این اوج دیگر صدایم را خدا خواهد…
تا به کی باید رفت
تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم ، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو…
باز در چهرهٔ خاموش خیال
باز در چهرهٔ خاموش خیال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسهٔ هستی سوزت باز من ماندم و…
امشب از آسمان دیدهٔ تو
امشب از آسمان دیدهٔ تو روی شعرم ستاره می بارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانهٔ تب آلودم شرمگین از…
نیمه شب گهواره ها آرام
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند بی خبر از کوچ درد آلود انسانها باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان می کشد پاروزنان در…
من از تو می مردم
من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابان ها…
کاش بر ساحل رودی خاموش
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای…
ز آن نامه ای که دادی و
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ تا نیمه شب به یاد تو چشمم نخفته است ای مایهٔ امید من ،…
در انتظار خوابم و صد
در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمی آید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی آید چون سایه…
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانهٔ اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا…
با امیدی گرم و شادی بخش
با امیدی گرم و شادی بخش با نگاهی مست و رویایی دخترک افسانه می خواند نیمه شب در کنج تنهایی : *** بی گمان روزی…
آسمان همچو صفحهٔ دل من
آسمان همچو صفحهٔ دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر سایه های…
نیمه شب در دل ِ دهلیز
نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش ضربهٔ پایی افکند طنین دل من چون دل گلهای بهار پر شد از شبنم لرزان یقین گفتم این…
معشوق من
معشوق من با آن تن برهنهٔ بی شرم بر ساقهای نیرومندش چون مرگ ایستاد خط های بی قرار مورّب اندامهای عاصی او را در طرح…
طفلی غنوده در بر من
طفلی غنوده در بر من بیمار با گونه های سرخ تب آلوده با گیسوان در هم آشفته تا نیمه شب ز درد نیاسوده هر دم…
روز ِاول پیش خود گفتم
روز ِاول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما…
دخترک خنده کنان گفت که
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقهٔ زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این…
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها ، آه ، آری بیش از اینها می توان خاموش ماند می توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت…
این شعر را برای تو می
این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنهٔ تابستان در نیمه های این ره ِ شوم آغاز در کهنه گور این غم…
از چهرهٔ طبیعت افسونکار
از چهرهٔ طبیعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت و ماتم را…
نه امیدی که بر آن خوش
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی…