Ahmad Shamlou – احمد شاملو
شکفتن در مه, پدران و فرزندان
هستی بر سطح میگذشت غریبانه موجوار دادش در جیب و بیدادش بر کف که ناموس و قانون است این. □ زندگی خاموشی و نشخوار بود…
غبار
از غریوِ دیوِ توفانم هراس وز خروشِ تُندرم اندوه نیست، مرگِ مسکین را نمیگیرم به هیچ. استوارم چون درختی پابهجای پیچکِ بیخانمانی را بگوی بیثمر…
کبود
زیرِ خروش و جنبشِ ظاهر زیرِ شتابِ روز و شبِ موج در خلوتِ زنندهیِ عمقِ خلیجِ دور آنجا که نور و ظلمت، آرام خفتهاند درهم،…
لحظهها و همیشه, شبانه
اکنون، دیگرباره شبی گذشت. به نرمی از برِ من گذشت با تمامی لحظههایش. چونان باکرهی عشقی که با همه انحناهای تنش از موی تا به…
محاق
به گوهر مراد به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است….
مرغ باران
در تلاشِ شب که ابرِ تیره میبارد رویِ دریایِ هراسانگیز وز فرازِ بُرجِ باراندازِ خلوت مرغِ باران میکشد فریادِ خشمآمیز و سرودِ سرد و پُرتوفانِ…
نميتوانم زيبا نباشم
نمیتوانم زیبا نباشم عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه. چنان زیبایم من که گذرگاهم را بهاری نابهخویش آذین میکند: در جهانِ پیرامنم هرگز خون عُریانی جان…
از منظر
به نیلوفر پاشایی، از عموی خستهاش در دلِ مِه لنگان زارعی شکسته میگذرد پادرپای سگی گامی گاه در پس و گاه گامی در پیش. وضوح…
باغ آینه, باران
آنگاه بانویِ پُرغرورِ عشقِ خود را دیدم در آستانهی پُرنیلوفر، که به آسمانِ بارانی میاندیشید و آنگاه بانوی پُرغرورِ عشقِ خود را دیدم در آستانهی…
بِسودهترين کلام است دوستداشتن
بِسودهترین کلام است دوستداشتن. رذل آزارِ ناتوان را دوست میدارد لئیم پشیز را و بزدل قدرت و پیروزی را. آن نابِسوده را که بر زبانِ…
پشتِ ديوار
تلخیِ این اعتراف چه سوزاننده است که مردی گشن و خشمآگین در پسِ دیوارهای سنگیِ حماسههای پُرطبلاش دردناک و تبآلود از پای درآمده است. ــ…
تعویذ
به چرک مینشیند خنده به نوارِ زخمبندیاش ار ببندی. رهایش کن رهایش کن اگر چند قیلولهی دیو آشفته میشود. □ چمن است این چمن است…
حدیث بیقراری ماهان, با تخلصِ خونينِ بامداد
مرگ آنگاه پاتابه همیگشود که خروسِ سحرگهی بانگی همه از بلور سرمیداد ــ گوش به بانگِ خروسان درسپردم هم از لحظهی تُردِ میلادِ خویش. □…
حدیث بیقراری ماهان, نوروز در زمستان
سالی نوروز بیچلچله بیبنفشه میآید، بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه. سالی نوروز بیگندمِ سبز و سفره میآید، بیپیغامِ…
در آستانه, بوسه
لب را با لب در این سکوت در این خاموشی گویا گویاتر از هرآنچه شگفتانگیزتر کرامتِ آدمی به شمار است در رشتهی بیانتهای معجزتی که…
در آستانه, ما نیز
به محمدجواد گلبن ما نیز روزگاری لحظهیی سالی قرنی هزارهیی ازاین پیشتَرَک هم در اینجای ایستاده بودیم، بر این سیّاره بر این خاک در مجالی…
دست زی دست نمیرسد
دست زی دست نمیرسد که سدِّ سفاهتی سیمانی در میان است: «ما» در ذهنت میگذرد «آنها» بر زبانت نگران و ترسْمُرده چون دهن بگشایی! کابوست…
سرچشمه
در تاریکی چشمانت را جُستم در تاریکی چشمهایت را یافتم و شبم پُرستاره شد. □ تو را صدا کردم در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد…
سینِ هفتم
سینِ هفتم سیبِ سُرخیست، حسرتا که مرا نصیب ازاین سُفرهی سُنّت سروری نیست. شرابی مردافکن در جامِ هواست، شگفتا که مرا بدین مستی شوری نیست….
شکاف
در اعدامِ خسرو گلسرخی زاده شدن بر نیزهی تاریک همچون میلادِ گشادهی زخمی. سِفْرِ یگانهی فرصت را سراسر در سلسله پیمودن. بر شعلهی خویش سوختن…
غروبِ سيارود
میچکد سمفونیِ شب آرام روی دلتنگیِ خاموشِ غروب. مغرب از آتشِ افسردهی روز بیصدا میسوزد. میبرد نغمهی دلتنگی را بادِ جنوب تا کند زمزمه بر…
کاج
به ابوالفضل نجفی همچو بوتیمارِ مجروحی ــ نشسته بر لبِ دریاچهی شب ــ میخورَد اندوه شامگاه اندیشناک و خسته و مغموم. کاجهای پیر تاریکند و…
لحظهها و همیشه, سرود
برای پرویزِ شاپور برو، مردِ بیدار؛ اگر نیست کس که دل با تو دارد، ممان یک نفس! همه روزگارت به تلخی گذشت شکر چند جویی،…
مرثيه برای مردگانِ ديگر
۱ ارابهها ارابههایی از آن سوی جهان آمده است. بیغوغای آهنها که گوشهای زمانِ ما را انباشته است. ارابههایی از آن سوی زمان آمدهاست. □…
مرغ دریا
خوابيد آفتاب و جهان خوابيد از برجِ فار، مرغکِ دريا، باز چون مادری به مرگِ پسر، ناليد. گريد به زيرِ چادرِ شب، خسته دريا به…
هجرانی
چه هنگام میزیستهام؟ کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را من ــ اگر این آفتاب هم آن مشعلِ کال است بیشبنم و بیشفق که نخستین…
از مرگ
هرگز از مرگ نهراسیدهام اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست که مزدِ گورکن از بهای…
بازگشت
این ابرهای تیره که بگذشتهست بر موجهای سبزِ کفآلوده، جانِ مرا به درد چه فرساید روحم اگر نمیکُنَد آسوده؟ دیگر پیامی از تو مرا نارَد…
برف
برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشستهای بر بام. پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ همه آلودگیست این ایام. راهِ شومیست میزند…
پُل ِ اللهوردیخان
به فروز و یحیی هدی و به یادِ عزیزی که چه تلخ پایمردی کرد بادها، ابرِ عبیرآمیز را ابر، بارانهای حاصلخیز را… اژدهایی خفته را…
تکرار
جنگلِ آینهها به هم در شکست و رسولانی خسته بر این پهنهی نومید فرود آمدند که کتابِ رسالتِشان جز سیاههی آن نامها نبود که شهادت…
حدیث بیقراری ماهان, چاهِ شغاد را ماننده
چاهِ شغاد را ماننده حنجرهیی پُرخنجر در خاطرهی من است: چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد فریاد شرحهشرحه برمیآید. © www.shamlou.org سایت رسمی احمد…
حرفِ آخر
به آنها که برای تصدی قبرستانهای کهنه تلاش میکنند نه فریدونام من، نه ولادیمیرم که گلولهیی نهاد نقطهوار به پایانِ جملهیی که مقطعِ تاریخش بود…
در آستانه, حجمِ قیرینِ نهدرکجایی
به واحد اسکندری حجمِ قیرینِ نهدرکجایی، نادَرکجایی و بیدرزمانی. و آنگاه احساسِ سرانگشتانِ نیازِ کسی را جُستن در زمان و مکان به مهربانی: «ــ من…
در آستانه, گدایانِ بیابانی
سربهسر سرتاسر در سراسرِ دشت راه به پایان بُردهاند گدایانِ بیابانی. پایآبله مُردهاند بر دو راههها همه، در تساوی فاصله با تو ــ ای نزدیکترین…
دشنه در دیس, سپیدهدم
به هزار زبان وَلْوَله بود. بیداری از افق به افق میگذشت و همچنان که آوازِ دوردستِ گردونهی آفتاب نزدیک میشد وَلْوَلهی پراکنده شکل میگرفت تا…
سحر به بانگِ زحمت و جنون
سحر به بانگِ زحمت و جنون ز خوابِ ناز چشم باز میکنم. کنارِ تخت چاشت حاضر است ــ بیاتِ وَهن و مغزِ خر ــ به…
شبِ غوک
خِشخشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم در زمینه و وِرِّ بی واو و رای غوکی بیجفت از برکهی همسایه ــ چه شبی چه…
شکفتن در مه, رستگاران
در غریوِ سنگینِ ماشینها و اختلاطِ اذان و جاز آوازِ قُمریِ کوچکی را شنیدم، چنان که از پسِ پردهیی آمیزهی ابر و دود تابشِ تکستارهیی….
غریبانه
دیریست تا سوزِ غریبِ مهاجم پا سست کرده است، و اکنون یالِ بلند یابویی تنها که در خلنگزارِ تیره به فریادِ مرغی تنها گوش میجُنباند…
کریه اکنون
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست. تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند نه مفتخوارگی را نه خودبارگی را. تاریخ…
لحظهها و همیشه, غزلِ ناتمام
به هر تارِ جانم صد آواز هست دریغا که دستی به مضراب نیست. چو رویا به حسرت گذشتم، که شب فروخفت و با کس سرِ…
مرثیه
برای نوروزعلی غنچه راه در سکوتِ خشم به جلو خزید و در قلبِ هر رهگذر غنچهی پژمردهیی شکفت: «ـ برادرهای یک بطن! یک آفتابِ دیگر…
معاد
من باد و مادرِ هوا خواهم شد و گردشِ زمین را بهسانِ جنبشِ مولی در گندابِ تنم احساس خواهم کرد. من خاک و مولِ زمین…
هميشه همان
همیشه همان… اندوه همان: تیری به جگر درنشسته تا سوفار. تسلای خاطر همان: مرثیهیی ساز کردن. ــ غم همان و غمواژه همان نامِ صاحبْمرثیه دیگر….
اشارتی
به ایران درودی پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزهی برگها آهوان برآوردند؛ یا در خطوطِ کوهپایهیی رمهیی که شباناش در کج و کوجِ ابر…
بادها
امشب دوباره بادها افسانهی کهن را آغازکردهاند «ــ بادها! بادها! خنیاگرانِ باد!» خنیاگرانِ باد ولیکن سرگرمِ قصههای ملولند… □ «ــ خنیاگرانِ باد امشب رُکسانا با…
به تو بگویم
دیگر جا نیست قلبت پُر از اندوه است آسمانهای تو آبیرنگیِ گرمایش را از دست داده است زیرِ آسمانی بیرنگ و بیجلا زندگی میکنی بر…
پیغام
پسرِ خوبم، ماهان پاشو برو آن کوچهی پایینی، خانهای هست که سکّو دارد پیرمردی لاغر میبینی روی سکّوی دَمِ خانه نشستهست با قبای قدکِ گُلناری؛…
تنها
اکنون مرا به قربانگاه میبرند گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشستهاید و در شماره، حماقتهایِتان از گناهانِ نکردهی من افزونتر است!…