Ahmad Shamlou – احمد شاملو
سرود ِ بزرگ
به شنـچو، رفیقِ ناشناسِ کُرهیی شن ــ چو! کجاست جنگ؟ در خانهی تو در کُره در آسیای دور؟ اما تو شن برادرکِ زردْپوستم! هرگز جدا…
شبانه – 2 (2)
مردی چنگ در آسمان افکند، هنگامی که خونش فریاد و دهانش بسته بود. خنجی خونین بر چهرهی ناباورِ آبی! ــ عاشقان چنینند. □ کنارِ شب…
شکفتن در مه, عقوبت
برای ایرج گُُردی میوه بر شاخه شدم سنگپاره در کفِ کودک. طلسمِ معجزتی مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم چنین که دستِ تطاول به خود…
غم
غم اینجا نه که آنجاست دل امّا در سرمای این سیاهخانه میتپد. در این غُربتِ ناشاد یأسیست اشتیاق که در فراسوهای طاقت میگذرد. بادامِ بیمغزی…
کهایم و کجاییم
کهایم و کجاییم چه میگوییم و در چه کاریم؟ پاسخی کو؟ به انتظارِ پاسخی عصب میکِشیم و به لطمهی پژواکی کوهوار درهم میشکنیم. آذرِ ۱۳۵۷…
لحظهها و همیشه, گریزان
برای خانمِ عالیه جهانگیر یوشیج از کورهراهِ تنگ گذشتم نیز از کنارِ گلهی خُردی که زنگِ برنجیِ بزِ پیشآهنگ از دور، طرحِ تکاپوی خستهیی را…
مرثیههای خاک, تمثیل
به پوران صلحکل و سیروس طاهباز برای تمام صفا و محبتشان در یکی فریاد زیستن ــ [پروازِ عصیانیِ فوّارهیی که خلاصیاش از خاک نیست و…
من همدست ِ تودهام
من همدستِ تودهام تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را تا آن دَم که زیرِ لب میخندد دلش غنج میزند و به ریشِ…
هنوز در فکر آن کلاغم
برای اسماعیل خویی هنوز در فکرِ آن کلاغم در درههای یوش: با قیچی سیاهش بر زردیِ برشتهی گندمزار با خِشخِشی مضاعف از آسمانِ کاغذی مات…
انتظار
از دریچه با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد میکنم از چشمِ خوابآلودهی خود صبحدم بیرون نگاهی: در مه آلوده هوای خیسِ غمآور پارهپاره رشتههای…
باغ آینه, مرثیه
نیمروز… نیمروز… بیآنکه آفتاب را در نصفالنهارِ خوفانگیزش بازببینیم، در پسِ ابرهای کج، نقابهای گول و پردههای هزارانریشگیِ باران آیا زمان از نیموزِ موعود گذشته…
به گوهرِ مراد
به گوهرِ مراد کوچهها باریکن دُکّونا بستهس، خونهها تاریکن تاقا شیکستهس، از صدا افتاده تار و کمونچه مُرده میبرن کوچه به کوچه. □ نگا کن!…
تا شکوفهی سُرخ يک پيراهن
به آیدا ۱۳۴۳ سنگ میکشم بر دوش، سنگِ الفاظ سنگِ قوافی را. و از عرقریزانِ غروب، که شب را در گودِ تاریکاش میکند بیدار، و…
تنها اگر دمی
تنها اگر دمی کوتاه آیم از تکرارِ این پیشِ پا افتادهترین سخن که «دوستت میدارم» چون تندیسی بیثبات بر پایههای ماسه به خاک درمیغلتی و…
حدیث بیقراری ماهان, سرودِ ششم
شگفتا که نبودیم عشقِ ما در ما حضورِمان داد. پیوندیم اکنون آشنا چون خنده با لب و اشک با چشم واقعهی نخستین دمِ ماضی. □…
خطابهی تدفین
برای چهگوارا غافلان همسازند، تنها توفان کودکانِ ناهمگون میزاید. همساز سایهسانانند، محتاط در مرزهای آفتاب. در هیأتِ زندگان مردگانند. وینان دل به دریا افگنانند، بهپای…
در آستانه, خلاصهی احوال
چیزی به جا نماند حتا که نفرینی بدرقهی راهم کند. با اذانِ بیهنگامِ پدر به جهان آمدم در دستانِ ماماچهپلیدک که قضا را وضو ساخته…
در آستانه, هاسمیک
با آیدا، در ستایشِ بانوی «مادر» با خوشههای یاس آمده بودی تأییدِ حضورت کس را به شانه بر باری نمینهاد. بلورِ سرانگشتانت که ده هِلالَکِ…
دیوارها
دیوارها ــ مشخص و محکم ــ که با سکوت با بیحیائییِ همه خطهاش با هرچهاش ز کنگره بر سر با قُبحِ گنگِ زاویههایش سیاه و…
سرودِ ابراهیم در آتش
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر در آوارِ خونینِ گرگومیش دیگرگونه مردی آنک، که خاک را سبز میخواست و عشق را شایستهی زیباترینِ…
شبانه – 2
زیباترین تماشاست وقتی شبانه بادها از شش جهت به سوی تو میآیند، و از شکوهمندیِ یأسانگیزش پروازِ شامگاهی دُرناها را پنداری یکسر بهسوی ماه است….
شکفتن در مه, فصلِ دیگر
بیآنکه دیده بیند، در باغ احساس میتوان کرد در طرحِ پیچپیچِ مخالفسرای باد یأسِ موقرانهی برگی که بیشتاب بر خاک مینشیند. □ بر شیشههای پنجره…
غمم مدد نکرد
غمم مدد نکرد: چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت که کس به اندُهناکی جانِ پُردریغم ره نبرد. نگاهم به خلأ خیره ماند گفتند به ملالِ گذشته…
کویری
برای «زیور»ِ کلیدر به وسیلهی محمود دولتآبادی نیمیش آتش و نیمی اشک میزند زار زنی بر گهوارهی خالی گُلم وای! در اتاقی که در آن…
لحظهها و همیشه, سخنی نیست
به اِولین و ثمین باغچهبان چه بگویم؟ سخنی نیست. میوزد از سرِ امید، نسیمی، لیک، تا زمزمهیی ساز کند در همه خلوتِ صحرا به رهاش…
مرثیههای خاک, حکایت
اینک آهوبرهیی که مجالِ خود را به تمامی زمانمایهی جُستجویش کردم. □ خسته خسته و پایآبله تَنگخُلق و تهیدست از پَستْپُشتههای سنگ فرود میآیم و…
من و تو، درخت و بارون
من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار ــ نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه میونِ جنگلا تاقم میکنه. تو بزرگی…
واپسين تير ترکش آنچنان که میگويند
من کلامِ آخرین را بر زبان جاری کردم همچون خونِ بیمنطقِ قربانی بر مذبح یا همچون خونِ سیاوش (خونِ هر روزِ آفتابی که هنوز برنیامده…
انديشيدن
اندیشیدن در سکوت.آن که میاندیشد بهناچار دَم فرو میبندد اما آنگاه که زمانه زخمخورده و معصوم به شهادتش طلبد به هزار زبان سخن خواهد گفت….
باغ آینه
چراغی به دستم چراغی در برابرم. من به جنگِ سیاهی میروم. گهوارههای خستگی از کشاکشِ رفتوآمدها بازایستادهاند، و خورشیدی از اعماق کهکشانهای خاکستر شده را…
به محمود کیانوش
به محمود کیانوش شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد. □…
تابستان
پردگیانِ باغ از پسِ معجر عابرِ خسته را به آستینِ سبز بوسهیی میفرستند. □ بر گُردهی باد گَردهی بویی دیگر است. درختِ تناور امسال چه…
تو باعث شدهای
تو باعث شدهای که آدمی از آدمی بهراسد. تراشندهی آن گَندهبُتی تو که مرا به وهن در برابرش به زانو میافکنند. تو جانِ مرا از…
حدیث بیقراری ماهان, شبانه
ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ ــ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن میگویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی…
خفاش شب
هرچند من ندیدهام این کورِ بیخیال این گنگِ شب که گیج و عبوس است ــ خود را به روشنِ سحر نزدیکتر کند، لیکن شنیدهام که…
در آستانه, در آستانه
باید اِستاد و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد، چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و اگر بیگاه به درکوفتنات…
در این بنبست
دهانت را میبویند مبادا که گفته باشی دوستت میدارم. دلت را میبویند روزگارِ غریبیست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه میزنند. عشق را…
راز
با من رازی بود که به کو گفتم با من رازی بود که به چا گفتم تو راهِ دراز به اسبِ سیا گفتم بیکس و…
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
نه در خیال، که رویاروی میبینم سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد. خاطرهام که آبستنِ عشقی سرشار است کیفِ مادر شدن را در خمیازههای…
شبانه – 3
کلیدِ بزرگِ نقره در آبگیرِ سرد شکستهست. دروازهی تاریک بستهست. «ــ مسافرِ تنها ! با آتشِ حقیرت در سایهسارِ بید چشمانتظارِ کدام سپیدهدمی؟» هلالِ روشن…
شکفتن در مه, که زندانِ مرا بارو مباد
که زندانِ مرا بارو مباد جز پوستی که بر استخوانم. بارویی آری، اما گِرد بر گِردِ جهان نه فراگردِ تنهاییِ جانم. آه آرزو! آرزو! □…
فراقی
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری! چه بیتابانه تو را طلب میکنم! بر پُشتِ سمندی گویی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربهیی…
کوچه
به دکتر مجید حائری دهلیزی لاینقطع در میانِ دو دیوار، و خلوتی که بهسنگینی چون پیری عصاکش از دهلیزِ سکوت میگذرد. و آنگاه آفتاب و…
لحظهها و همیشه, من مرگ را
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که در من میگذرد. اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چون جوبارِ آهن در من میگذرد. اینک موجِ سنگینگذرِ زمان…
مدایح بیصله, شبانه
به فریادی خراشنده بر بامِ ظلمتِ بیمار کودکی تکبیر میگوید گرسنهروسبییی میگرید آلودهدامنی از پیروزیِ بردگانِ دلیر سخن میگوید. □ لُجِّهی قطران و قیر بیکرانه…
مه
بیابان را، سراسر، مه گرفتهست. چراغِ قریه پنهان است موجی گرم در خونِ بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیانِ گرمِ مه،…
نیمشب
پنجهی سردِ باد در اندیشهی گزندی نیست من اما هراسانم: گویی بانوی سیهجامه فاجعه را پیشاپیش بر بامِ خانه میگرید.و پنجهی بیخیالِ باد در این…
آیدا در آینه, شبانه
میانِ خورشیدهای همیشه زیباییِ تو لنگریست ــ خورشیدی که از سپیدهدمِ همه ستارگان بینیازم میکند. نگاهت شکستِ ستمگریست ــ نگاهی که عریانیِ روحِ مرا از…
بدرود
برایِ زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد قلبی که بگوید، قلبی…
بهار خاموش
بر آن فانوس کهش دستی نیفروخت بر آن دوکی که بر رَف بیصدا ماند بر آن آیینهی زنگار بسته بر آن گهواره کهش دستی نجنباند…