من و تو

من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ…

ادامه مطلب

و چون نوبت ِ ملاحان

و چون نوبتِ ملاحانِ ما فرارسد آن خونریزِ بیدادگر در جزیره‌ی مغناتیس بر دو پای استوار بایستد زخمِ آخرین را خنجری برهنه به دندانش. پس…

ادامه مطلب

افق روشن

برای کامیار شاپور روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت. □ روزی که کمترین سرود بوسه است…

ادامه مطلب

باغ آینه, شبانه

به اسماعیل صارمی ای خداوند! از درونِ شب گوش با زنگِ غریوی وحشت‌انگیزم گر نشینم منکسر بر جای ور ز جا چون باد برخیزم، ای…

ادامه مطلب

به تو سلام می‌کنم

به تو سلام می‌کنم کنارِ تو می‌نشینم و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا می‌شود. اگر فریادِ مرغ و سایه‌ی علفم در خلوتِ تو…

ادامه مطلب

پیوند

ای سرودِ دریاها! در ساحلِ خشمناکِ سکوتِ من موجی بزن ستاره‌ی ترانه‌یی برافروز در بُهتِ مغمومِ خونِ من ای سرودِ دریاها! □ سه نوید، سه…

ادامه مطلب

تلخ

تلخ چون قرابه‌ی زهری خورشید از خراشِ خونینِ گلو می‌گذرد. سپیدار دلقکِ دیلاقی‌ست بی‌مایه با شلوارِ ابلق و شولای سبزش، که سپیدیِ خسته‌ْخانه را مضمونی…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, سراسرِ روز

سراسرِ روز پیرزنانی آراسته آسان‌گیر و مهربان و خندان از برابرِ خوابگاهِ من گذشتند. نیم‌شب پلنگکِ پُرهیاهوی قاشقکی برخاست از خیالم گذشت که پیرزنان باید…

ادامه مطلب

حريقِ قلعه‌يی خاموش

برای مادرم زنی شب تا سحر گریید خاموش. زنی شب تا سحر نالید، تا من سحرگاهی بر آرم دست و گردم چراغی خُرد و آویزم…

ادامه مطلب

در آستانه, حکایت

مطرب درآمد با چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش. مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند. از چشمِ ینگه‌ی مغموم آنگاه یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را قطره‌یی به…

ادامه مطلب

در آستانه, نه عادلانه نه زيبا بود

نه عادلانه نه زیبا بود جهان پیش از آن که ما به صحنه برآییم. به عدلِ دست‌نایافته اندیشیدیم و زیبایی در وجود آمد. ۱۳۷۳ ©…

ادامه مطلب

دیگر تنها نیستم

بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست که از دهانِ تو آب می‌خورد بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست که گلوی مرا تازه می‌کند. بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست باوقار و…

ادامه مطلب

سرود ِ بزرگ

به شن‌ـ‌چو، رفیقِ ناشناسِ کُره‌یی شن ــ چو! کجاست جنگ؟ در خانه‌ی تو در کُره در آسیای دور؟ اما تو شن برادرکِ زردْپوستم! هرگز جدا…

ادامه مطلب

شبانه – 2 (2)

مردی چنگ در آسمان افکند، هنگامی که خونش فریاد و دهانش بسته بود. خنجی خونین بر چهره‌ی ناباورِ آبی! ــ عاشقان چنینند. □ کنارِ شب…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, عقوبت

برای ایرج گُُردی میوه بر شاخه شدم سنگپاره در کفِ کودک. طلسمِ معجزتی مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم چنین که دستِ تطاول به خود…

ادامه مطلب

غم

غم اینجا نه که آنجاست دل امّا در سرمای این سیاه‌خانه می‌تپد. در این غُربتِ ناشاد یأسی‌ست اشتیاق که در فراسوهای طاقت می‌گذرد. بادامِ بی‌مغزی…

ادامه مطلب

که‌ایم و کجاییم

که‌ایم و کجاییم چه می‌گوییم و در چه کاریم؟ پاسخی کو؟ به انتظارِ پاسخی عصب می‌کِشیم و به لطمه‌ی پژواکی کوهوار درهم می‌شکنیم. آذرِ ۱۳۵۷…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, گریزان

برای خانمِ عالیه جهانگیر یوشیج از کوره‌راهِ تنگ گذشتم نیز از کنارِ گله‌ی خُردی که زنگِ برنجیِ بزِ پیش‌آهنگ از دور، طرحِ تکاپوی خسته‌یی را…

ادامه مطلب

مرثیه‌های خاک, تمثیل

به پوران صلح‌کل و سیروس طاهباز برای تمام صفا و محبتشان در یکی فریاد زیستن ــ [پروازِ عصیانی‌ِ فوّاره‌یی که خلاصی‌اش از خاک نیست و…

ادامه مطلب

من هم‌دست ِ توده‌ام

من همدستِ توده‌ام تا آن دَم که توطئه می‌کند گسستنِ زنجیر را تا آن دَم که زیرِ لب می‌خندد دلش غنج می‌زند و به ریشِ…

ادامه مطلب

هنوز در فکر آن کلاغم

برای اسماعیل خویی هنوز در فکرِ آن کلاغم در دره‌های یوش: با قیچی سیاهش بر زردی‌ِ برشته‌ی گندمزار با خِش‌خِشی مضاعف از آسمانِ کاغذی مات…

ادامه مطلب

انتظار

از دریچه با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد می‌کنم از چشمِ خواب‌آلوده‌ی خود صبحدم بیرون نگاهی: در مه آلوده هوای خیسِ غم‌آور پاره‌پاره رشته‌های…

ادامه مطلب

باغ آینه, مرثیه

نیمروز… نیمروز… بی‌آن‌که آفتاب را در نصف‌النهارِ خوف‌انگیزش بازببینیم، در پسِ ابرهای کج، نقاب‌های گول و پرده‌های هزاران‌ریشگیِ باران آیا زمان از نیم‌وزِ موعود گذشته…

ادامه مطلب

به گوهرِ مراد

به گوهرِ مراد کوچه‌ها باریکن دُکّونا بسته‌س، خونه‌ها تاریکن تاقا شیکسته‌س، از صدا افتاده تار و کمونچه مُرده می‌برن کوچه به کوچه. □ نگا کن!…

ادامه مطلب

تا شکوفه‌ی سُرخ يک پيراهن

به آیدا ۱۳۴۳ سنگ می‌کشم بر دوش، سنگِ الفاظ سنگِ قوافی را. و از عرق‌ریزانِ غروب، که شب را در گودِ تاریک‌اش می‌کند بیدار، و…

ادامه مطلب

تنها اگر دمی

تنها اگر دمی کوتاه آیم از تکرارِ این پیشِ پا افتاده‌ترین سخن که «دوستت می‌دارم» چون تندیسی بی‌ثبات بر پایه‌های ماسه به خاک درمی‌غلتی و…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, سرودِ ششم

شگفتا که نبودیم عشقِ ما در ما حضورِمان داد. پیوندیم اکنون آشنا چون خنده با لب و اشک با چشم واقعه‌ی نخستین دمِ ماضی. □…

ادامه مطلب

خطابه‌ی تدفین

برای چه‌گوارا غافلان هم‌سازند، تنها توفان کودکانِ ناهمگون می‌زاید. هم‌ساز سایه‌سانانند، محتاط در مرزهای آفتاب. در هیأتِ زندگان مردگانند. وینان دل به دریا افگنانند، به‌پای…

ادامه مطلب

در آستانه, خلاصه‌ی احوال

چیزی به جا نماند حتا که نفرینی بدرقه‌ی راهم کند. با اذانِ بی‌هنگامِ پدر به جهان آمدم در دستانِ ماماچه‌پلیدک که قضا را وضو ساخته…

ادامه مطلب

در آستانه, هاسمیک

با آیدا، در ستایشِ بانوی «مادر» با خوشه‌های یاس آمده بودی تأییدِ حضورت کس را به شانه بر باری نمی‌نهاد. بلورِ سرانگشتانت که ده هِلالَکِ…

ادامه مطلب

دیوارها

دیوارها ــ مشخص و محکم ــ که با سکوت با بی‌حیائی‌یِ همه خط‌هاش با هرچه‌اش ز کنگره بر سر با قُبحِ گنگِ زاویه‌هایش سیاه و…

ادامه مطلب

سرودِ ابراهیم در آتش

در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر در آوارِ خونینِ گرگ‌ومیش دیگرگونه مردی آنک، که خاک را سبز می‌خواست و عشق را شایسته‌ی زیباترینِ…

ادامه مطلب

شبانه – 2

زیباترین تماشاست وقتی شبانه بادها از شش جهت به سوی تو می‌آیند، و از شکوهمندیِ یأس‌انگیزش پروازِ شامگاهی‌ دُرناها را پنداری یکسر به‌سوی ماه است….

ادامه مطلب

شکفتن در مه, فصلِ دیگر

بی‌آنکه دیده بیند، در باغ احساس می‌توان کرد در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد یأسِ موقرانه‌ی برگی که بی‌شتاب بر خاک می‌نشیند. □ بر شیشه‌های پنجره…

ادامه مطلب

غمم مدد نکرد

غمم مدد نکرد: چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت که کس به اندُهناکی‌ جانِ پُردریغم ره نبرد. نگاهم به خلأ خیره ماند گفتند به ملالِ گذشته…

ادامه مطلب

کویری

برای «زیور»ِ کلیدر به وسیله‌ی محمود دولت‌آبادی نیمی‌ش آتش و نیمی اشک می‌زند زار زنی بر گهواره‌ی خالی گُلم وای! در اتاقی که در آن…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, سخنی نیست

به اِولین و ثمین باغچه‌بان چه بگویم؟ سخنی نیست. می‌وزد از سرِ امید، نسیمی، لیک، تا زمزمه‌یی ساز کند در همه خلوتِ صحرا به ره‌اش…

ادامه مطلب

مرثیه‌های خاک, حکایت

اینک آهوبره‌یی که مجالِ خود را به تمامی زمان‌مایه‌ی جُستجویش کردم. □ خسته خسته و پای‌آبله تَنگ‌خُلق و تهی‌دست از پَست‌ْپُشته‌های سنگ فرود می‌آیم و…

ادامه مطلب

من و تو، درخت و بارون

من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار ــ نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه میونِ جنگلا تاقم می‌کنه. تو بزرگی…

ادامه مطلب

واپسين تير ترکش آنچنان که می‌گويند

من کلامِ آخرین را بر زبان جاری کردم همچون خونِ بی‌منطقِ قربانی بر مذبح یا همچون خونِ سیاوش (خونِ هر روزِ آفتابی که هنوز برنیامده…

ادامه مطلب

انديشيدن

اندیشیدن در سکوت.آن که می‌اندیشد به‌ناچار دَم فرو می‌بندد اما آنگاه که زمانه زخم‌خورده و معصوم به شهادتش طلبد به هزار زبان سخن خواهد گفت….

ادامه مطلب

باغ آینه

چراغی به دستم چراغی در برابرم. من به جنگِ سیاهی می‌روم. گهواره‌های خستگی از کشاکشِ رفت‌وآمدها بازایستاده‌اند، و خورشیدی از اعماق کهکشان‌های خاکستر شده را…

ادامه مطلب

به محمود کیانوش

به محمود کیانوش شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد. □…

ادامه مطلب

تابستان

پردگیانِ باغ از پسِ معجر عابرِ خسته را به آستینِ سبز بوسه‌یی می‌فرستند. □ بر گُرده‌ی باد گَرده‌ی بویی دیگر است. درختِ تناور امسال چه…

ادامه مطلب

تو باعث شده‌ای

تو باعث شده‌ای که آدمی از آدمی بهراسد. تراشنده‌ی آن گَنده‌بُتی تو که مرا به وهن در برابرش به زانو می‌افکنند. تو جانِ مرا از…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, شبانه

ــ بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ ــ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن می‌گویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی…

ادامه مطلب

خفاش شب

هرچند من ندیده‌ام این کورِ بی‌خیال این گنگِ شب که گیج و عبوس است ــ خود را به روشنِ سحر نزدیک‌تر کند، لیکن شنیده‌ام که…

ادامه مطلب

در آستانه, در آستانه

باید اِستاد و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد، چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و اگر بی‌گاه به درکوفتن‌ات…

ادامه مطلب

در این بن‌بست

دهانت را می‌بویند مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم. دلت را می‌بویند روزگارِ غریبی‌ست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه می‌زنند. عشق را…

ادامه مطلب

راز

با من رازی بود که به کو گفتم با من رازی بود که به چا گفتم تو راهِ دراز به اسبِ سیا گفتم بی‌کس و…

ادامه مطلب