Ahmad Shamlou – احمد شاملو
مرگ نازلی
«ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت. در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر. دست از گمان بدار! با مرگِ نحس پنجه میفکن!…
آوازِ شبانه برای کوچهها
خداوندانِ دردِ من، آه! خداوندانِ دردِ من! خونِ شما بر دیوارِ کهنهی تبریز شتک زد درختانِ تناورِ درهی سبز بر خاک افتاد سردارانِ بزرگ بر…
بچههای اعماق
گفتار برای یک ترانه، در شهادتِ احمد زیبرم به علیرضا اسپهبد در شهرِ بیخیابان میبالند در شبکهی مورگی پسکوچه و بُنبست، آغشتهی دودِ کوره و…
بُهتان مگوی
بُهتان مگوی که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است. آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست با ظلمت در جنگ نیست. ظلمت را به…
ترانه تاریک
بر زمینهی سُربی صبح سوار خاموش ایستاده است و یالِ بلندِ اسبش در باد پریشان میشود. □ خدایا خدایا سواران نباید ایستاده باشند هنگامی که…
جخ امروز از مادر نزادهام
جخ امروز از مادر نزادهام نه عمرِ جهان بر من گذشته است. نزدیکترین خاطرهام خاطرهی قرنهاست. بارها به خونِمان کشیدند به یاد آر، و تنها…
حدیث بیقراری ماهان, زنان و مردانِ سوزان
زنان و مردانِ سوزان هنوز دردناکترین ترانههاشان را نخواندهاند.سکوت سرشار است. سکوتِ بیتاب از انتظار چه سرشار است! ۱۸ خردادِ ۱۳۶۷ احمد شاملو
خوابِ وجينگر
خواب چون درفکند از پایم خسته میخوابم از آغازِ غروب لیک آن هرزه علفها که به دست ریشهکن میکنم از مزرعه، روز، میکَنَمْشان شب در…
در آستانه, درپيچيده به خويش
به زرینتاج و نورالدین سالمی درپیچیده به خویش جنینوار که پیرامنت انکارِ تو میکند، در چنبرهی خوفِ سیاهی به زهدان ماننده در ظلماتی از غلظتِ…
در بسته
دیرگاهیست که دستی بداندیش دروازهی کوتاهِ خانهی ما را نکوفته است. در آیینه و مهتاب و بستر مینگریم در دستهای یکدیگر مینگریم و دروازه ترانهی…
رستاخیز
من تمامی مُردگان بودم: مُردهی پرندگانی که میخوانند و خاموشند، مُردهی زیباترینِ جانوران بر خاک و در آب، مُردهی آدمیان از بد و خوب. من…
سرگذشت
برایِ سرور و ناصر مقبل سایهی ابری شدم بر دشتها دامن کشاندم: خارکَن با پُشتهی خارش به راه افتاد عابری خاموش، در راهِ غبارآلوده با…
شبانه
شبانه شعری چگونه توان نوشت تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟ شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت؟ □ من آن خاکسترِ…
شکفتن در مه, صبوحی
برای م. آزرم به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانههایم از وبالِ بال خمیده بود، و در پاکبازیِ معصومانهی گرگ و میش شبکورِ…
غزلِ آخرین انزوا
۱ من فروتن بودهام و به فروتنی، از عمقِ خوابهای پریشانِ خاکساریِ خویش تمامیِ عظمتِ عاشقانهی انسانی را سرودهام تا نسیمی برآید. نسیمی برآید و…
کیفر
در اینجا چار زندان است به هر زندان دوچندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر… از این زنجیریان،…
لحظهها و همیشه, ميان ِ ماندن و رفتن
ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم که آشکارا در پردهي ِ کنايت رفت. مجال ِ ما همه اين تنگمايه بود و، دريغ که مايه…
مرثیههای خاک, در آستانه
برای م. امید نگر تا به چشمِ زردِ خورشید اندر نظر نکنی کهت افسون نکند. بر چشمهای خود از دستِ خویش سایبانی کن نظارهی آسمان…
ميلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد
در شهادتِ احمد زِیبَرُم در پسکوچههای نازیآباد ۱ نگاه کن چه فروتنانه بر خاک میگستَرَد آن که نهالِ نازکِ دستانش از عشق خداست و پیشِ…
احساس
سه دختر از جلوخانِ سرایی کهنه سیبی سُرخ پیشِ پایم افکندند رخانم زرد شد امّا نگفتم هیچ فقط آشفته شد یک دَم صدای پای سنگینم…
آغاز
بیگاهان به غربت به زمانی که خود درنرسیده بود ــ چنین زاده شدم در بیشهی جانوران و سنگ، و قلبام در خلأ تپیدن آغاز کرد….
بر خاک ِ جدي ايستادم
بر خاکِ جدی ایستادم و خاک، بهسانِ یقینی استوار بود. به ستاره شک کردم و ستاره در اشکِ شکِ من درخشید. و آنگاه به خورشید…
بوتیمار
چه لازم است بگویم که چه مایه میخواهمت؟ چشمانت ستاره است و دلت شک. □ جرعهیی نوشیدم و خشکید. دریاچهی شیرین با آن عطش که…
ترانهی اشک و آفتاب
ــ دریا دریا چهت اوفتاد که گریستی؟ ــ تاریکتَرَک یافتم از آفتاب خود را. ــ پیسوزِ اندیشه را چهت اوفتاد که برافراشتی؟ ــ تابانتَرَک یافتم…
جاني پُر از زخم
جانی پُراز زخمِ بهچرک درنشسته ــ چنینم. اما فردای تو چه خواهد بود گر بهناگاه هم در این شبِ بیتسلا پلاس برچینم؟ ــ تداومِ بیعلاجِ…
حدیث بیقراری ماهان, شرقاشرقِ شادیانه
شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و کاکلِ پریشانِ آدمی در نقطهی خجستهی میلادش. ۱۳۷۵ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو…
خطابهی آسان، در اميد
به رامین شهروند وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور مینماید؟ امید کجاست تا خود جهان به قرار بازآید؟ هان، سنجیده باش که نومیدان…
در آستانه, طبيعتِ بیجان
به میترا اسپهبد دستهی کاغذ بر میز در نخستین نگاهِ آفتاب. کتابی مبهم و سیگاری خاکسترشده کنارِ فنجانِ چای از یادرفته. بحثی ممنوع در ذهن….
در دوردست
در دوردست، آتشی اما نه دودناک در ساحلِ شکفتهی دریای سردِ شب پُرشعله میفروزد. آیا چه اتفاق؟ کاخیست سربلند که میسوزد؟ یا خرمنی ــ که…
دیدار واپسین
باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک پاک آوازِ در، به نعرهیِ توفان، شود هلاک بیهوده میفشانی اشک اینچنین به خاک بیهوده میزنی به در،…
سرودِ قدیمیِ قحطسالی
برای جواد مجابی سالِ بیباران جُلپارهییست نان به رنگِ بیحُرمتِ دلزدگی به طعمِ دشنامی دشخوار و به بوی تقلب. ترجیح میدهی که نبویی نچشی، ببینی…
شبانه – 1
یارانِ من بیایید با دردهایِتان و بارِ دردِتان را در زخمِ قلبِ من بتکانید. من زندهام به رنج… میسوزدم چراغِ تن از درد… یارانِ من…
صبح
ولرم و کاهلانه آبدانههای چرکیِ بارانِ تابستانی بر برگهای بیعشوهی خطمی به ساعتِ پنجِ صبح. در مزارِ شهیدان هنوز خطیبانِ حرفهیی درخوابند. حفرهی معلقِ فریادها…
قصهی دخترای ننه دریا
یکی بود یکی نبود. جز خدا هیچی نبود زیرِ این تاقِ کبود، نه ستاره نه سرود. عموصحرا، تُپُلی با دو تا لُپِ گُلی پا و…
گفتی که باد مردهست
گفتی که: «ــ باد، مُردهست! از جای برنکنده یکی سقفِ رازپوش بر آسیابِ خون، نشکسته در به قلعهی بیداد، بر خاک نفکنیده یکی کاخ باژگون…
لحظهها و همیشه, وصل
۱ در برابرِ بیکرانیِ ساکن جنبشِ کوچکِ گُلبرگ به پروانهیی ماننده بود. زمان، با گامِ شتابناک برخاست و در سرگردانی یله شد. در باغستانِ خشک…
مرثیههای خاک, شبانه
پچپچه را از آنگونه سر بههماندرآورده سپیدار و صنوبر باری که مگرْشان بهدسیسه سودایی در سر است پنداری که اسباب چیدن را به نجوایند خود…
ميان ِ کتابها گشتم
میانِ کتابها گشتم میانِ روزنامههای پوسیدهی پُرغبار، در خاطراتِ خویش در حافظهیی که دیگر مدد نمیکند خود را جُستم و فردا را. عجبا! جُستجوگرم من…
آخر بازی
عاشقان سرشکسته گذشتند، شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش. و کوچهها بیزمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته بر اسبانِ تشریح، و لَتّههای بیرنگِ غروری…
آیدا در آینه
لبانت به ظرافتِ شعر شهوانیترینِ بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند که جاندارِ غارنشین از آن سود میجوید تا به صورتِ انسان درآید. و…
بر سرمای درون
همه لرزشِ دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریزگاهی گردد. آی عشق آی عشق چهرهی آبیات پیدا نیست. □…
بودن
گر بدینسان زیست باید پست من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست. گر بدینسان زیست باید…
ترانههای کوچک غربت, شبانه
نه تو را برنتراشیدهام از حسرتهای خویش: پارینهتر از سنگ تُردتر از ساقهی تازهروی یکی علف. تو را برنکشیدهام از خشمِ خویش: ناتوانیِ خِرَد از…
چشمان تاریک
چشمانِ تو شبچراغِ سیاهِ من بود، مرثیهی دردناکِ من بود مرثیهی دردناک و وحشتِ تدفینِ زندهبهگوری که منم، من… □ هزاران پوزهی سردِ یأس، در…
حدیث بیقراری ماهان, غرشِ خامِ تندرهای پوده
در معرفی ندا ابکاری غرشِ خامِ تندرهای پوده گذشت و تندبارهای عنانگسسته فرونشست. اینک چشمهسارِ زمزمه: زلال (چرا که از صافیهای اعماق میجوشد) وخروشان (چرا…
دادخواست
از همه سو، از چار جانب، از آن سو که بهظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبکخیز و دَمدَمی و حتا از آن سویِ دیگر که…
در آستانه, خاطره
شب سراسر زنجيرِ زنجره بود تا سحر، سحرگه بهناگاه با قُشَعْريرهی درد در لطمهی جانِ ما جنگل از خواب واگشود مژگانِ حيرانِ برگش را پلکِ…
در رزم زندگی
در زیرِ تاقِ عرش، بر سفرهی زمین در نور و در ظلام در هایوهوی و شیونِ دیوانهوارِ باد در چوبههای دار در کوه و دشت…
رُکسانا
بگذار پس از من هرگز کسی نداند از رُکسانا با من چه گذشت. بگذار کسی نداند که چگونه من از روزی که تختههای کفِ این…
سرودِ مردی که تنها به راه میرود
۱ در برابرِ هر حماسه من ایستاده بودم. و مردی که اکنون با دیوارهای اتاقش آوارِ آخرین را انتظار میکشد از پنجرهی کوتاهِ کلبه به…