تابستان

پردگیانِ باغ از پسِ معجر عابرِ خسته را به آستینِ سبز بوسه‌یی می‌فرستند. □ بر گُرده‌ی باد گَرده‌ی بویی دیگر است. درختِ تناور امسال چه…

ادامه مطلب

تو باعث شده‌ای

تو باعث شده‌ای که آدمی از آدمی بهراسد. تراشنده‌ی آن گَنده‌بُتی تو که مرا به وهن در برابرش به زانو می‌افکنند. تو جانِ مرا از…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, شبانه

ــ بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ ــ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن می‌گویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی…

ادامه مطلب

خفاش شب

هرچند من ندیده‌ام این کورِ بی‌خیال این گنگِ شب که گیج و عبوس است ــ خود را به روشنِ سحر نزدیک‌تر کند، لیکن شنیده‌ام که…

ادامه مطلب

در آستانه, در آستانه

باید اِستاد و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد، چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و اگر بی‌گاه به درکوفتن‌ات…

ادامه مطلب

در این بن‌بست

دهانت را می‌بویند مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم. دلت را می‌بویند روزگارِ غریبی‌ست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه می‌زنند. عشق را…

ادامه مطلب

راز

با من رازی بود که به کو گفتم با من رازی بود که به چا گفتم تو راهِ دراز به اسبِ سیا گفتم بی‌کس و…

ادامه مطلب

سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز می‌گردد

نه در خیال، که رویاروی می‌بینم سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد. خاطره‌ام که آبستنِ عشقی سرشار است کیفِ مادر شدن را در خمیازه‌های…

ادامه مطلب

شبانه – 3

کلیدِ بزرگِ نقره در آبگیرِ سرد شکسته‌ست. دروازه‌ی تاریک بسته‌ست. «ــ مسافرِ تنها ! با آتشِ حقیرت در سایه‌سارِ بید چشم‌انتظارِ کدام سپیده‌دمی؟» هلالِ روشن…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, که زندانِ مرا بارو مباد

که زندانِ مرا بارو مباد جز پوستی که بر استخوانم. بارویی آری، اما گِرد بر گِردِ جهان نه فراگردِ تنهاییِ جانم. آه آرزو! آرزو! □…

ادامه مطلب

فراقی

چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری! چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم! بر پُشتِ سمندی گویی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربه‌یی…

ادامه مطلب

کوچه

به دکتر مجید حائری دهلیزی لاینقطع در میانِ دو دیوار، و خلوتی که به‌سنگینی چون پیری عصاکش از دهلیزِ سکوت می‌گذرد. و آنگاه آفتاب و…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, من مرگ را

اینک موجِ سنگین‌گذرِ زمان است که در من می‌گذرد. اینک موجِ سنگین‌گذرِ زمان است که چون جوبارِ آهن در من می‌گذرد. اینک موجِ سنگین‌گذرِ زمان…

ادامه مطلب

مدایح بی‌صله, شبانه

به فریادی خراشنده بر بامِ ظلمتِ بیمار کودکی تکبیر می‌گوید گرسنه‌روسبی‌یی می‌گرید آلوده‌دامنی از پیروزیِ بردگانِ دلیر سخن می‌گوید. □ لُجِّه‌ی قطران و قیر بی‌کرانه…

ادامه مطلب

مه

بیابان را، سراسر، مه گرفته‌ست. چراغِ قریه پنهان است موجی گرم در خونِ بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیانِ گرمِ مه،…

ادامه مطلب

نیم‌شب

پنجه‌ی سردِ باد در اندیشه‌ی گزندی نیست من اما هراسانم: گویی بانوی سیه‌جامه فاجعه را پیشاپیش بر بامِ خانه می‌گرید.و پنجه‌ی بی‌خیالِ باد در این…

ادامه مطلب

آیدا در آینه, شبانه

میانِ خورشیدهای همیشه زیباییِ تو لنگری‌ست ــ خورشیدی که از سپیده‌دمِ همه ستارگان بی‌نیازم می‌کند. نگاهت شکستِ ستمگری‌ست ــ نگاهی که عریانیِ روحِ مرا از…

ادامه مطلب

بدرود

برایِ زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست‌اش بدارند قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد قلبی که بگوید، قلبی…

ادامه مطلب

بهار خاموش

بر آن فانوس که‌ش دستی نیفروخت بر آن دوکی که بر رَف بی‌صدا ماند بر آن آیینه‌ی زنگار بسته بر آن گهواره که‌ش دستی نجنباند…

ادامه مطلب

تاشک

بُن‌بستِ سربه‌زیر تا ابدیت گسترده است دیوارِ سنگ از دسترسِ لمس به دور است. در میدانی که در آن خوانچه و تابوت بی‌معارض می‌گذرد لبخنده…

ادامه مطلب

جاده، آن سویِ پُل

مرا دیگر انگیزه‌ی سفر نیست. مرا دیگر هوای سفری به سر نیست. قطاری که نیم‌شبان نعره‌کشان از دِهِ ما می‌گذرد آسمانِ مرا کوچک نمی‌کند و…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, شب‌بیداران

همه شب حیرانش بودم، حیرانِ شهرِ بیدار که پیسوزِ چشمانش می‌سوخت و اندیشه‌ی خوابش به سر نبود و نجوای اورادش لَخت لَخت آسمانِ سیاه را…

ادامه مطلب

خفتگان

به مناسبتِ بیستمین سالِ قیامِ دلیرانه‌ی گتتوی شهرِ ورشو از آن‌ها که رویاروی با چشمانِ گشاده در مرگ نگریستند، از برادرانِ سربلند، در محله‌ی تاریک…

ادامه مطلب

در آستانه, سِفْرِ شُهود

زمین را انعطافی نبود سیاره‌یی آتی بود لُکِّه سنگی بود آونگ که هنوز مدار نمی‌شناخت زمین، و سرگذشتِ سُرخش تنها التهابی درک‌ناشده بود فراپیشِ زمان….

ادامه مطلب

در جدال با خاموشی

۱ من بامدادم سرانجام خسته بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم. هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست، که پیش از آنکه باره…

ادامه مطلب

رانده

دست بردار ازین هیکلِ غم که ز ویرانیِ خویش است آباد. دست بردار که تاریکم و سرد چون فرومرده چراغ از دَمِ باد. دست بردار،…

ادامه مطلب

سرودِ پنجم

۱ سرودِ پنجم سرودِ آشنایی‌های ژرف‌تر است. سرودِ اندُه‌گزاری‌های من است و اندوه‌گساریِ او. نیز این سرودِ سپاسی دیگر است سرودِ ستایشی دیگر: ستایشِ دستی…

ادامه مطلب

شبانه (2)

در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب، ما بیرونِ زمان ایستاده‌ایم با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایِمان. هیچ‌کس با هیچ‌کس…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, نامه

بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر! سراب و هستو روشن شود به پیشِ نظر. مرا ــ به جانِ تو ــ از دیرباز می‌دیدم که…

ادامه مطلب

فقر

از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست با نامی زیسته‌ام که از آنِ من نیست از…

ادامه مطلب

کجا بود آن جهان

کجا بود آن جهان که کنون به خاطره‌ام راه بربسته است؟ ــ: آتشبازیِ بی‌دریغِ شادی و سرشاری در نُه‌توهای بی‌روزنِ آن فقرِ صادق. قصری از…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, میلاد

نفسِ کوچکِ باد بود و حریرِ نازکِ مهتاب بود و فواره و باغ بود و شبْ‌نیمه‌ی چارمین بود که عروسِ تازه به باغِ مهتاب‌زده فرود…

ادامه مطلب

مرثیه‌های خاک, شامگاهی

ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد که با همه‌ی جمع چه تنها نشسته‌ای! ــ تنها نشسته‌ام؟ نه که تنها فارغ از من و از…

ادامه مطلب

مرگ نازلی

«ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت. در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر. دست از گمان بدار! با مرگِ نحس پنجه میفکن!…

ادامه مطلب

آوازِ شبانه برای کوچه‌ها

خداوندانِ دردِ من، آه! خداوندانِ دردِ من! خونِ شما بر دیوارِ کهنه‌ی تبریز شتک زد درختانِ تناورِ دره‌ی سبز بر خاک افتاد سردارانِ بزرگ بر…

ادامه مطلب

بچه‌های اعماق

گفتار برای یک ترانه، در شهادتِ احمد زیبرم به علیرضا اسپهبد در شهرِ بی‌خیابان می‌بالند در شبکه‌ی مورگی پس‌کوچه و بُن‌بست، آغشته‌ی دودِ کوره و…

ادامه مطلب

بُهتان مگوی

بُهتان مگوی که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است. آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست با ظلمت در جنگ نیست. ظلمت را به…

ادامه مطلب

ترانه تاریک

بر زمینه‌ی سُربی‌ صبح سوار خاموش ایستاده است و یالِ بلندِ اسبش در باد پریشان می‌شود. □ خدایا خدایا سواران نباید ایستاده باشند هنگامی که…

ادامه مطلب

جخ امروز از مادر نزاده‌ام

جخ امروز از مادر نزاده‌ام نه عمرِ جهان بر من گذشته است. نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست. بارها به خونِمان کشیدند به یاد آر، و تنها…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, زنان و مردانِ سوزان

زنان و مردانِ سوزان هنوز دردناک‌ترین ترانه‌هاشان را نخوانده‌اند.سکوت سرشار است. سکوتِ بی‌تاب از انتظار چه سرشار است! ۱۸ خردادِ ۱۳۶۷ احمد شاملو

ادامه مطلب

خوابِ وجين‌گر

خواب چون درفکند از پایم خسته می‌خوابم از آغازِ غروب لیک آن هرزه علف‌ها که به دست ریشه‌کن می‌کنم از مزرعه، روز، می‌کَنَم‌ْشان شب در…

ادامه مطلب

در آستانه, درپيچيده به خويش

به زرین‌تاج و نورالدین سالمی درپیچیده به خویش جنین‌وار که پیرامنت انکارِ تو می‌کند، در چنبره‌ی خوفِ سیاهی به زهدان ماننده در ظلماتی از غلظتِ…

ادامه مطلب

در بسته

دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش دروازه‌ی کوتاهِ خانه‌ی ما را نکوفته است. در آیینه و مهتاب و بستر می‌نگریم در دست‌های یکدیگر می‌نگریم و دروازه ترانه‌ی…

ادامه مطلب

رستاخیز

من تمامی‌ مُردگان بودم: مُرده‌ی پرندگانی که می‌خوانند و خاموشند، مُرده‌ی زیباترینِ جانوران بر خاک و در آب، مُرده‌ی آدمیان از بد و خوب. من…

ادامه مطلب

سرگذشت

برایِ سرور و ناصر مقبل سایه‌ی ابری شدم بر دشت‌ها دامن کشاندم: خارکَن با پُشته‌ی خارش به راه افتاد عابری خاموش، در راهِ غبارآلوده با…

ادامه مطلب

شبانه

شبانه شعری چگونه توان نوشت تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟ شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت؟ □ من آن خاکسترِ…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, صبوحی

برای م. آزرم به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه‌هایم از وبالِ بال خمیده بود، و در پاکبازیِ معصومانه‌ی گرگ و میش شب‌کورِ…

ادامه مطلب

غزلِ آخرین انزوا

۱ من فروتن بوده‌ام و به فروتنی، از عمقِ خواب‌های پریشانِ خاکساریِ خویش تمامیِ عظمتِ عاشقانه‌ی انسانی را سروده‌ام تا نسیمی برآید. نسیمی برآید و…

ادامه مطلب

کیفر

در این‌جا چار زندان است به هر زندان دوچندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر… از این زنجیریان،…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, ميان ِ ماندن و رفتن

ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم که آشکارا در پرده‌ي ِ کنايت رفت. مجال ِ ما همه اين تنگ‌مايه بود و، دريغ که مايه…

ادامه مطلب