Ahmad Shamlou – احمد شاملو
از زخمِ قلبِ آبائی
دخترانِ دشت! دخترانِ انتظار! دخترانِ امیدِ تنگ در دشتِ بیکران، و آرزوهای بیکران در خُلقهای تنگ! دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو در آلاچیقهایی که صد سال!…
آیدا،درخت، خنجر و خاطره, رود قصیدهی بامدادی را
رود قصیدهی بامدادی را در دلتای شب مکرر میکند و روز از آخرین نفس شب پرانتظار آغاز میشود. و اکنون سپیدهدمی که شعلهی چراغ مرا…
باغ آینه, طرح
برای پروین دولتآبادی شب با گلوی خونین خواندهست دیرگاه. دریا نشسته سرد. یک شاخه در سیاهیِ جنگل به سوی نور فریاد میکشد. ۱۳۳۸ © www.shamlou.org…
بهار دیگر
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر! قصدِ من فریبِ خودم نیست. اگر لبها دروغ میگویند از دستهای تو راستی هویداست و من از دستهای توست…
ترانهی بزرگترين آرزو
آه اگر آزادی سرودی میخواند کوچک همچون گلوگاهِ پرندهیی، هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند. سالیانِ بسیار نمیبایست دریافتن را که هر ویرانه نشانی از…
جهان را که آفريد
«ــ جهان را که آفرید؟» «ــ جهان را؟ من آفریدم! بجز آن که چون مناش انگشتانِ معجزهگر باشد که را توانِ آفرینشِ این هست؟ جهان…
حدیث بیقراری ماهان, کژمژ و بیانتها
کژمژ و بیانتها به طولِ زمانهای پیش و پس ستونِ استخوانها چشمخانهها تهی دندهها عریان دهان یکی برنامده فریاد فرو ریخته دندانها همه، سوتِ خارجخوانِ…
خوابآلوده هنوز
خوابآلوده هنوز در بستری سپید صبحِ کاذب در بورانِ پاکیزهی قطبی. و تکبیرِ پُرغریوِ قافله که: «رسیدیم آنک چراغ و آتشِ مقصد!» □ ــ گرگها…
در آستانه, طرحِ بارانی
به جمشید لطفی منطقِ لطیفِ شادی چیزی به دُمبِ سکوتِ سیاسنگینِ فضا آویخت تا لحظهی انفجارِ کبریتِ خفه در صندوقِ افق خاموشی شود و عبورِ…
در آستانه, یکی کودک بودن
به ایسای شاعر یکی کودک بودن آه! یکی کودک بودن در لحظهی غرشِ آن توپِ آشتی و گردشِ مبهوتِ سیبِ سُرخ بر آیینه. یکی کودک…
روزنامهی انقلابی
هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد مرگ برابرِ من نشسته بود ــ آن سوی میزِ کنکاشِ «چه باید کرد و چگونه» ــ و نمونههای چاپخانه…
سفر
در قرمزِ غروب، رسیدند از کورهراهِ شرق، دو دختر، کنارِ من. تابیده بود و تفته مسِ گونههایشان و رقصِ زُهره که در گودِ بیتهِ شبِ…
شعارِ ناپلئونِ کبير
شعارِ ناپلئونِ کبیر در جنگهای بزرگِ میهنی برادرزنانِ افتخاری! آینده از آنِ همشیرگانِ شماست! ۱۳۳۸ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو
ضیافت
حماسهی جنگلهای سیاهکل راوی اما تنها یکی خنجرِ کج بر سفرهی سور در دیسِ بزرگِ بَدَلْچینی. میزبان سرورانِ من! سرورانِ من! جداً بیتعارف! راوی میهمانان…
ققنوس در باران, Postumus
۱ سنگ برای سنگر، آهن برای شمشیر، جوهر برای عشق… در خود به جُستجویی پیگیر همت نهادهام در خود به کاوشام در خود ستمگرانه من…
گویی
گویی همیشه چنین است ای غریوِ طلب ــ: تو در آتشِ سردِ خود میسوزی و خاکسترت نقرهی ماه است تا تو را در کمالِ بَدرِ…
لوحِ گور
نه در رفتن حرکت بود نه در ماندن سکونی. شاخهها را از ریشه جدایی نبود و بادِ سخنچین با برگها رازی چنان نگفت که بشاید….
مرثیههای خاک, مرثیه
در خاموشیِ فروغ فرخزاد به جُستجوی تو بر درگاهِ کوه میگریم، در آستانهی دریا و علف. به جُستجوی تو در معبرِ بادها میگریم در چارراهِ…
نبوغ
برای میهنِ بیآب و خاک خلقِ پروس به خون کشیده شدند ز خشم ناپلئون، و ماند بر سرِ هر راهکورهی غمناک گوری چند بر خاک…
از شهر سرد
صحرا آمادهی روشن شدن بود و شب از سماجت و اصرار دست میکشید. من خود گُردههای دشت را بر ارابهیی توفانی درنوردیدم: این نگاهِ سیاهِ…
اين صدا
این صدا دیگر آوازِ آن پرندهی آتشین نیز نیست که خود از نخستاش باور نمیداشتم ــ آهن اکنون نِشترِ نفرتی شدهاست که دردِ حقارتش را…
بر سنگفرش
یارانِ ناشناختهام چون اخترانِ سوخته چندان به خاکِ تیره فروریختند سرد که گفتی دیگر زمین همیشه شبی بیستاره ماند. □ آنگاه من که بودم جغدِ…
بیمار
بر سرِ این ماسهها دراز زمانیست کشتیِ فرسودهیی خموش نشستهست لیک نه فرسوده آنچنان که دگر هیچ چشمِ امیدی به سویِ آن نتوان بست. حوصله…
ترانه آبی
برای ع. پاشایی قیلولهی ناگزیر در تاقتاقیِ حوضخانه، تا سالها بعد آبی را مفهومی از وطن دهد. امیرزادهیی تنها با تکرارِ چشمهای بادامِ تلخش در…
تو را دوست میدارم
طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند کلمات انتظار میکشند من با تو تنها نیستم، هیچکس با هیچکس تنها نیست شب از ستارهها…
حدیث بیقراری ماهان, ما فریاد میزدیم
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!» و ایشان درنمییافتند. سیاهی چشمِشان سپیدی کدری بود اسفنجوار شکافته لایهبر لایهبر شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان. گناهیشان نبود: از…
در آستانه, آن روز در اين وادی
به یادِ زندهی جاودان مرتضا کیوان آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم که مردهیی اینجا در خاک نهادیم. چراغش به پُفی مُرد و ظلمت…
در آستانه, طرحهای زمستانی
۱ چرکمردگیِ پُرجوش و جنجالِ کلاغان و سپیدیِ درازگوی برف… تهسُفرهی تکانیده به مرزِ کَرت تنها حادثه است. مردِ پُشتِ دریچهی زردتاب به خورجینِ کنارِ…
در شب
فردا تمام را سخن از او بود. ــ گفتند: «ــ بر زمینهی تاریکِ آسمان تنها سیاهی شنلش نقش بسته است، و تا زمانِ درازی جز…
رنجِ دیگر
خنجرِ این بد، به قلبِ من نزدی زخم گر همه از خوب هیچ با دلِتان بود، دستِ نوازش به خونِ من نشدی رنگ ناخنِتان گر…
سلاخی میگريست
سلاخی میگريست به قناری کوچکی دل باخته بود. ۱۳۶۳ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو
شعر گمشده
تا آخرین ستارهی شب بگذرد مرا بیخوف و بیخیال بر این بُرجِ خوف و خشم، بیدار مینشینم در سردچالِ خویش شب تا سپیده خواب نمیجنبدم…
طرح
بر سکوتی که با تنِ مرداب بوسه خیسانده گشته دستآغوش وز عمیقِ عبوس میگوید راز با او، به نغمهیی خاموش، رقصِ مهتابِ مهرگان زیباست با…
ققنوس در باران, پاییز
برای غلامحسین ساعدی گویِ طلای گداخته بر اطلسِ فیروزهگون [سراسرِ چشمانداز در رؤیایی زرین میگذرد.] و شبحِ آزادْگَردِ هَیونی یالافشان، که آخرین غبارِ تابستان را…
لحظهها و همیشه, انگیزههای خاموشی
پس آدم، ابوالبشر، به پیرامنِ خویش نظاره کرد و بر زمینِ عُریان نظاره کرد و به آفتاب که روی درمیپوشید نظاره کرد و در این…
ماهی
من فکر میکنم هرگز نبوده قلبِ من اینگونه گرم و سُرخ: احساس میکنم در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای چندین هزار چشمهی خورشید در دلم…
مرثیههای خاک, هملت
بودن یا نبودن… بحث در این نیست وسوسه این است. □ شرابِ زهرآلوده به جام و شمشیرِ بهزهر آبدیده در کفِ دشمن. ــ همه چیزی…
نشانه
شغالی گَر ماهِ بلند را دشنام گفت ــ پیرانِشان مگر نجات از بیماری را تجویزی اینچنین فرموده بودند. فرزانه در خیالِ خودی را لیک که…
اتفاق
مردی ز بادِ حادثه بنشست مردی چو برقِ حادثه برخاست آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت وین، نام را، بدونِ سپر خواست. ابری رسید…
با برونیيفسکی، شاعر لهستانی
آنگاه که شماطهی مقدر به صدا درآید شیون مکن سوگندت میدهم شیون مکن که شیونات به تردیدم میافکند. رقصِ لنگری در فضای مقدّر و، آنگاه…
برای خون و ماتیک
گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم مهدی حمیدی ـ «این بازوانِ اوست با داغهای بوسهی بسیارها گناهاش وینک خلیجِ ژرفِ نگاهش کاندر کبودِ مردمکِ…
بیتوتهی کوتاهیست جهان
بیتوتهی کوتاهیست جهان در فاصلهی گناه و دوزخ خورشید همچون دشنامی برمیآید و روز شرمساری جبرانناپذیریست. آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی…
ترانهی کوچک
ــ تو کجایی؟ در گسترهی بیمرزِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در دورترین جای جهان ایستادهام: کنارِ تو. □ ــ تو کجایی؟ در گسترهی…
چهار سرود برای آيدا
۱ سرودِ مردِ سرگردان مرا میباید که در این خمِ راه در انتظاری تابسوز سایهگاهی به چوب و سنگ برآرم، چرا که سرانجام امید از…
حدیث بیقراری ماهان, میدانستند دندان برای
میدانستند دندان برای تبسم نیز هست و تنها بردریدند. □ چند دریا اشک میباید تا در عزای اُردواُردو مُرده بگرییم؟ چه مایه نفرت لازم است…
در آستانه, آن روی ديگرت
آن روی دیگرت زشتی هلاکتباریست ای نیمرخِ حیاتبخشِ ژانوس! ۱۳۷۳ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو
در آستانه, ظلماتِ مطلقِ نابینایی
به ایرج کابلی ظلماتِ مطلقِ نابینایی. احساسِ مرگزای تنهایی. «ــ چه ساعتیست؟ (از ذهنت میگذرد) چه روزی چه ماهی از چه سالِ کدام قرنِ کدام…
در کوچهی آشتیکُنان
پیش میآید و پیش میآید به ضربْآهنگِ طبلی از درون پنداری، خیره در چشمانت بیپروای تو که راه بر او بربستهای انگاری. در تو میرسد…
زبانِ دیگر
مگو کلام بیچیز و نارساست بانگِ اذان خالیِ نومید را مرثیه میگوید، ــ وَیْلٌ لِلْمُکَذّبین! □ . . . . . . . . ….
سمفونی تاريک
غنچههای یاسِ من امشب شکفته است. و ظلمتی که باغِ مرا بلعیده، از بویِ یاسها معطر و خوابآور و خیالانگیز شده است. با عطرِ یاسها…