Ahmad Shamlou – احمد شاملو
از مرگ
هرگز از مرگ نهراسیدهام اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست که مزدِ گورکن از بهای…
بازگشت
این ابرهای تیره که بگذشتهست بر موجهای سبزِ کفآلوده، جانِ مرا به درد چه فرساید روحم اگر نمیکُنَد آسوده؟ دیگر پیامی از تو مرا نارَد…
برف
برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشستهای بر بام. پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ همه آلودگیست این ایام. راهِ شومیست میزند…
پُل ِ اللهوردیخان
به فروز و یحیی هدی و به یادِ عزیزی که چه تلخ پایمردی کرد بادها، ابرِ عبیرآمیز را ابر، بارانهای حاصلخیز را… اژدهایی خفته را…
تکرار
جنگلِ آینهها به هم در شکست و رسولانی خسته بر این پهنهی نومید فرود آمدند که کتابِ رسالتِشان جز سیاههی آن نامها نبود که شهادت…
حدیث بیقراری ماهان, چاهِ شغاد را ماننده
چاهِ شغاد را ماننده حنجرهیی پُرخنجر در خاطرهی من است: چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد فریاد شرحهشرحه برمیآید. © www.shamlou.org سایت رسمی احمد…
حرفِ آخر
به آنها که برای تصدی قبرستانهای کهنه تلاش میکنند نه فریدونام من، نه ولادیمیرم که گلولهیی نهاد نقطهوار به پایانِ جملهیی که مقطعِ تاریخش بود…
در آستانه, حجمِ قیرینِ نهدرکجایی
به واحد اسکندری حجمِ قیرینِ نهدرکجایی، نادَرکجایی و بیدرزمانی. و آنگاه احساسِ سرانگشتانِ نیازِ کسی را جُستن در زمان و مکان به مهربانی: «ــ من…
در آستانه, گدایانِ بیابانی
سربهسر سرتاسر در سراسرِ دشت راه به پایان بُردهاند گدایانِ بیابانی. پایآبله مُردهاند بر دو راههها همه، در تساوی فاصله با تو ــ ای نزدیکترین…
دشنه در دیس, سپیدهدم
به هزار زبان وَلْوَله بود. بیداری از افق به افق میگذشت و همچنان که آوازِ دوردستِ گردونهی آفتاب نزدیک میشد وَلْوَلهی پراکنده شکل میگرفت تا…
سحر به بانگِ زحمت و جنون
سحر به بانگِ زحمت و جنون ز خوابِ ناز چشم باز میکنم. کنارِ تخت چاشت حاضر است ــ بیاتِ وَهن و مغزِ خر ــ به…
شبِ غوک
خِشخشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم در زمینه و وِرِّ بی واو و رای غوکی بیجفت از برکهی همسایه ــ چه شبی چه…
شکفتن در مه, رستگاران
در غریوِ سنگینِ ماشینها و اختلاطِ اذان و جاز آوازِ قُمریِ کوچکی را شنیدم، چنان که از پسِ پردهیی آمیزهی ابر و دود تابشِ تکستارهیی….
غریبانه
دیریست تا سوزِ غریبِ مهاجم پا سست کرده است، و اکنون یالِ بلند یابویی تنها که در خلنگزارِ تیره به فریادِ مرغی تنها گوش میجُنباند…
کریه اکنون
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست. تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند نه مفتخوارگی را نه خودبارگی را. تاریخ…
لحظهها و همیشه, غزلِ ناتمام
به هر تارِ جانم صد آواز هست دریغا که دستی به مضراب نیست. چو رویا به حسرت گذشتم، که شب فروخفت و با کس سرِ…
مرثیه
برای نوروزعلی غنچه راه در سکوتِ خشم به جلو خزید و در قلبِ هر رهگذر غنچهی پژمردهیی شکفت: «ـ برادرهای یک بطن! یک آفتابِ دیگر…
معاد
من باد و مادرِ هوا خواهم شد و گردشِ زمین را بهسانِ جنبشِ مولی در گندابِ تنم احساس خواهم کرد. من خاک و مولِ زمین…
هميشه همان
همیشه همان… اندوه همان: تیری به جگر درنشسته تا سوفار. تسلای خاطر همان: مرثیهیی ساز کردن. ــ غم همان و غمواژه همان نامِ صاحبْمرثیه دیگر….
اشارتی
به ایران درودی پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزهی برگها آهوان برآوردند؛ یا در خطوطِ کوهپایهیی رمهیی که شباناش در کج و کوجِ ابر…
بادها
امشب دوباره بادها افسانهی کهن را آغازکردهاند «ــ بادها! بادها! خنیاگرانِ باد!» خنیاگرانِ باد ولیکن سرگرمِ قصههای ملولند… □ «ــ خنیاگرانِ باد امشب رُکسانا با…
به تو بگویم
دیگر جا نیست قلبت پُر از اندوه است آسمانهای تو آبیرنگیِ گرمایش را از دست داده است زیرِ آسمانی بیرنگ و بیجلا زندگی میکنی بر…
پیغام
پسرِ خوبم، ماهان پاشو برو آن کوچهی پایینی، خانهای هست که سکّو دارد پیرمردی لاغر میبینی روی سکّوی دَمِ خانه نشستهست با قبای قدکِ گُلناری؛…
تنها
اکنون مرا به قربانگاه میبرند گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشستهاید و در شماره، حماقتهایِتان از گناهانِ نکردهی من افزونتر است!…
حدیث بیقراری ماهان, چون فورانِ فحلْمستِ آتش
یاد مختاری و پوینده چون فورانِ فحلْمستِ آتش بر کُرهی خمیری به جانبِ ماهِ آهکی غریو میکشیدیم. حنجرهی خونفشانِمان دشنامیههای عصب را کفرِ شفافِ عصیان…
حریقِ سرد
وقتی که شعلهی ظلم غنچهی لبهای تو را سوخت چشمانِ سردِ من درهایِ کور و فروبستهی شبستانِ عتیقِ درد بود. باید میگذاشتند خاکسترِ فریادِمان را…
در آستانه, جوشان از خشم
جوشان از خشم مسلسل را به زمین کوفت دندان به دندان بَرفشرده کلوخْپارهیی برداشت با دشنامی زشت و با دشنامی زشت بَرابَریان را هدف گرفت….
در آستانه, میلاد
ناگهان عشق آفتابوار نقاب برافکند و بام و در به صوتِ تجلی درآکند، شعشعهی آذرخشوار فروکاست و انسان برخاست. ۵ اردیبهشتِ ۱۳۷۶ © www.shamlou.org سایت…
دشنه در دیس, شبانه
برای ضیاءالدین جاوید یَلِه بر نازُکای چمن رها شده باشی پا در خُنکای شوخِ چشمهیی، و زنجره زنجیرهی بلورینِ صدایش را ببافد. در تجرّدِ شب…
سرود ِ مردی که خودش را کُشته است
نه آبش دادم نه دعایی خواندم، خنجر به گلویش نهادم و در احتضاری طولانی او را کُشتم. به او گفتم: «ــ به زبانِ دشمن سخن…
شبانه – 1 (2)
اگر که بیهده زیباست شب برای چه زیباست شب برای که زیباست؟ ــ شب و رودِ بیانحنای ستارگان که سرد میگذرد. و سوگوارانِ درازگیسو بر…
شکفتن در مه, سرود برای مردِ روشن که به سایه رفت
قناعتوار تکیده بود باریک و بلند چون پیامی دشوار که در لغتی با چشمانی از سوآل و عسل و رُخساری برتافته از حقیقت و باد….
غزلِ بزرگ
همه بتهایم را میشکنم تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری برای شنیدنِ ساز و سرودِ من. همه بتهایم را میشکنم ـ ای میهمانِ…
کلید
رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبو جوشید در دلم هوسی نغز: «ــ ای خدا! «یارم شود به صورت، آیینهیی که من «رخسارهی…
لحظهها و همیشه, کوهها
کوهها با هماند و تنهایند همچو ما، باهمانِ تنهایان. ۱۳۳۹ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو
مرثیههای خاک, با چشمها
با چشمها ز حیرتِ این صبحِ نابجای خشکیده بر دریچهی خورشیدِ چارتاق بر تارکِ سپیدهی این روزِ پابهزای، دستانِ بستهام را آزاد کردم از زنجیرهای…
من و تو
من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ…
و چون نوبت ِ ملاحان
و چون نوبتِ ملاحانِ ما فرارسد آن خونریزِ بیدادگر در جزیرهی مغناتیس بر دو پای استوار بایستد زخمِ آخرین را خنجری برهنه به دندانش. پس…
افق روشن
برای کامیار شاپور روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت. □ روزی که کمترین سرود بوسه است…
باغ آینه, شبانه
به اسماعیل صارمی ای خداوند! از درونِ شب گوش با زنگِ غریوی وحشتانگیزم گر نشینم منکسر بر جای ور ز جا چون باد برخیزم، ای…
به تو سلام میکنم
به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا میشود. اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم در خلوتِ تو…
پیوند
ای سرودِ دریاها! در ساحلِ خشمناکِ سکوتِ من موجی بزن ستارهی ترانهیی برافروز در بُهتِ مغمومِ خونِ من ای سرودِ دریاها! □ سه نوید، سه…
تلخ
تلخ چون قرابهی زهری خورشید از خراشِ خونینِ گلو میگذرد. سپیدار دلقکِ دیلاقیست بیمایه با شلوارِ ابلق و شولای سبزش، که سپیدیِ خستهْخانه را مضمونی…
حدیث بیقراری ماهان, سراسرِ روز
سراسرِ روز پیرزنانی آراسته آسانگیر و مهربان و خندان از برابرِ خوابگاهِ من گذشتند. نیمشب پلنگکِ پُرهیاهوی قاشقکی برخاست از خیالم گذشت که پیرزنان باید…
حريقِ قلعهيی خاموش
برای مادرم زنی شب تا سحر گریید خاموش. زنی شب تا سحر نالید، تا من سحرگاهی بر آرم دست و گردم چراغی خُرد و آویزم…
در آستانه, حکایت
مطرب درآمد با چکاوکِ سرزندهیی بر دستهی سازش. مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند. از چشمِ ینگهی مغموم آنگاه یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را قطرهیی به…
در آستانه, نه عادلانه نه زيبا بود
نه عادلانه نه زیبا بود جهان پیش از آن که ما به صحنه برآییم. به عدلِ دستنایافته اندیشیدیم و زیبایی در وجود آمد. ۱۳۷۳ ©…
دیگر تنها نیستم
بر شانهیِ من کبوتریست که از دهانِ تو آب میخورد بر شانهیِ من کبوتریست که گلوی مرا تازه میکند. بر شانهیِ من کبوتریست باوقار و…
سرود ِ بزرگ
به شنـچو، رفیقِ ناشناسِ کُرهیی شن ــ چو! کجاست جنگ؟ در خانهی تو در کُره در آسیای دور؟ اما تو شن برادرکِ زردْپوستم! هرگز جدا…
شبانه – 2 (2)
مردی چنگ در آسمان افکند، هنگامی که خونش فریاد و دهانش بسته بود. خنجی خونین بر چهرهی ناباورِ آبی! ــ عاشقان چنینند. □ کنارِ شب…