از مرگ

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست که مزدِ گورکن از بهای…

ادامه مطلب

بازگشت

این ابرهای تیره که بگذشته‌ست بر موج‌های سبزِ کف‌آلوده، جانِ مرا به درد چه فرساید روحم اگر نمی‌کُنَد آسوده؟ دیگر پیامی از تو مرا نارَد…

ادامه مطلب

برف

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ همه آلودگی‌ست این ایام. راهِ شومی‌ست می‌زند…

ادامه مطلب

پُل ِ الله‌وردی‌خان

به فروز و یحیی هدی و به یادِ عزیزی که چه تلخ پایمردی کرد بادها، ابرِ عبیرآمیز را ابر، باران‌های حاصلخیز را… اژدهایی خفته را…

ادامه مطلب

تکرار

جنگلِ آینه‌ها به هم در شکست و رسولانی خسته بر این پهنه‌ی نومید فرود آمدند که کتابِ رسالتِشان جز سیاهه‌ی آن نام‌ها نبود که شهادت…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, چاهِ شغاد را ماننده

چاهِ شغاد را ماننده حنجره‌یی پُرخنجر در خاطره‌ی من است: چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد فریاد شرحه‌شرحه برمی‌آید. © www.shamlou.org سایت رسمی احمد…

ادامه مطلب

حرفِ آخر

به آن‌ها که برای تصدی قبرستان‌های کهنه تلاش می‌کنند نه فریدون‌ام من، نه ولادیمیرم که گلوله‌یی نهاد نقطه‌وار به پایانِ جمله‌یی که مقطعِ تاریخش بود…

ادامه مطلب

در آستانه, حجمِ قیرینِ نه‌درکجایی

به واحد اسکندری حجمِ قیرینِ نه‌درکجایی، نادَرکجایی و بی‌درزمانی. و آنگاه احساسِ سرانگشتانِ نیازِ کسی را جُستن در زمان و مکان به مهربانی: «ــ من…

ادامه مطلب

در آستانه, گدایانِ بیابانی

سربه‌سر سرتاسر در سراسرِ دشت راه به پایان بُرده‌اند گدایانِ بیابانی. پای‌آبله مُرده‌اند بر دو راهه‌ها همه، در تساوی‌ فاصله با تو ــ ای نزدیک‌ترین…

ادامه مطلب

دشنه در دیس, سپیده‌دم

به هزار زبان وَلْوَله بود. بیداری از افق به افق می‌گذشت و همچنان که آوازِ دوردستِ گردونه‌ی آفتاب نزدیک می‌شد وَلْوَله‌ی پراکنده شکل می‌گرفت تا…

ادامه مطلب

سحر به بانگِ زحمت و جنون

سحر به بانگِ زحمت و جنون ز خوابِ ناز چشم باز می‌کنم. کنارِ تخت چاشت حاضر است ــ بیاتِ وَهن و مغزِ خر ــ به…

ادامه مطلب

شبِ غوک

خِش‌خشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم در زمینه و وِرِّ بی واو و رای غوکی بی‌جفت از برکه‌ی همسایه ــ چه شبی چه…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, رستگاران

در غریوِ سنگینِ ماشین‌ها و اختلاطِ اذان و جاز آوازِ قُمری‌ِ کوچکی را شنیدم، چنان که از پسِ پرده‌یی آمیزه‌ی ابر و دود تابشِ تک‌ستاره‌یی….

ادامه مطلب

غریبانه

دیری‌ست تا سوزِ غریبِ مهاجم پا سست کرده است، و اکنون یالِ بلند یابویی تنها که در خلنگزارِ تیره به فریادِ مرغی تنها گوش می‌جُنباند…

ادامه مطلب

کریه اکنون

«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است چرا که به تنهایی گویای خون‌تشنگی نیست. تحمیق و گرانجانی را افاده نمی‌کند نه مفت‌خوارگی را نه خودبارگی را. تاریخ…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, غزلِ ناتمام

به هر تارِ جانم صد آواز هست دریغا که دستی به مضراب نیست. چو رویا به حسرت گذشتم، که شب فروخفت و با کس سرِ…

ادامه مطلب

مرثیه

برای نوروزعلی غنچه راه در سکوتِ خشم به جلو خزید و در قلبِ هر رهگذر غنچه‌ی پژمرده‌یی شکفت: «ـ برادرهای یک بطن! یک آفتابِ دیگر…

ادامه مطلب

معاد

من باد و مادرِ هوا خواهم شد و گردشِ زمین را به‌سانِ جنبشِ مولی در گندابِ تنم احساس خواهم کرد. من خاک و مولِ زمین…

ادامه مطلب

هميشه همان

همیشه همان… اندوه همان: تیری به جگر درنشسته تا سوفار. تسلای خاطر همان: مرثیه‌یی ساز کردن. ــ غم همان و غم‌واژه همان نامِ صاحب‌ْمرثیه دیگر….

ادامه مطلب

اشارتی

به ایران درودی پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه‌ی برگ‌ها آهوان برآوردند؛ یا در خطوطِ کوهپایه‌یی رمه‌یی که شبان‌اش در کج و کوجِ ابر…

ادامه مطلب

بادها

امشب دوباره بادها افسانه‌ی کهن را آغازکرده‌اند «ــ بادها! بادها! خنیاگرانِ باد!» خنیاگرانِ باد ولیکن سرگرمِ قصه‌های ملولند… □ «ــ خنیاگرانِ باد امشب رُکسانا با…

ادامه مطلب

به تو بگویم

دیگر جا نیست قلبت پُر از اندوه است آسمان‌های تو آبی‌رنگیِ گرمایش را از دست داده است زیرِ آسمانی بی‌رنگ و بی‌جلا زندگی می‌کنی بر…

ادامه مطلب

پیغام

پسرِ خوبم، ماهان پاشو برو آن کوچه‌ی پایینی، خانه‌ای هست که سکّو دارد پیرمردی لاغر می‌بینی روی سکّوی دَمِ خانه نشسته‌ست با قبای قدکِ گُل‌ناری؛…

ادامه مطلب

تنها

اکنون مرا به قربانگاه می‌برند گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشسته‌اید و در شماره، حماقت‌هایِتان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, چون فورانِ فحل‌ْمستِ آتش

یاد مختاری و پوینده چون فورانِ فحل‌ْمستِ آتش بر کُره‌ی خمیری به جانبِ ماهِ آهکی غریو می‌کشیدیم. حنجره‌ی خون‌فشانِمان دشنامیه‌های عصب را کفرِ شفافِ عصیان…

ادامه مطلب

حریقِ سرد

وقتی که شعله‌ی ظلم غنچه‌ی لب‌های تو را سوخت چشمانِ سردِ من درهایِ کور و فروبسته‌ی شبستانِ عتیقِ درد بود. باید می‌گذاشتند خاکسترِ فریادِمان را…

ادامه مطلب

در آستانه, جوشان از خشم

جوشان از خشم مسلسل را به زمین کوفت دندان به دندان بَرفشرده کلوخ‌ْپاره‌یی برداشت با دشنامی زشت و با دشنامی زشت بَرابَریان را هدف گرفت….

ادامه مطلب

در آستانه, میلاد

ناگهان عشق آفتاب‌وار نقاب برافکند و بام و در به صوتِ تجلی درآکند، شعشعه‌ی آذرخش‌وار فروکاست و انسان برخاست. ۵ اردیبهشتِ ۱۳۷۶ © www.shamlou.org سایت…

ادامه مطلب

دشنه در دیس, شبانه

برای ضیاءالدین جاوید یَلِه بر نازُکای چمن رها شده باشی پا در خُنکای شوخِ چشمه‌یی، و زنجره زنجیره‌ی بلورینِ صدایش را ببافد. در تجرّدِ شب…

ادامه مطلب

سرود ِ مردی که خودش را کُشته است

نه آبش دادم نه دعایی خواندم، خنجر به گلویش نهادم و در احتضاری طولانی او را کُشتم. به او گفتم: «ــ به زبانِ دشمن سخن…

ادامه مطلب

شبانه – 1 (2)

اگر که بیهده زیباست شب برای چه زیباست شب برای که زیباست؟ ــ شب و رودِ بی‌انحنای ستارگان که سرد می‌گذرد. و سوگوارانِ درازگیسو بر…

ادامه مطلب

شکفتن در مه, سرود برای مردِ روشن که به سایه رفت

قناعت‌وار تکیده بود باریک و بلند چون پیامی دشوار که در لغتی با چشمانی از سوآل و عسل و رُخساری برتافته از حقیقت و باد….

ادامه مطلب

غزلِ بزرگ

همه بت‌هایم را می‌شکنم تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری برای شنیدنِ ساز و سرودِ من. همه بت‌هایم را می‌شکنم ـ ای میهمانِ…

ادامه مطلب

کلید

رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبو جوشید در دلم هوسی نغز: «ــ ای خدا! «یارم شود به صورت، آیینه‌یی که من «رخساره‌ی…

ادامه مطلب

لحظه‌ها و همیشه, کوه‌ها

کوه‌ها با هم‌اند و تنهایند همچو ما، باهمانِ تنهایان. ۱۳۳۹ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو

ادامه مطلب

مرثیه‌های خاک, با چشم‌ها

با چشم‌ها ز حیرتِ این صبحِ نابجای خشکیده بر دریچه‌ی خورشیدِ چارتاق بر تارکِ سپیده‌ی این روزِ پابه‌زای، دستانِ بسته‌ام را آزاد کردم از زنجیرهای…

ادامه مطلب

من و تو

من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ…

ادامه مطلب

و چون نوبت ِ ملاحان

و چون نوبتِ ملاحانِ ما فرارسد آن خونریزِ بیدادگر در جزیره‌ی مغناتیس بر دو پای استوار بایستد زخمِ آخرین را خنجری برهنه به دندانش. پس…

ادامه مطلب

افق روشن

برای کامیار شاپور روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت. □ روزی که کمترین سرود بوسه است…

ادامه مطلب

باغ آینه, شبانه

به اسماعیل صارمی ای خداوند! از درونِ شب گوش با زنگِ غریوی وحشت‌انگیزم گر نشینم منکسر بر جای ور ز جا چون باد برخیزم، ای…

ادامه مطلب

به تو سلام می‌کنم

به تو سلام می‌کنم کنارِ تو می‌نشینم و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا می‌شود. اگر فریادِ مرغ و سایه‌ی علفم در خلوتِ تو…

ادامه مطلب

پیوند

ای سرودِ دریاها! در ساحلِ خشمناکِ سکوتِ من موجی بزن ستاره‌ی ترانه‌یی برافروز در بُهتِ مغمومِ خونِ من ای سرودِ دریاها! □ سه نوید، سه…

ادامه مطلب

تلخ

تلخ چون قرابه‌ی زهری خورشید از خراشِ خونینِ گلو می‌گذرد. سپیدار دلقکِ دیلاقی‌ست بی‌مایه با شلوارِ ابلق و شولای سبزش، که سپیدیِ خسته‌ْخانه را مضمونی…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, سراسرِ روز

سراسرِ روز پیرزنانی آراسته آسان‌گیر و مهربان و خندان از برابرِ خوابگاهِ من گذشتند. نیم‌شب پلنگکِ پُرهیاهوی قاشقکی برخاست از خیالم گذشت که پیرزنان باید…

ادامه مطلب

حريقِ قلعه‌يی خاموش

برای مادرم زنی شب تا سحر گریید خاموش. زنی شب تا سحر نالید، تا من سحرگاهی بر آرم دست و گردم چراغی خُرد و آویزم…

ادامه مطلب

در آستانه, حکایت

مطرب درآمد با چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش. مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند. از چشمِ ینگه‌ی مغموم آنگاه یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را قطره‌یی به…

ادامه مطلب

در آستانه, نه عادلانه نه زيبا بود

نه عادلانه نه زیبا بود جهان پیش از آن که ما به صحنه برآییم. به عدلِ دست‌نایافته اندیشیدیم و زیبایی در وجود آمد. ۱۳۷۳ ©…

ادامه مطلب

دیگر تنها نیستم

بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست که از دهانِ تو آب می‌خورد بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست که گلوی مرا تازه می‌کند. بر شانه‌یِ من کبوتری‌ست باوقار و…

ادامه مطلب

سرود ِ بزرگ

به شن‌ـ‌چو، رفیقِ ناشناسِ کُره‌یی شن ــ چو! کجاست جنگ؟ در خانه‌ی تو در کُره در آسیای دور؟ اما تو شن برادرکِ زردْپوستم! هرگز جدا…

ادامه مطلب

شبانه – 2 (2)

مردی چنگ در آسمان افکند، هنگامی که خونش فریاد و دهانش بسته بود. خنجی خونین بر چهره‌ی ناباورِ آبی! ــ عاشقان چنینند. □ کنارِ شب…

ادامه مطلب