یحیا جواهری
از آسمان چو حضرت آدم سقوط کرد
از آسمان چو حضرت آدم سقوط کرد تنها نبود، با زن و با غم سقوط کرد رنگینکمان خندهٔ ما یک بهانه بود تا پلک باز…
نامرد با لطایف ابلیس، مرد شد
نامرد با لطایف ابلیس، مرد شد دانای شهر خر نشد و دورهگرد شد مردی که گفت خاک وطن را طلا کند خود تاجر طلا…
کسی که میگذرد کوچهگرد تنهاییست
کسی که میگذرد کوچهگرد تنهاییست یکی و یک نفر؛ اما دلش چو دریاییست به طنز یا که به جِد گفت در زمین خدا کسیکه…
سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است
سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است پرنده گر بپرد زآشیانه مجبور است کجا رود که اسیر شکارچی نشود پرندهیی که سراپاش…
دگر افسانه شد آن کاکُل و ابروی کجات
دگر افسانه شد آن کاکُل و ابروی کجات نیست درشعر گپ از سلسلهٔ موی کجات از خدا خواستهام تا که خودش راست کند کجی…
چشم تو فتح کرد دلم را؛ دهُل بزن!
چشم تو فتح کرد دلم را؛ دهُل بزن! این فتح مال توست، شکستاش از آنِ من آن چادر بنفش گل سیب تو هنوز گوید…
بینفسهای تو ای عشق چه تنها بودم
بینفسهای تو ای عشق چه تنها بودم هرکجا دلهرهیی بود؛ من آنجا بودم چون درختی ز شبیخون عطش میمردم ناگهان چشم گشودم لب دریا…
با خندهات ما را شکست بیشتر دادی
با خندهات ما را شکست بیشتر دادی مانند یک سیگار با کبریت در دادی ما پارههای دل به راهت ریختیم و تو… یک دسته…
آگه نهای، ز دلهرههای درونیام
آگه نهای، ز دلهرههای درونیام فوارهام که دستخوش سرنگونیام بیزارم از گرَم گرَم طبلهای جنگ درگیر ساز و سوز خودم، هارمونیام کابوسها به جمجمهام…
یک جمع را بزن بزن روزگار کشت
یک جمع را بزن بزن روزگار کشت یک جمع دلگداخته را زلف یار کشت نه سیل و صاعقه، نه گلوله نه عاشقی ای دل گواه…
هنوز فاصله بسیار و جاده پُر سنگ است
هنوز فاصله بسیار و جاده پُر سنگ است هنوز حرف و حدیث جهان ما جنگ است هنوز هر چه گل خنده است مصنوعیست و گلفروش…
نیمهشبها من و این عادت شبخیزیها
نیمهشبها من و این عادت شبخیزیها وای از این حال پریشان و غمانگیزیها شب که شد خاطرهها در دلم آوار شوند کاش تکرار شود آن…
نشسته چون خودِ بودا به سومنات خودش
نشسته چون خودِ بودا به سومنات خودش پناه برده به دنیای خاطرات خودش کسی که یکتنه با موج کشمکش دارد هم اوست منتظر قایق نجات…
من و این دغدغهٔ هی چه شود…ها چه شود
من و این دغدغهٔ هی چه شود…ها چه شود جنگ و دعوای دِه پایین و بالا چه شود خوش به حالت که به این چرخ…
مرغ از چمن
مرغ از چمن غزال ز هامون گریخته لیلی ز قریه گم شده مجنون گریخته در پشت مرز کاهن اعظم به خشم گفت: یاران من ز…
گور تنهایی من سرد و خموش است بسی
گور تنهایی من سرد و خموش است بسی سرِ شام است دو سه شمع نیفروخت کسی دل آوارهام امشب ز خدا میخواهد همگپی، همسفری، هموطنی،…
کیست اینجا؟ چیست اینجا؟ شهری از آینهها
کیست اینجا؟ چیست اینجا؟ شهری از آینهها چارسو دلهای عاشق، چارسو شهر خدا یک دل عاشق بیاور، کوه را از جا بکن در دل این…
قلیان خرابم کرد، دکتر داد زد هشدار!
قلیان خرابم کرد، دکتر داد زد هشدار! دیوانه جان! این ریههات افتاده است از کار عاشق که باشی، شعر هم دیوانهات سازد لبهات میسوزند: هی…
عکس خود را در دل آیینه دیدم گریه کردم
عکس خود را در دل آیینه دیدم گریه کردم قصهی ناگفتهاش را تا شنیدم گریه کردم عکس من! آیا منم این؟ این منم؟ نه؛ باورم…
شهر من خانه خانه غم دارد
شهر من خانه خانه غم دارد سور و سات و ترانه غم دارد نه خراسان فقط، که آنسوتر آسیای میانه غم دارد بره آهو گریخت…
زندهگی را من و تو
زندهگی را من و تو سرخ یا زرد بلند و کوتاه همه از زاویهٔ عینک خود میبینیم آنکه از اول شب تا دم صبح همنشین…
رسیده در گمان من ز گوشه و کنارها
رسیده در گمان من ز گوشه و کنارها شرنگس پیالهها به گوش میگسارها که رفتهاند پشت هم به جادههای مزدحم به جستجوی جامکی جدا جدا…
دو قدم مانده میان من و تو فاصله یار
دو قدم مانده میان من و تو فاصله یار هله یار و هله یار و هله یار و هله یار دو رفیق و دو مسافر…
دل را سپردهایم به دست تو دلشکن
دل را سپردهایم به دست تو دلشکن این شیشه را به سنگ چرا میزنی؟ مزن! در هر غزل مخاطب و معشوق من تویی در عشق…
دراین هوای نفسگیر و مرگی و دودی
دراین هوای نفسگیر و مرگی و دودی نفس کشیدی و خفتی؛ ولی نیاسودی به پایتخت، هوا تیره و غبارین است تو نیز پنجرهها را به…
در بادبان فتاده چپ و راست، بادها
در بادبان فتاده چپ و راست، بادها دریا کر است نشنود این جیغ و دادها چیزی شبیه نالهٔ ماقبل خودکشیست این زنده باد گفتن و…
حرف آیینهدلان است صراحت دارد
حرف آیینهدلان است صراحت دارد روی برتافتن از عشق قباحت دارد چه توان کرد که چون زهر هلاهل باشد نمک خنده بر آن دل که…
چه زیبا میدرخشد ماه در شیراز حافظ جان
چه زیبا میدرخشد ماه در شیراز حافظ جان غزل ماه است و کلک تو غزلپرداز حافظ جان پس از قرآن، غزلهای تو زینتبخش هرخانهست به…
جهان جان میخَرد، غم میفروشد
جهان جان میخَرد، غم میفروشد به کام تشنه شبنم میفروشد شهیدت میکند وآنگه برای ــ مزارت شمع و پرچم میفروشد حسین و عاشقانش را چه…
تو خوش بتاب، تو ماهی و من گواه تو هستم
تو خوش بتاب، تو ماهی و من گواه تو هستم مسافر شبام و شاعر نگاه تو هستم به هر طریقه و ملت، به هر شریعت…
تقصیر دل است این، من چهکنم
تقصیر دل است این، من چهکنم جاری شدهای در جان و تنم دیوانه نیام ، یاغی شدهام تو سنگ بده سر میشکنم والله که من…
پنداشم امروز عفیف آمده است
پنداشم امروز عفیف آمده است با قافیه و قند و ردیف آمده است مشغول سلام و صلواتست… انگار از شهر بخارای شریف آمده است
بوی گلی، طراوت باران و گندمی
بوی گلی، طراوت باران و گندمی در ازدحام شهر کجا جویمات؟ گُمی فصلی برای گریه و فصلی برای جنگ ای عشق! من تمام شدم فصل…
به خاک ریشه و خورشید در بغل داریم
به خاک ریشه و خورشید در بغل داریم ز ابر و باد بپرسید ما همان کاجیم ز جانگذشتهتر از هر گلادیاتوریم نه وامدار فلان تخت…
بعد از آن هی هی و تمثیل و آماتور شدن
بعد از آن هی هی و تمثیل و آماتور شدن آخرین صحنهٔ ما بود گم و گور شدن جز به مرداب رسیدن ثمری هیچ نداشت…
باز آمدی که قصهٔ زیباییات کنم
باز آمدی که قصهٔ زیباییات کنم با یک پیاله چای پذیراییات کنم بازآمدی، خدا نکند باز رو به رو یک جنگ تازه با دلِ هرجاییات…
با آنکه هر دقیقه به فکر و خیالتام
با آنکه هر دقیقه به فکر و خیالتام یکبار هم نشد که بگویی حلالتام اینروزها که عشق و تعارف، دقیقهییست من یار ماه و سال…
این باغ بیبهار نماند عزیز من
این باغ بیبهار نماند عزیز من آیینه پر غبار نماند عزیز من از روزگار تلخ شکایت چه فایده دنیا به یک قرار نماند عزیز من…
ای تن به مرگ داده بیا زندهگی کنیم
ای تن به مرگ داده بیا زندهگی کنیم نفرین به شاه، با فقرا زندهگی کنیم حرف «بروبمیر» به قاموس عشق نیست صد سال زنده باشی…
آنسالها الفاظ صلح و جنگ معنی داشت
آنسالها الفاظ صلح و جنگ معنی داشت صفها منظم بود و نام و ننگ معنی داشت در رادیوها جای هر چیزی مشخص بود هم شعر…
اسفند رفتنیست؛ حمل را بیاورید
اسفند رفتنیست؛ حمل را بیاورید شال شلیل کوه و کتل را بیاورید تا بشنویم دکلمهی شعر ماه را بانوی دلنواز غزل را بیاورید با شعر…
از آبلهباران تنم میترسم
از آبلهباران تنم میترسم ازاین همهگل در بدنم میترسم والله ز سفیدی کفن بیمام نیست از بخت سیاه وطنم میترسم یحیا جواهری
میخواستم آب، چشمه، شبنم بشوم
میخواستم آب، چشمه، شبنم بشوم در مزرعه بارانک نم نم بشوم یک عمر سرودم و سرودم آخر شاعر نشدم؛ کاشکه آدم بشوم باران که…
کدام دل که در این سرزمین پریشان نیست
کدام دل که در این سرزمین پریشان نیست کدام چشم که بیننده است و گریان نیست به تیتر اول هر روزنامه این خبر است…
زندهگی را من و تو
زندهگی را من و تو سرخ یا زرد بلند و کوتاه همه از زاویهٔ عینک خود میبینیم آنکه از اول شب تا دم صبح…
دستم، دلم، سرم، بدن پارهپارهام
دستم، دلم، سرم، بدن پارهپارهام در دهمزنگ عشق تو من یک هزارهام تسلیم چه؟ شکست چرا؟ حرف نو بزن! جانم فدات؛ منتظر یک اشارهام…
چشمی برای گریه، چشمی برای خنده
چشمی برای گریه، چشمی برای خنده پوشیده نیست بر کس این حرف پوستکنده از وهم خود برون آ، این میلهها طلسماند در آسمان کسی…
بیا و ختم کن حالات تلخ اضطراری را
بیا و ختم کن حالات تلخ اضطراری را به تنگ آمد دلم دیگر میار این بدبیاری را شنا در چشمهٔ مهتاب هم از دل…
با آنکه هر دقیقه به فکر و خیالتام
با آنکه هر دقیقه به فکر و خیالتام یکبار هم نشد که بگویی حلالتام اینروزها که عشق و تعارف، دقیقهییست من یار ماه و…
اگر امروز لیلی بود، شاید داستان عشق خود را مختصر میکرد
اگر امروز لیلی بود، شاید داستان عشق خود را مختصر میکرد به جای زحمت محملسواری دور دنیا با هواپیما سفر میکرد اگر امروز لیلی…