یحیا جواهری
اینروزها وطن، وطن نامرادی است
اینروزها وطن، وطن نامرادی است هر اتفاق و زلزله یک امر عادی است در لایههای مغز کپکخورده همچنان جای خرد تسلسل فکرِ نژادی است دیوار…
ای مثل کبوتر چقدر سر به هوایی
ای مثل کبوتر چقدر سر به هوایی دیروز کجا بودی و امروز کجایی؟ این خانه پر از هُرم نفسهای تو باشد گر ماه شوی باز…
آی باران آی باران! دوست دارم عاشقانه
آی باران آی باران! دوست دارم عاشقانه نم نم باریدنات را صبحها بر بام خانه آی باران لطف کن ما ساحل و دریا نداریم گل…
آن منتظر که در تهِ این جاده است؛ کیست
آن منتظر که در تهِ این جاده است؛ کیست آهستهتر، به فرق مرو! یک دقیقه ایست! دنیا هنوز صحنهٔ تمثیل ما و توست این منجلاب…
از هر هوا، هوای تو در سینه بهتر است
از هر هوا، هوای تو در سینه بهتر است یکگل به رنگوبو ز خُمی خینه بهتر است در برکه ماهیان شناور مزاحماند تصویر ماه در…
اجازه هست دو سه هفته شادمان باشیم؟
اجازه هست دو سه هفته شادمان باشیم؟ دمی به کلبهٔ نوروز میهمان باشیم؟ اجازه هست بخندیم در تولد گل به قدر یک دو نفس، یا…
میترسم از سیهدلی چشمهای تو
میترسم از سیهدلی چشمهای تو از آسمان مخملی چشمهای تو دریاچهٔ نگاه تو را گزمه میکنند این گاردهای ساحلی چشمهای تو من نیز غافلم…
فصل دلتنگیست شاعر جان! بزن در کوچهها
فصل دلتنگیست شاعر جان! بزن در کوچهها بچهها دارند رقص تن به تن در کوچهها گرچه ما همسایهایم؛ اما تفاوتها زیاد ماه تو در…
زندهگی خوب شود گر تو بیایی مثلن
زندهگی خوب شود گر تو بیایی مثلن گره از مشکل ما هم بگشایی مثلن سال ما سال سگی؛ هفتۀ ما هفت بلا و تو…
درخشد خوشه خوشه در میان تاکها انگور
درخشد خوشه خوشه در میان تاکها انگور به سان ساتگینهای معلق در هوا انگور گهی همرنگ لاله، گه پیاله پر می روشن گمانم خوب…
چرخی بزن به شیوهٔ نو انقلاب کن
چرخی بزن به شیوهٔ نو انقلاب کن با یک کرشمه میکدهها را خراب کن تا حکم عشق ساری و جاری شود به شهر یک…
تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است
تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است زآن خندهها نشانهٔ دیگر نمانده است تنهایم آنقدر که برای گریستن بین قبیله شانهٔ دیگر نمانده است…
بارانیام آتیش نمیخواهم من
بارانیام آتیش نمیخواهم من حتا سفر «کیش» نمیخواهم من از بیخ تراشیدمش آن روز که گفت: اصلاً ابداً ریش نمیخواهم من کس ناید و…
از هر هوا، هوای تو در سینه بهتر است
از هر هوا، هوای تو در سینه بهتر است یکگل به رنگوبو ز خُمی خینه بهتر است در برکه ماهیان شناور مزاحماند تصویر ماه…
یادم نرفته خاطرههای جوانیات
یادم نرفته خاطرههای جوانیات آنشال سبز و روسری ارغوانیات گل بودی و گلاب شدی، با هزار شوق میکرد ابر و باد و فلک باغبانیات حالا…
هنوز بین کلاغان صدای بلبل هست
هنوز بین کلاغان صدای بلبل هست به روی شانهی کولاک و برف یک گل هست دو تن دو یار مسافر، دو خط جدا از هم…
نیست تقصیرکسی، من ستمآزار خودم
نیست تقصیرکسی، من ستمآزار خودم زخمناک خودم و کوه نمکسار خودم مدتی شد ز هیاهوی جهان بیخبرم فارغم از همه آفاق، گرفتار خودم آه از…
نامرد با لطایف ابلیس، مرد شد
نامرد با لطایف ابلیس، مرد شد دانای شهر خر نشد و دورهگرد شد مردی که گفت خاک وطن را طلا کند خود تاجر طلا و…
من شعر مینویسم و این کارِ دلبخواه
من شعر مینویسم و این کارِ دلبخواه عشق من است، یار! ٕنه جرم است؛ نی گناه وقتی که درد و دلهره آید سراغ من شعر…
محتاج توام یار! کمی خنده کمی عشق
محتاج توام یار! کمی خنده کمی عشق ما را تو میازار؛ کمی خنده کمی عشق زنجیر غمان را پسِ کوه و کمر انداز کافیست غم…
گل و شمع است و قهوه و آجیل
گل و شمع است و قهوه و آجیل سفرهٔ پُر تجملی داریم با نفسهای دوستان قدیم بزم شعر و تغزلی داریم گور بابای غم، رهاش…
کو آن دلی که آینهٔ درد و داغ نیست؟
کو آن دلی که آینهٔ درد و داغ نیست؟ عکس دل است و از تپش دل سراغ نیست شورشگران بادیه راندند عقل را دیگر به…
غم یک دقیقه بود؛ غمی دیرپا نبود
غم یک دقیقه بود؛ غمی دیرپا نبود رنگ جهان کوچکِ ما شادمانه بود لبخند دلنواز به لب داشت زندهگی با بچهها رفاقت ما بیبهانه بود…
عشق بود و هیهی پرواز بود
عشق بود و هیهی پرواز بود زندهگی همساز و همآواز بود آسمان دروازههای باز داشت صد بهار آیینه چشمانداز داشت یاد باد آن عشقهای پاک…
شعری برای جنگ، شعری برای نان
شعری برای جنگ، شعری برای نان این شغل شاعر است در آخرالزمان طاق و رواق شعر میدان جنگ شد نان است و جنگ و صلح…
زمین سوخته «باران کجاست» میگوید
زمین سوخته «باران کجاست» میگوید پرنده نیز دلش هرچه خواست میگوید قسم به عشق، قسم بر شهادت مجنون دروغ نیست که دیوانه راست میگوید به…
رخ زدی شورش به قلب ماهتاب انداختی
رخ زدی شورش به قلب ماهتاب انداختی تکه تکه ماه را بر موج آب انداختی خوب شد؛ یا بد؛ تو خود دانی؛ ولی از چشم…
دنیای من به جز عشق هیچ آسمان ندارد
دنیای من به جز عشق هیچ آسمان ندارد حتا دلم پس از مرک، جا و مکان ندارد این تابلوی رنگین، این مجمعالجزایر جز آه تیرهبختان…
دل است و نیست نشانی ز دلنوازیها
دل است و نیست نشانی ز دلنوازیها نه در جماعت بدها، نه در نمازیها به هیچ کشمکشی شاه؛ کیش و مات نشد پیاده کشته شود…
در همهمهی شبها درگیر طلسماتم
در همهمهی شبها درگیر طلسماتم در کلبهی خویشم؛ یا در برزخ امواتم دزدیده مگر ابلیس مهتاب مرا امشب تاریک شبی دارم محکوم مجازاتم انگار خدا…
در این جزیره که لتخوردههای امواجیم
در این جزیره که لتخوردههای امواجیم به سنگ و صاعقه هم پای تا سر آماجیم برای زیستن اینجا هوا که هست؛ ولی کمی به خنده،…
حالا که بستهاند درِ صلح و آشتی
حالا که بستهاند درِ صلح و آشتی ما را ببر رفیق! به جنگ پیالهها آنجا درون کافهٔ ممنوعه حرف نیست جز شرشر شراب و شرنگ…
چه خوب بود شب عاشقان سحر میداشت
چه خوب بود شب عاشقان سحر میداشت زمین به دور خودش چارده قمر میداشت چه خوب میشد اگر آه بینوایان هم برای زود رسیدن به…
جُستند و ما هم جُستیم بسیار
جُستند و ما هم جُستیم بسیار جز غم ندیدیم در کوی و بازار گل چون مترسک رقصنده در باد عیش دو عالم شد قسمت خار…
تو خط سرخ منی جان من به جان تو بند
تو خط سرخ منی جان من به جان تو بند رگانم ار گسلند از تو نگسلم پیوند قسم به عشق که در کل کاینات خدا…
تصویر ما ز آینهها گُم نمیشود
تصویر ما ز آینهها گُم نمیشود ما خاک میشویم صدا گُم نمیشود حالا که میبرند ز چشم تو سرمه را لطفٱ نگو ز کوه، طلا…
پس از شبها شنیدم هقهقات را
پس از شبها شنیدم هقهقات را دلت خون شد ندیدی عاشقات را دو دلداده به ساحل خفته سهراب! ببر با خود به دریا قایقات را
به وقت خوابِ تو رؤیای صادقات بودم
به وقت خوابِ تو رؤیای صادقات بودم گواه گریهٔ آرام و هق هقات بودم هزار گونه سوال است در دلم که چرا من اعتراف نکردم…
به چه خوش کنیم دل را، به کدام آرزویی؟
به چه خوش کنیم دل را، به کدام آرزویی؟ که نسیم مهربانی نه وزد ز هیچ سویی همه حرف صلح بر لب، تب و تاب…
بسوزد تا چراغی روی میزم
بسوزد تا چراغی روی میزم نه خاموشم نه در فکر گریزم به جنگ و صلح در هر حال و هرجا تو را من دوست میدارم…
بارانیام آتیش نمیخواهم من
بارانیام آتیش نمیخواهم من حتا سفر «کیش» نمیخواهم من از بیخ تراشیدمش آن روز که گفت: اصلاً ابداً ریش نمیخواهم من کس ناید و کس…
با آمدن تو عید میشد
با آمدن تو عید میشد اشک از مژه ناپدید میشد دل در لحظات مژدهٔ وصل چون آیینه روسپید میشد بر گردن بخت من قفلها یکباره…
آی مَینای زبان بسته چرا خونجگری؟
آی مَینای زبان بسته چرا خونجگری؟ قصه کن، حرف بزن، شور بده بال و پری رو به روی تو نشستم به صدا محتاجم تو خموشی…
اولین کشف بشر آتش نیست
اولین کشف بشر آتش نیست اولین کشف همانا عشق است عشق روزی که بمیرد انسان دایناسور خواهد شد یحیا جواهری
آن نیمه جان ماییم بر درگاه آویزان
آن نیمه جان ماییم بر درگاه آویزان چون سطلهای آتشین در چاه آویزان تنها زمین نه، آسمان هم ناجوانمرد است خود را مکن بر ریش…
از لبهی بام آن طشت میکرد سقوط آخر
از لبهی بام آن طشت میکرد سقوط آخر افتادن و سر خوردن با شاخ بلوط آخر از کوچه گذر میکرد یک حرف نگفت؛ اما تن…
آتش بزن به باد بده جسم و جان من
آتش بزن به باد بده جسم و جان من با مرگ من شروع شود داستان من جغرافیا یکیست؛ ولی فکر میکنم فرق است از جهان…
مگو قبیله جدا، عاشقی جدا باشد
مگو قبیله جدا، عاشقی جدا باشد برای عشق به هر دل همیشه جا باشد من آمدم به سلامات، مبند پنجره را سلام نقطهٔ پایان…
غم دارد و هزار رقم خنده میکند
غم دارد و هزار رقم خنده میکند دیوانه وقت شادی و غم خنده میکند دیوانه نیست؛ عقل کل روزگار ماست آنکس که جای «من…
زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست
زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست دستی که خاک باغچه را میسرشت نیست در پشت میز کوچک خود نیمههای شب…