یحیا جواهری
با مصلحت و لطف و مدارا و تکلم
با مصلحت و لطف و مدارا و تکلم منسوخ شود قاعدهٔ سوء تفاهم سرباز تو یا شاعر گمنام بمانم؟ داری تو در این فیصلهها حق…
اینجا برای گریه دلایل زیاد هست
اینجا برای گریه دلایل زیاد هست گردن زیاد و تیغ و حمایل زیاد هست ازقصههای جنگ مگو، گوش ما پُر است در پشت جبهه نیز…
ای سراپا مهر! با من باش مهرانگیزتر
ای سراپا مهر! با من باش مهرانگیزتر چشم در راهم کمی تعجیل فرما؛ تیزتر!!! گفته بودم: «با مسافرهای نوروزی بیا تا بهار بلخ گردد با…
آهِ ناله بر دوشم، چلچراغِ خاموشم
آهِ ناله بر دوشم، چلچراغِ خاموشم خندههای من زخمیست، کابل سیهپوشم آی ابر! باران کو؟ مستیِ بهاران کو؟ جای آب، خونِ دل در پیاله مینوشم…
آگه نهای، ز دلهرههای درونیام
آگه نهای، ز دلهرههای درونیام فوارهام که دستخوش سرنگونیام بیزارم از گرَم گرَم طبلهای جنگ درگیر ساز و سوز خودم، هارمونیام کابوسها به جمجمهام تیر…
از چشم دل پنهان شدن کاری «نشد» این است
از چشم دل پنهان شدن کاری «نشد» این است بگریز؛ اما عینک مهتاب شببین است آن سر به زانو ظاهراً تنهاست؛ اما نه! آن یک…
هر کس در اینجا یکرقم یکرنگ میمیرد
هر کس در اینجا یکرقم یکرنگ میمیرد عسکر جدا؛ دشمن جدا در جنگ میمیرد از دشت میآمد کسی، فریاد زد آهای… اینجا زنی در…
گل و شمع است و قهوه و آجیل
گل و شمع است و قهوه و آجیل سفرهٔ پُر تجملی داریم با نفسهای دوستان قدیم بزم شعر و تغزلی داریم گور بابای غم،…
صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد
صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد حال ماهیان بد است رودخانه سنگ شد آن قناریِ اسیر تن به میله زد گریست راه…
دوستان! از منِ ناکردهگنه درگذرید
دوستان! از منِ ناکردهگنه درگذرید این دل متهمم را بزنید و ببرید هنرم شعر و کمی عشق و دو خط دلتنگی ادبیات من این…
خلق، لیوانهای پُر را بشمرند
خلق، لیوانهای پُر را بشمرند سوی لیوانهای خالی ننگرند پیکهای خالی پس مانده را از درِ میخانه بیرون میبرند تشنهکامان در هوای جام پُر…
تو خوش بتاب، تو ماهی و من گواه تو هستم
تو خوش بتاب، تو ماهی و من گواه تو هستم مسافر شبام و شاعر نگاه تو هستم به هر طریقه و ملت، به هر…
بگذار! با هوای خودم زندهگی کنم
بگذار! با هوای خودم زندهگی کنم یعنی کمی برای خودم زندهگی کنم من خسته از سیاه و سفیدم، رها کنید یکلحظه با خدای خودم…
ای غم! چو عنکبوت؛ چه خواهی ز جان من؟
ای غم! چو عنکبوت؛ چه خواهی ز جان من؟ زاین بیش تار خویش بر اندام من متن! یک روز تارومار کنم کارخانهی ـ نساجی…
یکروز خواهی دید ما هم شاد و خُرسندیم
یکروز خواهی دید ما هم شاد و خُرسندیم آن روز میخندیم؛ میخندیم؛ میخندیم بگذار کفترهای عاشق بال بگشایند ما هم دو تا گنجشک در باغ…
هی مگو از نیستی، حالا که هستی بهتر است
هی مگو از نیستی، حالا که هستی بهتر است رشتهٔ اوهام کاذب را گسستی بهتر است چارسو تحقیق کردم کارها برعکس بود هوشیاران خود گرفتارند…
هر قدر زخم زنی باز همان بسملِتم
هر قدر زخم زنی باز همان بسملِتم مثل یک خاطره در کنج و کنار دلِتم آه ای موج گریزندهی دریابردوش مبر از یاد که من…
نگه کن جوقه جوقه گورکن را
نگه کن جوقه جوقه گورکن را درآرند از تن مرده کفن را من و تو «یاعلی» گفته سپردیم به دست چند دیوانه وطن را یحیا…
میروی حالا برو، امروز یا فردا مکن
میروی حالا برو، امروز یا فردا مکن من گرفتار خودم این نازها با ما مکن پیش ماهیهای قرمز در دل تُنگ بلور حال شان خوش…
من شاعر کوچههای ناآرامم
من شاعر کوچههای ناآرامم هر کوچه صدا کند مرا با نامم دیوار و در و پنجرهها میفهمند من عاشقم و قلندر گمنامم نه زن نه…
ما زندهایم زنده؛ ولی با مرام عشق
ما زندهایم زنده؛ ولی با مرام عشق در شهر ماست سکهٔ دولت به نام عشق از شغل ما مپرس که ما سربلندها هستیم پادشاه خود؛…
گرچه از شهر شما عزم سفر دارم من
گرچه از شهر شما عزم سفر دارم من تن به آتن نکشم، فکر دگر دارم من دلم آهسته به من گفت: «مرو دیوانه! از تپشهای…
کسی در میزند چون ماه هر شب
کسی در میزند چون ماه هر شب و من از شعر میگردم لبالب خدا داند تو هم دانی عزیزم دوبیتیهای من دارد مخاطب
غربتنشینیِ ما، سود استخوانِ ما را
غربتنشینیِ ما، سود استخوانِ ما را وارونه آفریدند طرحِ جهانِ ما را با یك كرشمه ما را غیرتفروش كردند از چنگ ما ربودند یك تكه…
صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد
صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد حال ماهیان بد است رودخانه سنگ شد آن قناریِ اسیر تن به میله زد گریست راه آسمان…
سلام من، علیک تو هزاران بار تکراریست
سلام من، علیک تو هزاران بار تکراریست صدایت دلکش اما این «چطورییار؟» تکراریست دلم با واژهٔ دیگر تکلم میکند با تو که حرف «دوستتدارم» دگر…
زآن هههه و هاها به جز از آه نمانده
زآن هههه و هاها به جز از آه نمانده از خاطرهها جز غم جانکاه نمانده ای عشق دمت گرم چه کردی که به این مرد…
دیدن نتوان رخ به رخ؛ افسونگریات را
دیدن نتوان رخ به رخ؛ افسونگریات را آشفته کند باد مگر روسریات را مگذار که توفانِ هوس پیشهٔ بدچشم با خود ببرد چادر نیلوفریات را…
دلم گرفته از این شهرها ولایتها
دلم گرفته از این شهرها ولایتها سفر کنیم بیا تا به بینهایتها سفر کنیم به جایی که عشق باشد و بس نه قصههای جدایی نه…
دستم، دلم، سرم، بدن پارهپارهام
دستم، دلم، سرم، بدن پارهپارهام در دهمزنگ عشق تو من یک هزارهام تسلیم چه؟ شکست چرا؟ حرف نو بزن! جانم فدات؛ منتظر یک اشارهام یک…
در دل نشستهای چه قشنگ است اینچنین
در دل نشستهای چه قشنگ است اینچنین ما با همایم و هیچ غمی نیست بعد از این خرما همین و قند همین، چای هم تیار…
خلق، لیوانهای پُر را بشمرند
خلق، لیوانهای پُر را بشمرند سوی لیوانهای خالی ننگرند پیکهای خالی پس مانده را از درِ میخانه بیرون میبرند تشنهکامان در هوای جام پُر مثل…
چون نخل شمع گرچه سراپا در آتشم
چون نخل شمع گرچه سراپا در آتشم میبینمت که ماه شدی یار، من خوشم در لحظههای تلخ جدایی هنوز هم این خاطرات توست که بر…
چشمی برای گریه، چشمی برای خنده
چشمی برای گریه، چشمی برای خنده پوشیده نیست بر کس این حرف پوستکنده از وهم خود برون آ، این میلهها طلسماند در آسمان کسی نیست؛…
تو و ساحل، من و دریا، تو خوشحالی و من آزاد
تو و ساحل، من و دریا، تو خوشحالی و من آزاد به توفان میسپارم دل؛ عزیزم! هرچه بادا باد! تماشاییست رقص موج با موسیقیِ دریا…
تنی از مرمر و تنپوش گلابی دارد
تنی از مرمر و تنپوش گلابی دارد باغی از لاله و نیلوفر آبی دارد با همه جذبه و لطف و هنر و والایی عشق؛ اما…
تا کشم به گیسویت دیدم آه دستم نیست
تا کشم به گیسویت دیدم آه دستم نیست جز تو هیچکس دیگر در پی شکستم نیست این پیاله را بردار! ای رفیق دریانوش می مبارک…
بیدوستان هم ساعت ما تیر خواهد شد
بیدوستان هم ساعت ما تیر خواهد شد اما… دلم از زندهگانی سیر خواهد شد گاهی چنان مشتاق دیدارم که تا گیلاس ـ خالی شود از…
به قحطسالی دِه باتفنگ عادت کرد
به قحطسالی دِه باتفنگ عادت کرد خمار بود به تریاکِ جنگ عادت کرد کسی که آهوی مست قبیله ناماش بود پس از شکار، به خوی…
به بهانهٔ ۸ مارچ روز جهانی زن
به بهانهٔ ۸ مارچ روز جهانی زن در چشم من تو ماه زمینی؛ عزیز من! چشمآهوی، قبیلهنشینی؛ عزیز من! یک شاخه گل به عشق تو…
بخند ورنه زمستان به جز ملال ندارد
بخند ورنه زمستان به جز ملال ندارد ملِون است هوا هیچ اعتدال ندارد به پشت پنجره شهزاده خانم خورشید نگاه میکند؛ اما چنان که حال…
با مرگِ آدمها نمیمیرند این غمها
با مرگِ آدمها نمیمیرند این غمها غمها رفیق روز و ماه و سال آدمها دریا صدا زد: ماهیان تشنه را دریاب ای ابر! ای دریاچهٔ…
این فصل، آه این فصل با ما دشمنی دارد
این فصل، آه این فصل با ما دشمنی دارد باران نم نم نیست جایش سنگ میبارد در جادههای شهر میجویم، نمییابم مردی که تابوت مرا…
ای دلارام! دلم با تو کمی گپ دارد
ای دلارام! دلم با تو کمی گپ دارد نفسم در نوسان است؛ تنم تب دارد ما همه جان به لبانیم، دمش گرم که یار ـ…
آه دلم دلم دلم، کم کمک آب میشوی
آه دلم دلم دلم، کم کمک آب میشوی پا مکش از گلیم خود؛ خانهخراب میشوی باز بیا سراغ من، کفتر چارباغ من دور مرو که…
اگر قبول کنی حرف راست گفتم که
اگر قبول کنی حرف راست گفتم که نفس بدون تو باد هواست گفتم که ـ هزار و یک گپ ناگفتهی دگر دارم ولی رفیق موافق…
از تو امشب یک «خداحافظ» بدهکارم رفیق
از تو امشب یک «خداحافظ» بدهکارم رفیق این دل و آن دل مکن دیگر میازارم رفیق شاید امشب شاعری خود را طنابآویز کرد صبح خواهی…
هر روز مینویسند این سردبیرها
هر روز مینویسند این سردبیرها در روزنامهها سخن از مرگ و میرها هر روز از خدا طلب مرگ میکنند بابابزرگها چه که حتا صغیرها…
گرچه با لفظ قلم جان و جهانت خواند
گرچه با لفظ قلم جان و جهانت خواند پشت سر یاغی آشفتهروانت خواند گاه از حد گذرد رنج تظاهر کردن آنقدر مسخ که معشوقه…
شهر من خانه خانه غم دارد
شهر من خانه خانه غم دارد سور و سات و ترانه غم دارد نه خراسان فقط، که آنسوتر آسیای میانه غم دارد بره آهو…