گزیده غزلیات – صائب تبریزی
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است به زیر سایهٔ شمشیر…
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز چون گل پژمرده بر…
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا هر لالهای پیاله جدا میدهد مرا باغ و بهار من نفس آرمیده است بیماری نسیم، شفا میدهد…
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما در حلقهٔ تصرف پیمانهایم ما از نورسیدگان خرابات نیستیم چون خشت، پا شکستهٔ میخانهایم ما مقصود ما ز خوردن…
ما رخت خود به گوشهٔ عزلت کشیدهایم
ما رخت خود به گوشهٔ عزلت کشیدهایم دست از پیاله، پای ز صحبت کشیدهایم مشکل به تازیانهٔ محشر روان شود پایی که ما به دامن…
موج شراب و موجهٔ آب بقا یکی است
موج شراب و موجهٔ آب بقا یکی است هر چند پردههاست مخالف، نوا یکی است خواهی به کعبه رو کن و خواهی به سومنات از…
نیستم غمگین که خالی چون کدویم میکنند
نیستم غمگین که خالی چون کدویم میکنند کز می گلرنگ، صاحب آبرویم میکنند گرچه میسازم جهانی را ز صهبا تر دماغ هر کجا سنگی است…
آبها آیینهٔ سرو خرامان تواند
آبها آیینهٔ سرو خرامان تواند بادها مشاطهٔ زلف پریشان تواند رعدها آوازهٔ احسان عالمگیر تو ابرها چتر پریزاد سلیمان تواند سروها از طوق قمری سر…
باد بهار مرهم دلهای خسته است
باد بهار مرهم دلهای خسته است گل مومیایی پر و بال شکسته است شاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکند از بهر داغ لاله که در…
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد در ورق گردانی لیل و…
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید این که گردن میکشی، پیمانه میباید کشید کم نهای از لاله، صاف و درد این میخانه را با…
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم ما را…
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است روز و شب در دیدهٔ شبزندهدار من یکی است سنگ راه من نگردد سختی راه طلب…
سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی
سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی دو سه جامی بکش، از شرم برآ ای ساقی از می و نقل به یک بوسه قناعت…
کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند؟
کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند؟ روبه هر جانب که آرم، سنگبارانم کنند هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران میشوم معمورتر چندان که…
ما کنج دل به روضهٔ رضوان نمیدهیم
ما کنج دل به روضهٔ رضوان نمیدهیم این گوشه را به ملک سلیمان نمیدهیم خاک مراد ماست دل خاکسار ما تصدیع آستان بزرگان نمیدهیم بیآبرو،…
من نمیآیم به هوش از پند، بیهوشم گذار
من نمیآیم به هوش از پند، بیهوشم گذار بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار گفتگوی توبه میریزد نمک در ساغرم پنبه بردار از…
هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد
هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد هر قطره ازو در دل، دریای دگر دارد در حلقهٔ زلف او، دل راست عجب شوری در…
از جنون این عالم بیگانه را گم کردهام
از جنون این عالم بیگانه را گم کردهام آسمان سیرم، زمین خانه را گم کردهام نه من از خود، نه کسی از حال من دارد…
ای شمع طور از آتش حسنت زبانهای
ای شمع طور از آتش حسنت زبانهای عالم به دور زلف تو زنجیر خانهای شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشید رخت زین…
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل؟
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل؟ تا کی به سینه سنگ زنم ز آرزوی دل؟ افتد ز طوف کعبه و بتخانه در بدر…
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
حضور دل نبود با عبادتی که مراست تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست نفس چگونه برآید ز سینهام بی آه؟ ز عمر رفته به غفلت…
دست در دامن رنگین بهاری نزدم
دست در دامن رنگین بهاری نزدم ناخنی بر دل گلزار چو خاری نزدم شبنمی نیست درین باغ به محرومی من که دلم خون شد و…
ز گل فزود مرا خارخار خندهٔ تو
ز گل فزود مرا خارخار خندهٔ تو که نیست خندهٔ گل در شمار خندهٔ تو مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازه است که نشکند قدح…
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس میشوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست معنی پوشیده…
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت درین محیط پر از خون، بهار عمر مرا به جمع کردن…
ما گر چه در بلندی فطرت یگانهایم
ما گر چه در بلندی فطرت یگانهایم صد پله خاکسارتر از آستانهایم درگلشنی که خرمن گل میرود به باد در فکر جمع خار و خس…
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار باشد…
هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند، ماند
هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند، ماند عقدهای کز پیچ و تاب زلف در دل ماند، ماند پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر…
از سر کوی تو گر عزم سفر میداشتم
از سر کوی تو گر عزم سفر میداشتم میزدم بر بخت خود پایی که برمیداشتم داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان میزدم بر سینه هر…
با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق آب…
تا از خودی خود نبریدند عزیزان
تا از خودی خود نبریدند عزیزان چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان چون عمر سبکسیر ازین عالم پرشور رفتند و به دنبال ندیدند عزیزان دادند…
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما حضور قلب نمازست در شریعت ما ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است که پیش خلق درازست…
دل را کجا به زلف رسا میتوان رساند؟
دل را کجا به زلف رسا میتوان رساند؟ این پا شکسته را به کجا میتوان رساند؟ سنگین دلی، وگرنه ازان لعل آبدار صد تشنه را…
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم همه از مار و من از مهرهٔ این مار میترسم ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از…
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم پای ما نقطه صفت در گرو دامن بود به…
گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا
گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا ویران اگر نمیکنی آباد کن مرا حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو از وعدهٔ دروغ،…
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد کز غلط بینی قفس…
میکند یادش دل بیتاب و از خود میرود
میکند یادش دل بیتاب و از خود میرود میبرد نام شراب ناب و از خود میرود هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد…
هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما اوج دولت، طاق نسیان است در ایام ما میخورد چون خون دل هر کس به…
از زمین اوج گرفته است غباری که مراست
از زمین اوج گرفته است غباری که مراست ایمن از سیلی موج است کناری که مراست چشم پوشیدهام از هر چه درین عالم هست چه…
بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت
بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت از شور عشق، سلسلهجنبان عالمم مرغی مرا ندید که آهنگ…
پیرانهسر همای سعادت به من رسید
پیرانهسر همای سعادت به من رسید وقت زوال، سایهٔ دولت به من رسید پیمانهام ز رعشهٔ پیری به خاک ریخت بعد از هزار دور که…
حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی
حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی به یک رطل گران بردار بار هستی از…
دل از مشاهدهٔ لالهزار نگشاید
دل از مشاهدهٔ لالهزار نگشاید ز دستهای حنابسته کار نگشاید ز اختیار جهان، عقدهای است در دل من که جز به گریهٔ بیاختیار نگشاید خوش…
ز بیعشقی بهار زندگی دامن کشید از من
ز بیعشقی بهار زندگی دامن کشید از من وگرنه همچو نخل طور آتش میچکید از من ز بیدردی دلم شد پارهای از تن، خوشا عهدی…
شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم
شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم اخگر دلزندهام، محتاج دامان نیستم شبنم خود را به همت میبرم بر آسمان در کمین جذبهٔ خورشید تابان…
گر درد طلب رهبر این قافله بودی
گر درد طلب رهبر این قافله بودی کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟ زود این ره خوابیده به انجام رسیدی گر نالهٔ شبگیر درین…
ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم
ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم در حلقهٔ تقلید گرفتار نگشتیم خود را به سراپردهٔ خورشید رساندیم چون شبنم گل، بار به گلزار نگشتیم در…
مکن منع تماشایی ز دیدن
مکن منع تماشایی ز دیدن که این گل کم نمیگردد به چیدن چو ابروی بتان محراب خود کن کمانی را که نتوانی کشیدن مرا از…