به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم

به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد ز لطف ساقیان، سجادهٔ…

ادامه مطلب

تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت

تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت تا کمر بستم، غبار از کاروان بر…

ادامه مطلب

چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟

چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟ این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟ جان باقی به من از بوسه کرامت…

ادامه مطلب

دل از مشاهدهٔ لاله‌زار نگشاید

دل از مشاهدهٔ لاله‌زار نگشاید ز دستهای حنابسته کار نگشاید ز اختیار جهان، عقده‌ای است در دل من که جز به گریهٔ بی‌اختیار نگشاید خوش…

ادامه مطلب

ز بی‌عشقی بهار زندگی دامن کشید از من

ز بی‌عشقی بهار زندگی دامن کشید از من وگرنه همچو نخل طور آتش می‌چکید از من ز بیدردی دلم شد پاره‌ای از تن، خوشا عهدی…

ادامه مطلب

شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم

شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم اخگر دل‌زنده‌ام، محتاج دامان نیستم شبنم خود را به همت می‌برم بر آسمان در کمین جذبهٔ خورشید تابان…

ادامه مطلب

گر درد طلب رهبر این قافله بودی

گر درد طلب رهبر این قافله بودی کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟ زود این ره خوابیده به انجام رسیدی گر نالهٔ شبگیر درین…

ادامه مطلب

ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم

ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم در حلقهٔ تقلید گرفتار نگشتیم خود را به سراپردهٔ خورشید رساندیم چون شبنم گل، بار به گلزار نگشتیم در…

ادامه مطلب

مکن منع تماشایی ز دیدن

مکن منع تماشایی ز دیدن که این گل کم نمی‌گردد به چیدن چو ابروی بتان محراب خود کن کمانی را که نتوانی کشیدن مرا از…

ادامه مطلب

هوا چکیدهٔ نورست در شب مهتاب

هوا چکیدهٔ نورست در شب مهتاب ستاره خندهٔ حورست در شب مهتاب سپهر جام بلوری است پر می روشن زمین قلمرو نورست در شب مهتاب…

ادامه مطلب

از فسون عالم اسباب خوابم می‌برد

از فسون عالم اسباب خوابم می‌برد پیش پای یک جهان سیلاب خوابم می‌برد سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد آب و من چون شوم مست از…

ادامه مطلب

به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد

به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد خروش سیل حوادث بلند می‌گوید که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد به هر که…

ادامه مطلب

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟ سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک…

ادامه مطلب

خجلت ز عشق پاک گهر می‌بریم ما

خجلت ز عشق پاک گهر می‌بریم ما از آفتاب دامن تر می‌بریم ما یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب دیوانگی به جای دگر می‌بریم…

ادامه مطلب

در نمود نقشها بی‌اختیار افتاده‌ام

در نمود نقشها بی‌اختیار افتاده‌ام مهرهٔ مومم به دست روزگار افتاده‌ام بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت در بهشتم تا ز اوج…

ادامه مطلب

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده‌ست زان سیب ذقن قسمت ما دست بریده‌ست ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز تا…

ادامه مطلب

صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده

صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگتر چنگ را بگذار، قانون محبت…

ادامه مطلب

گردباد دامن صحرای بی‌سامانیم

گردباد دامن صحرای بی‌سامانیم هیچ کس را دل نمی‌سوزد به سرگردانیم چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من هست در وقت گرانبها سبک جولانیم راز…

ادامه مطلب

ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ایم

ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ایم عادت به تلخکامی از ایام کرده‌ایم دانسته‌ایم بوسه زیاد از دهان ماست صلح از دهان یار به…

ادامه مطلب

مهربانی از میان خلق دامن چیده است

مهربانی از میان خلق دامن چیده است از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است جامه‌ها پاکیزه…

ادامه مطلب

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد هر تشنه‌لب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد کار مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق این کشتی شکسته به طوفان…

ادامه مطلب

از سر خردهٔ جان سخت دلیرانه گذشت

از سر خردهٔ جان سخت دلیرانه گذشت آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت در شبستان جهان، عمر گرانمایهٔ ما هر چه در خواب نشد…

ادامه مطلب

بده می که بر قلب گردون زنیم!

بده می که بر قلب گردون زنیم! ازین شیشه چون رنگ بیرون زنیم سرانجام چون خشت بالین بود به خم تکیه همچون فلاطون زنیم برآییم…

ادامه مطلب

ترک سر کردم، ز جیب آسمان سر بر زدم

ترک سر کردم، ز جیب آسمان سر بر زدم بی گره چون رشته گشتم، غوطه در گوهر زدم صبح محشر عاجز از ترتیب اوراق من…

ادامه مطلب

خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم

خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم در جیب صدف پاک…

ادامه مطلب

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کند

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کند آیینه را رخ تو پریخانه می‌کند دل می‌خورد غم من و من می‌خورم غمش دیوانه غمگساری دیوانه می‌کند…

ادامه مطلب

ز خار زار تعلق کشیده دامان باش

ز خار زار تعلق کشیده دامان باش به هر چه می‌کشدت دل، ازان گریزان باش قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن،…

ادامه مطلب

شوق می از بهار گل‌اندام تازه شد

شوق می از بهار گل‌اندام تازه شد پیوند بوسه‌ها به لب جام تازه شد از چهرهٔ گشادهٔ سیمین‌بران باغ آغوش‌سازی طمع خام تازه شد زان…

ادامه مطلب

گردنکشی به سرو سرافراز می‌رسد

گردنکشی به سرو سرافراز می‌رسد آزاده را به عالمیان ناز می‌رسد هرچند بی‌صداست چو آیینه آب عمر از رفتنش به گوش من آواز می‌رسد یعقوب…

ادامه مطلب

ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم

ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم با سینهٔ گشاده در آماجگاه خاک بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم بر دوستان رفته…

ادامه مطلب

نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم

نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم همان خورشید تابانم اگر در زیر پا افتم به ذوق نالهٔ من آسمان مستانه می‌رقصد…

ادامه مطلب

یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا

یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟…

ادامه مطلب

از هر صدا نبازم، چون کوهٔ لنگر خویش

از هر صدا نبازم، چون کوهٔ لنگر خویش بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست بسیار دیده‌ام من، در…

ادامه مطلب

اگر به بندگی ارشاد می‌کنیم ترا

اگر به بندگی ارشاد می‌کنیم ترا اشاره‌ای است که آزاد می‌کنیم ترا تو با شکستگی پا قدم به راه گذار که ما به جاذبه امداد…

ادامه مطلب

به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم

به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم ره گریز نبسته است هیچ کس بر من اسیر بند گران وفای…

ادامه مطلب

جذبهٔ شوق اگر از جانب کنعان نرسد

جذبهٔ شوق اگر از جانب کنعان نرسد بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند آه اگر مور به فریاد…

ادامه مطلب

خواری از اغیار بهر یار می‌باید کشید

خواری از اغیار بهر یار می‌باید کشید ناز خورشید از در و دیوار می‌باید کشید عالم آب از نسیمی می‌خورد بر یکدگر در سر مستی…

ادامه مطلب

دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم

دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار جهان به…

ادامه مطلب

زهی رویت بهار زندگانی

زهی رویت بهار زندگانی به لعلت زنده، نام بی‌نشانی دو روزی شوق اگر از پا نشیند شود ارزان متاع سرگرانی بدآموز هوس عاشق نگردد نمی‌آید…

ادامه مطلب

سیه مست جنونم، وادی و منزل نمی‌دانم

سیه مست جنونم، وادی و منزل نمی‌دانم کنار دشت را از دامن محمل نمی‌دانم شکار لاغرم، مشاطگی از من نمی‌آید نگارین کردن سرپنجهٔ قاتل نمی‌دانم…

ادامه مطلب

ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم

ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتیم آمد چو موج، دامن ساحل به دست ما تا اختیار خویش به…

ادامه مطلب

ما گرانی از دل صحرای امکان می‌بریم

ما گرانی از دل صحرای امکان می‌بریم یوسف بی‌قیمت خود را ز کنعان می‌بریم همچو گل یک چند خندیدیم در گلشن، بس است مدتی هم…

ادامه مطلب

می‌کنم دل خرج، تا سیمین بری پیدا کنم

می‌کنم دل خرج، تا سیمین بری پیدا کنم می‌دهم جان، تا ز جان شیرین‌تری پیدا کنم هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من…

ادامه مطلب

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می‌رود این پریشان…

ادامه مطلب

از روی نرم، سرزنش خار می‌کشم

از روی نرم، سرزنش خار می‌کشم چون گل ز حسن خلق خود آزار می‌کشم آزاده‌ام، مرا سر و برگ لباس نیست از مغز خود گرانی…

ادامه مطلب

ای دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها

ای دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها تفصیلها پنهان شده، در پردهٔ اجمالها پیشانی عفو ترا، پرچین نسازد جرم ما آیینه کی برهم خورد،…

ادامه مطلب

بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را

بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را چون موجهٔ سرابیم، در شوره‌زار…

ادامه مطلب

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشترست به کفی خاک…

ادامه مطلب

خار در پیراهن فرزانه می‌ریزیم ما

خار در پیراهن فرزانه می‌ریزیم ما گل به دامن بر سر دیوانه می‌ریزیم ما قطره گوهر می‌شود در دامن بحر کرم آبروی خویش در میخانه…

ادامه مطلب

دل ز هر نقش گشته ساده مرا

دل ز هر نقش گشته ساده مرا دو جهان از نظر فتاده مرا تا چو مجنون شدم بیابانگرد می‌گزد همچو مار، جاده مرا صبر در…

ادامه مطلب