پیران که چنین مقام و حرمت دارند

پیران که چنین مقــام و حرمــــت دارند زان نیست که یـک دو دم قـدامت دارند این حرمت از آن است که آنها دو نفس در…

ادامه مطلب

زندگي در بردگي شرمندگي است

زندگي در بردگي شرمندگي است معنــي آزاد بودن زندگي است ســر كه خـــم گردد به پاي ديگــران بر تن مــــردان بــود بــار گـران بندة حق…

ادامه مطلب

كاكه و شيطان

كاكه و شيطان تا پنجا شصت سال پيش هنوز در كابل آيين كاكه بازي باقي مانده بود و آداب خاصي داشت . كاكه ها جامه…

ادامه مطلب

هر صبح که کردیم به غم شام گذشت

هر صبح که کردیم به غم شام گذشت هــــر جـــور که دیـــدیم ز ایــام گذشت آلام اگـــــر دســــت زمــا بـاز نداشت مـا پیــر شــــدیم و…

ادامه مطلب

آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد

آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد آنکه گفتی شکنم حلقه ی زنجیر چه شد بر در پیر مغان جبهه ی طاعت سودم آن…

ادامه مطلب

تابش شمشیر

تابش شمشیر آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد آنکه گفتی شکنم حلقه ی زنجیر چه شد بر در پیر مغان جبهه ی طاعت…

ادامه مطلب

سرمایهء عیش،صحبت یاران است

ســــرمایهء عیش،صــحبت یـاران است دشـــواری مــــرگ،دوری ایشــان است چـــون در دل خــــاک نیز یـــاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

ادامه مطلب

کشتند بشر را که سیاست این است

کشتند بشر را که سیاست این است کردند جهان تبه که حکمت این اسـت در کســوت خـــیرخواهی نــوع بشـــر زادند چه فتنه ها که مهارت…

ادامه مطلب

هر کس که چو مرد کار خود داد انجام

هر کس که چو مرد کار خود داد انجام نـــامرد صفت نمی کشــــد ناز لئــــام در سینه ی روزگار زن پنجه چو شــیر تا پشـــت…

ادامه مطلب

الهی ! اشک چشمی، سوز آهی

الهی ! اشک چشمی، سوز آهی فروزان خاطــری، روشن نگاهــــی زهرسو بسته شـــــد درهای امید کلیدی ، رخنه ئی ، راهی پناهی

ادامه مطلب

چشم نا بینا

چشم نا بینا هر مرد که سنجشی ندارد چشمی است که بینشی ندارد چون مرده بکوی زندگانی نیست هر قوم که جنبشی دارد بازی است…

ادامه مطلب

ساغر سرشار

ساغر سرشار نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر تو مرا زنده کن از ساغر سرشار دگر تا بود فصل گل و صحبت…

ادامه مطلب

گر علت مرگ را دوا می کردند

گــر علت مرگ را دوا مــــی کردند گــر چارهء این نوع دوپا میــــکردند می دیدی کاین جماعت تیره نهاد بر روی زمین چه فتنه ها…

ادامه مطلب

هر مرد که سنجشی ندارد

هر مرد که سنجشی ندارد چشمی است که بینشی ندارد چون مرده بکوی زندگانی نیست هر قوم که جنبشی دارد بازی است که مرغ خانگی…

ادامه مطلب

اعتماد بخود

اعتماد بخود راه خود رو که دیگران رفتن نه چنان رو که دیگران رفتند به تو دادند چون نگاه نوین جستجو کن بجو راه نوین…

ادامه مطلب

تا بوت آتشین

تا بوت آتشین من بی وطن که دور ز آغوش مادرم بنشسته ام بر آتش و در خون شناورم برگم که تند باد فگنده به…

ادامه مطلب

سرود شب

سـرود شب شبهای روشن، تنها نشینیم در پهلوی هم، در نور مهتاب تا باد خیزد، نالنده از کوه تا نور افتد، لرزنده بر آب در…

ادامه مطلب

گفت شب الماس را اشک یتیم

گفت شب الماس را اشک یتیم از کجا آیی کجا باشی مقیم گفت از ظلمات می آیم برون از دل سنگ سیاه قیر گون جایگاهم…

ادامه مطلب

وطن

وطن داند خدا که بعد خدا می پرستمت هان ای وطن مگو که چرا می پرستمت ذرات هستیم زتو بگرفته است جان چون برتری زجان…

ادامه مطلب

ای غره به اینکه دهر فرمانبر توست

ای غره به اینکه دهر فرمانبر توســت وین ماه و ستاره و فلک چاکر توست ترســــم کــــــه ترا چــاکـر خود پندارد آن مورچگان که رزقشان…

ادامه مطلب

چه گلها چیده ام از آرزو در دامن فردا

چه گلها چیده ام از آرزو در دامن فردا که سازم از بهار و هم رنگین گلش فردا مرا از مزرع دیروز چون جز غم…

ادامه مطلب

سرود کوهسار

سرود کوهسار شب اندر دامن کوه درختان سبز و انبوه ستاره روشن و مهتاب در پرتو فشانی شب عشق و جوانی میان سبزه و گل…

ادامه مطلب

گیرم که همه عیب و هجایم گویند

گیرم که همه عیب و هجایـم گوینــد از من چــه زدود گـــیرم که همـــه راه ثنایــــم پوینـــد بر من چــه فزود آن شاخ شکوفه در…

ادامه مطلب