گزیده اشعار خلیل الله خلیلی
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی
بداغ نامــرادی ســـوختــم ای اشـــک طوفانــــی به تنگ آمد دلــــــم زين زندگی ای مرگ جولانی در اين مکـــتب نميـــدانم چــه رمز مهملم يــارب که نی…
خطاب به دختران افغان
خطاب به دختران افغان ای شاخه ی گل ،شکسته تا چند؟ ای سروران، نرسته تاچند؟ ای مرغ بهشت، خسته تاچند در کنج قفس نشسته تاچند؟…
شاهان بی اورنگ ها
شاهان بی اورنگ ها آمد بهار جانفزا با بوی ها با رنگ ها با گریه ها با خنده ها با صلح ها با جنگ ها…
ملت و دولت
ملت و دولت دولت از نیروی ملت شد پدید وای از آن دولت که ملت را ندید هیچ دولت را نیابی پایدار گر نباشد پایه…
با خلق نکو بزی که زیور این است
با خلق نکو بزی که زیور این است در آیینه جمال ، جوهـر این اســت آن قطرهء اشـکی که بریزد بر خاک بردار که گنج…
خطاب مادر وطن بفرزندان شیفته ی فرهنگ
خطاب مادر وطن بفرزندان شیفته ی فرهنگ ای ســـــپرده دل بلــــــــذاب فرنگ باز گرداین سرزمین ما وای تست شیردادم شـــــــیره ی جان دادمت تا هنوز…
شکوه
شکوه به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی! به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ، جولانی! درین مکتب نمیدانم چه رمزِ مهملم یارب که…
من آن صیدم که می غلتد به خون در چنگ شهبازی
من آن صیدم که می غلتد به خون در چنگ شهبازی نه یارای فغان می بیند و نی راه پروازی شب است ، اما نمی…
برگریزا ن
برگریزا ن ا کنون که سپا ه برگریزا ن بر سبزه و گل کشیده شبخون گل ها ی چمن به نا مرا دی یکسر شده…
در وصف پدر
در وصف پدر اشک یار کودکیهاى من است غمگسار بیکسیهاى من است در یتیمى راز دارم بوده است مؤنس شــبهاى تــارم بـوده است اشگ در…
شهر طوفان برده
شهر طوفان برده قلم در پنجة من نخلِ سرما خرده را ماند دوات از خشک مغزی ها دهانِ مرده را ماند نه پیوندی به دیروزی…
میهنم تو را می پرستم
میهنم تو را می پرستم داند خدا که بعد خدا می پرستمت هان ای وطن مگو که چرا می پرستمت ذرات هستیم زتو بگرفته است…
آتشي از جنگ افروزند هر دم در جهان
آتشــــي از جـــنگ افـــروزند هـــر دم در جهان اين سياست پيشگان شوم با افكار خويش پيـــش مــا از آشـــتـــي لافنـــد اما در كميـــن گرمتــــر ســـــازند…
به داغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی
به داغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی به تنگ آمد دلم زین زند گی ای مرگ جولانی درین مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب که…
دگر
دگــر نوبهار آمد و شد زنده جهان بار دگر تو مرا زنده کن از ساغر سرشار دگر تا بود فصل گل و صحبت ساقی هرگز…
شهر آفتاب ها
شهر آفتاب ها این روز های زود گذر همچو آب ها ما را برند سوی عدم با شتاب ها هر روز ابر تیره کند روی…
ناله به دل شد گره، راه نیستان کجاست؟
نالــــه به دل شــــد گره، راه نیستان کجاست؟ سینه به من شد قفس،طرف بیابان کجاست؟ در تــف ایــن بـادیــه، ســــوخـت ســـراپـا تـنـم مــزرعم آتـش گرفت،…
وعدۀ فردا
وعدۀ فردا تا سر به پای آن بت رعنا گذاشتیم پا بر فراز طارم اعلی گذاشتیم قانع به فیض خشک لبی های ساحلیم گوهر به…
بگداخت زین گرما مراستخوان به کانون بدن
بگداخت زین گرما مراستخوان به کانون بدن یا مرحبا نعم البلد یا حبذا نعم الوطن آن سیمگون ایام کو، آن ارغوانی شام کو وان سایه…
راه خود رو که دیگران رفتن
راه خــــود رو کــــه دیگــران رفتن نه چنـــان رو که دیگــــران رفتنـد بــه تــو دادنــــد چون نگــاه نوین جســــتجو کـــن بجــو راه نویــن آنچـــه رفتند…
صاحب نظران
صاحب نظران دوش در خدمت صاحبنظر دانایی داشتم صحبت جان بخش روان افزایی گفتمش چیست بگو راز سعادت گفتا در دل تیره شبی گوهر ناپیدایی…
نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر
نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر تو مرا زنده کن از ساغر سرشار دگر تا بود فصل گل و صحبت ساقی هر…
ا کنون که سپا ه برگریزا ن
ا کنون که سپا ه برگریزا ن بر سبزه و گل کشیده شبخون گل ها ی چمن به نا مرا دی یکسر شده زرد و…
به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی!
به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی! به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ، جولانی! درین مکتب نمیدانم چه رمزِ مهملم یارب که نی…
دیده ی باز
دیده ی باز اینک آمد کاروان غیر چشمت باز دار زشت و زیبایش ببین اینش بگیر آنش مگیر علم وی تحصیل کن از مکروی دوری…
قلم در پنجة من نخلِ سرما خرده را ماند
قــلم در پنــجة من نخلِ ســـرما خـــرده را ماند دوات از خشــــک مــغزي ها دهانِ مرده را ماند نه پيـــوندي به ديــروزي نه امــيدي به…
هان ! که گنجینه ی گهر و قت است
هان ! که گنجینه ی گهر و قت است منبع قدرت و ظفر وقت است وقت را ای پسر منه از کف که بود وقت…
آریائی سرود
آریائی سرود شهنشاه گیتی ستان کیقبان که گیتی چنو شهریاری نزاد برازنده ی تاج و تخت کیان فرازنده پرچم آریان از آن پیش کان شاه…
بهاریه
بهاریه آمد بهار جانفزا با بوی ها با رنگ ها با گریه ها با خنده ها با صلح ها با جنگ ها آیینه می بارد…
راه نیستا ن
راه نیستا ن ناله به دل شد گره ، راهِ نیستان کجا ست ؟ خانه قفس شد بمن ، طرفِ بیابان کجا ست ؟ اشک…
ظلمت سرا
ظلمت سرا چه گلها چیده ام از آرزو در دامن فردا که سازم از بهار و هم رنگین گلش فردا مرا از مزرع دیروز چون…
نیایش
نیایش آنچه از طاقت بلند است ای خدا نیست جز یاس از قبول التجا مضطری در مانده آواره ای بی پناهی بیکسی بیچاره ای نا…
اشک یتیم آواره
اشک یتیم آواره گفت شب الماس را اشک یتیم از کجا آیی کجا باشی مقیم گفت از ظلمات می آیم برون از دل سنگ سیاه…
بی تفاوت
بی تفاوت گیرم که همه عیب و هجایم گویند از من چه زدود گیرم که همه راه ثنایم پویند بر من چه فزود آن شاخ…
زمین سخت و آسمان دور
زمین سخت و آسمان دور این مثل از قدیم مشهور است که زمین سخت و آسمان دور است لیک آنها که راه یافته اند هم…
قلم در پنجۀ من نخل سرما خورده را ماند
قلم در پنجۀ من نخل سرما خورده را ماند دوات از خشک مغزی ها، دهان ِ مرده را ماند نه پیوندی به دیروزی، نه امیدی…
هدیه به مادران
هدیه به مادران رهروی روشندلی از با یزید کرد پرسش کای مراد هر مرید باز گو آخر کجا بشتا فتی کاین همه گنج سعادت یافتی…
ارزش وقت
ارزش وقت هان ! که گنجینه ی گهر و قت است منبع قدرت و ظفر وقت است وقت را ای پسر منه از کف که…
پیران که چنین مقام و حرمت دارند
پیران که چنین مقــام و حرمــــت دارند زان نیست که یـک دو دم قـدامت دارند این حرمت از آن است که آنها دو نفس در…
زندگي در بردگي شرمندگي است
زندگي در بردگي شرمندگي است معنــي آزاد بودن زندگي است ســر كه خـــم گردد به پاي ديگــران بر تن مــــردان بــود بــار گـران بندة حق…
كاكه و شيطان
كاكه و شيطان تا پنجا شصت سال پيش هنوز در كابل آيين كاكه بازي باقي مانده بود و آداب خاصي داشت . كاكه ها جامه…
هر صبح که کردیم به غم شام گذشت
هر صبح که کردیم به غم شام گذشت هــــر جـــور که دیـــدیم ز ایــام گذشت آلام اگـــــر دســــت زمــا بـاز نداشت مـا پیــر شــــدیم و…
آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد
آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد آنکه گفتی شکنم حلقه ی زنجیر چه شد بر در پیر مغان جبهه ی طاعت سودم آن…
تابش شمشیر
تابش شمشیر آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد آنکه گفتی شکنم حلقه ی زنجیر چه شد بر در پیر مغان جبهه ی طاعت…
سرمایهء عیش،صحبت یاران است
ســــرمایهء عیش،صــحبت یـاران است دشـــواری مــــرگ،دوری ایشــان است چـــون در دل خــــاک نیز یـــاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
کشتند بشر را که سیاست این است
کشتند بشر را که سیاست این است کردند جهان تبه که حکمت این اسـت در کســوت خـــیرخواهی نــوع بشـــر زادند چه فتنه ها که مهارت…
هر کس که چو مرد کار خود داد انجام
هر کس که چو مرد کار خود داد انجام نـــامرد صفت نمی کشــــد ناز لئــــام در سینه ی روزگار زن پنجه چو شــیر تا پشـــت…
الهی ! اشک چشمی، سوز آهی
الهی ! اشک چشمی، سوز آهی فروزان خاطــری، روشن نگاهــــی زهرسو بسته شـــــد درهای امید کلیدی ، رخنه ئی ، راهی پناهی
چشم نا بینا
چشم نا بینا هر مرد که سنجشی ندارد چشمی است که بینشی ندارد چون مرده بکوی زندگانی نیست هر قوم که جنبشی دارد بازی است…
ساغر سرشار
ساغر سرشار نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر تو مرا زنده کن از ساغر سرشار دگر تا بود فصل گل و صحبت…