ا کنون که سپا ه برگریزا ن

ا کنون که سپا ه برگریزا ن بر سبزه و گل کشیده شبخون گل ها ی چمن به نا مرا دی یکسر شده زرد و…

ادامه مطلب

به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی!

به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی! به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ، جولانی! درین مکتب نمی‌دانم چه رمزِ مهملم یارب که نی…

ادامه مطلب

دیده ی باز

دیده ی باز اینک آمد کاروان غیر چشمت باز دار زشت و زیبایش ببین اینش بگیر آنش مگیر علم وی تحصیل کن از مکروی دوری…

ادامه مطلب

قلم در پنجة من نخلِ سرما خرده را ماند

قــلم در پنــجة من نخلِ ســـرما خـــرده را ماند دوات از خشــــک مــغزي ها دهانِ مرده را ماند نه پيـــوندي به ديــروزي نه امــيدي به…

ادامه مطلب

هان ! که گنجینه ی گهر و قت است

هان ! که گنجینه ی گهر و قت است منبع قدرت و ظفر وقت است وقت را ای پسر منه از کف که بود وقت…

ادامه مطلب

آریائی سرود

آریائی سرود شهنشاه گیتی ستان کیقبان که گیتی چنو شهریاری نزاد برازنده ی تاج و تخت کیان فرازنده پرچم آریان از آن پیش کان شاه…

ادامه مطلب

بهاریه

بهاریه آمد بهار جانفزا با بوی ها با رنگ ها با گریه ها با خنده ها با صلح ها با جنگ ها آیینه می بارد…

ادامه مطلب

راه نیستا ن

راه نیستا ن ناله به دل شد گره ، راهِ نیستان کجا ست ؟ خانه قفس شد بمن ، طرفِ بیابان کجا ست ؟ اشک…

ادامه مطلب

ظلمت سرا

ظلمت سرا چه گلها چیده ام از آرزو در دامن فردا که سازم از بهار و هم رنگین گلش فردا مرا از مزرع دیروز چون…

ادامه مطلب

نیایش

نیایش آنچه از طاقت بلند است ای خدا نیست جز یاس از قبول التجا مضطری در مانده آواره ای بی پناهی بیکسی بیچاره ای نا…

ادامه مطلب

اشک یتیم آواره

اشک یتیم آواره گفت شب الماس را اشک یتیم از کجا آیی کجا باشی مقیم گفت از ظلمات می آیم برون از دل سنگ سیاه…

ادامه مطلب

بی تفاوت

بی تفاوت گیرم که همه عیب و هجایم گویند از من چه زدود گیرم که همه راه ثنایم پویند بر من چه فزود آن شاخ…

ادامه مطلب

زمین سخت و آسمان دور

زمین سخت و آسمان دور این مثل از قدیم مشهور است که زمین سخت و آسمان دور است لیک آنها که راه یافته اند هم…

ادامه مطلب

قلم در پنجۀ من نخل سرما خورده را ماند

قلم در پنجۀ من نخل سرما خورده را ماند دوات از خشک مغزی ها، دهان ِ مرده را ماند نه پیوندی به دیروزی، نه امیدی…

ادامه مطلب

هدیه به مادران

هدیه به مادران رهروی روشندلی از با یزید کرد پرسش کای مراد هر مرید باز گو آخر کجا بشتا فتی کاین همه گنج سعادت یافتی…

ادامه مطلب

ارزش وقت

ارزش وقت هان ! که گنجینه ی گهر و قت است منبع قدرت و ظفر وقت است وقت را ای پسر منه از کف که…

ادامه مطلب

پیران که چنین مقام و حرمت دارند

پیران که چنین مقــام و حرمــــت دارند زان نیست که یـک دو دم قـدامت دارند این حرمت از آن است که آنها دو نفس در…

ادامه مطلب

زندگي در بردگي شرمندگي است

زندگي در بردگي شرمندگي است معنــي آزاد بودن زندگي است ســر كه خـــم گردد به پاي ديگــران بر تن مــــردان بــود بــار گـران بندة حق…

ادامه مطلب

كاكه و شيطان

كاكه و شيطان تا پنجا شصت سال پيش هنوز در كابل آيين كاكه بازي باقي مانده بود و آداب خاصي داشت . كاكه ها جامه…

ادامه مطلب

هر صبح که کردیم به غم شام گذشت

هر صبح که کردیم به غم شام گذشت هــــر جـــور که دیـــدیم ز ایــام گذشت آلام اگـــــر دســــت زمــا بـاز نداشت مـا پیــر شــــدیم و…

ادامه مطلب

آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد

آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد آنکه گفتی شکنم حلقه ی زنجیر چه شد بر در پیر مغان جبهه ی طاعت سودم آن…

ادامه مطلب

تابش شمشیر

تابش شمشیر آه ای ناله ترا قوت تأثیر چه شد آنکه گفتی شکنم حلقه ی زنجیر چه شد بر در پیر مغان جبهه ی طاعت…

ادامه مطلب

سرمایهء عیش،صحبت یاران است

ســــرمایهء عیش،صــحبت یـاران است دشـــواری مــــرگ،دوری ایشــان است چـــون در دل خــــاک نیز یـــاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

ادامه مطلب

کشتند بشر را که سیاست این است

کشتند بشر را که سیاست این است کردند جهان تبه که حکمت این اسـت در کســوت خـــیرخواهی نــوع بشـــر زادند چه فتنه ها که مهارت…

ادامه مطلب

هر کس که چو مرد کار خود داد انجام

هر کس که چو مرد کار خود داد انجام نـــامرد صفت نمی کشــــد ناز لئــــام در سینه ی روزگار زن پنجه چو شــیر تا پشـــت…

ادامه مطلب

الهی ! اشک چشمی، سوز آهی

الهی ! اشک چشمی، سوز آهی فروزان خاطــری، روشن نگاهــــی زهرسو بسته شـــــد درهای امید کلیدی ، رخنه ئی ، راهی پناهی

ادامه مطلب

چشم نا بینا

چشم نا بینا هر مرد که سنجشی ندارد چشمی است که بینشی ندارد چون مرده بکوی زندگانی نیست هر قوم که جنبشی دارد بازی است…

ادامه مطلب

ساغر سرشار

ساغر سرشار نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر تو مرا زنده کن از ساغر سرشار دگر تا بود فصل گل و صحبت…

ادامه مطلب

گر علت مرگ را دوا می کردند

گــر علت مرگ را دوا مــــی کردند گــر چارهء این نوع دوپا میــــکردند می دیدی کاین جماعت تیره نهاد بر روی زمین چه فتنه ها…

ادامه مطلب

هر مرد که سنجشی ندارد

هر مرد که سنجشی ندارد چشمی است که بینشی ندارد چون مرده بکوی زندگانی نیست هر قوم که جنبشی دارد بازی است که مرغ خانگی…

ادامه مطلب

اعتماد بخود

اعتماد بخود راه خود رو که دیگران رفتن نه چنان رو که دیگران رفتند به تو دادند چون نگاه نوین جستجو کن بجو راه نوین…

ادامه مطلب

تا بوت آتشین

تا بوت آتشین من بی وطن که دور ز آغوش مادرم بنشسته ام بر آتش و در خون شناورم برگم که تند باد فگنده به…

ادامه مطلب

سرود شب

سـرود شب شبهای روشن، تنها نشینیم در پهلوی هم، در نور مهتاب تا باد خیزد، نالنده از کوه تا نور افتد، لرزنده بر آب در…

ادامه مطلب

گفت شب الماس را اشک یتیم

گفت شب الماس را اشک یتیم از کجا آیی کجا باشی مقیم گفت از ظلمات می آیم برون از دل سنگ سیاه قیر گون جایگاهم…

ادامه مطلب

وطن

وطن داند خدا که بعد خدا می پرستمت هان ای وطن مگو که چرا می پرستمت ذرات هستیم زتو بگرفته است جان چون برتری زجان…

ادامه مطلب

ای غره به اینکه دهر فرمانبر توست

ای غره به اینکه دهر فرمانبر توســت وین ماه و ستاره و فلک چاکر توست ترســــم کــــــه ترا چــاکـر خود پندارد آن مورچگان که رزقشان…

ادامه مطلب

چه گلها چیده ام از آرزو در دامن فردا

چه گلها چیده ام از آرزو در دامن فردا که سازم از بهار و هم رنگین گلش فردا مرا از مزرع دیروز چون جز غم…

ادامه مطلب

سرود کوهسار

سرود کوهسار شب اندر دامن کوه درختان سبز و انبوه ستاره روشن و مهتاب در پرتو فشانی شب عشق و جوانی میان سبزه و گل…

ادامه مطلب

گیرم که همه عیب و هجایم گویند

گیرم که همه عیب و هجایـم گوینــد از من چــه زدود گـــیرم که همـــه راه ثنایــــم پوینـــد بر من چــه فزود آن شاخ شکوفه در…

ادامه مطلب

آمد بهار جانفزا با بوی ها با رنگ ها

آمد بهار جانفزا با بوی ها با رنگ ها با گریه ها با خنده ها با صلح ها با جنگ ها آیینه می بارد سحاب…

ادامه مطلب

چشم نابینا

چشم نابینا هرمرد که سنجشی ندارد چشمی است که بینشی ندارد چون مرده بکوی زندگان است هرقوم که جنبشـــــــــی ندارد بازی اســـت که مرغ خانگی…

ادامه مطلب

سرود کهسار

سرود کهسار شب اندر دامن کوه درختان سبز و انبوه ستاره روشن و مهتاب در پرتو فشانی شب عشق و جوانی میان سبزه و گل…

ادامه مطلب

مرد ره

مرد ره بگداخت زین گرما مراستخوان به کانون بدن یا مرحبا نعم البلد یا حبذا نعم الوطن آن سیمگون ایام کو، آن ارغوانی شام کو…

ادامه مطلب

این مثل از قدیم مشهور است

این مثل از قدیم مشهور است که زمین سخت و آسمان دور است لیک آنها که راه یافته اند هم زمین هم فلک شکافته اند…

ادامه مطلب

تعظیم این روز بزرگ انوار عرفان آورد

تعظیم این روز بزرگ انوار عرفان آورد وجد آورد شور آورد نور آورد جان آورد پیغام نو از عصر نو در گوش افغان آورد در…

ادامه مطلب

ساغر سر شار

ساغر سر شار نو بهار آمد و شد زنده جهان بار دگر تو مرا زنده کن از ساغر سر شار دگر تا بود فصل گل…

ادامه مطلب

مقصد ز نماز ما صف آراستن است

مـــقصد ز نماز مــــا صف آراســــتن اســـت یــا دل زغــبـــار شـــرک پیــــراســـتن است چون نیست حضور ، دل چوبوزینه چه سود زین خفتن و خم…

ادامه مطلب

اینک آمد کاروان غیر ، چشمت باز دار

اینک آمد کاروان غیر ، چشمت باز دار زشت و زیبایش ببین اینش بگیر آنش مگیر علم وی تحصیل کن از مکر وی دوری گزین…

ادامه مطلب

خطاب به اولاد وطن

خطاب به اولاد وطن نور چشم وطن ای بچه ء افغان افسوس دل من داغ شد از دست تو ای جان افسوس چند گویم به…

ادامه مطلب

سرود معلم

سرود معلم تا بر فروزد اختران هر شام در دنیای ما تا باد گردد مشکبو در کشور زیبای ما تا لاله ها رنگین شود در…

ادامه مطلب