گرشاسپنامه اسدی توسی
خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم رسید آگهی گشت از انده دژم همه جامه زد چاک و…
جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو
جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو بدو گفت مهراج کآی سرفراز بمان تا سپه یکسر آرام فراز یل نیو گفتا نباید سپاه تو بر تیغ…
پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
پادشاهی شیدسب و جنگ کابل بر اورنگ بنشست شیدسب شاد به شاهی دَرِ داد و ببخشش گشاد یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ به رسم…
آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب
آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب سوی باغ با دایه ناگه ز در درآمد پری چهره سیمبر یکی جام زرین به کف پُر نبید چو…
نامه گرشاسب به خاقان
نامه گرشاسب به خاقان چو در کشورش پهلوان سپاه در و دشت زد خیمه بیراه و راه نویسنده را گفت هین خامه گیر به خاقان…
شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت
شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت از آن کوه ملاح بگذشت خواست سپهدار گفت این شتابت چراست بمان تا برین گنگ باز از شگفت چه…
رفتن مهراج با گرشاسب
رفتن مهراج با گرشاسب یکی ماه از آن پس به شادی و کام ببودند کز می نیاسود جام چو مه گوی بفکند و چوگان گرفت…
رزم گرشاسب با سالار فغفور
رزم گرشاسب با سالار فغفور چو زد روز بر تیره شب دزدوار سپیده برآمد چو گرد سوار هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد چو رخسار…
در صفت طبایع چهارگانه گوید
در صفت طبایع چهارگانه گوید گهر های گیتی به کار اندرند ز گردون به گردان حصار اندراند به تقدیر یزدان شده کارگر چو زنجیر پیوسته…
خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا
خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا وز آن روی جرماس و جنگی قلا چو ماندند بی جان به چنگ بلا ز هر در…
جادویی کردن ترکان بر ایرانیان
جادویی کردن ترکان بر ایرانیان چنین بود یک هفته پیوسته جنگ جهان گشت بر چینیان تار و تنگ بد از خیلشان جاودان بی شمار گرفته…
بیرون شدن گرشاسب
بیرون شدن گرشاسب پس آن گه ز دریا به هامون شدند به یک ماه از چین به بیرون شدند همی خواست مهراج تا پهلوان ببیند…
آگه شدن فغفور از کشتن پسر
آگه شدن فغفور از کشتن پسر وز آن روی چون گشت خاقان تباه شد این آگهی نزد فغفور شاه فکند افسر از سر به سوک…
نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو
نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو دبیر از قلم ابر انقاس کرد سخن دُرّ و اندیشه الماس کرد درخت گل دانش از جوی مشک همی…
شگفتی جزیرۀ رونده
شگفتی جزیرۀ رونده کُهی بُد همان جا به دریا کنار گرفته ز دریا کنارش سنار پر انبوه بیشه یکی کوه پیش نبد نیم فرسنگ پهناش…
رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن
رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن سپهبد گرفت از پدر پند یاد وزآنجا سوی سیستان رفت شاد اسیران که از کابل آورده بود…
رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه
رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه سپیده چو شب را به بر درگرفت شبش کرد بدرود و ره برگفت ببد سیم دریا زمین زر زرد…
در مذهب فلاسفه گوید
در مذهب فلاسفه گوید جدا فیلسوفند دیگر گروه جهان از ستیهندگیشان ستوه که گویند کاین گیتی ایدون به پای همیشه بدو نیز باشد به جای…
خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان
خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان ازین مژده چون آگهی یافت شاه بر افروخت از ماه برتر کلاه هزار اسپ بالای زرینه ساز فرستاد با…
تزویج دختر شاه زابل با جمشید
تزویج دختر شاه زابل با جمشید بدین کار ما گفت یزدان گوا چنین پاک جانهای فرمانروا همین تار و روشن شتابندگان همین چرخ پیمای تابندگان…
به ایران سوی شاه با فرهی
به ایران سوی شاه با فرهی چو آمد به شاه کیان آگهی پذیره شدش منزلی بیش و کم نشست از بر تخت با او به…
آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب
آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب وز آن جا سپه برد زی قیروان که گیرد به تیغ از فریقی روان بَر مرز افریقیه با سپاه…
نامه گرشاسب به نزد فریدون
نامه گرشاسب به نزد فریدون سپهبد گزید این همه چار ماه یکی نامه فرمود نزدیک شاه نویسنده قرطاس بر برگرفت سر خامه در مشک و…
شگفتی دیگر بتخانه ها
شگفتی دیگر بتخانه ها دگر جای خارا یکی کوه دید بَرکوه شهری پُر انبوه دید به دروازهٔ شهر بر راه بر نشانده بتی دید بر…
رفتن گرشاسب به زمین سرندیب
رفتن گرشاسب به زمین سرندیب دگر روز مهراج گردنفراز بسی کشتی آورد هر سو فراز به ایرانیان داد کشتی چو شست دگر کشتی او با…
رزم چهارم گرشاسب با هندوان
رزم چهارم گرشاسب با هندوان چو ز ایوان مینای پیروزه هور بکند آن همه مهره های بلور ز دریای آب آتش سند روس در افتاد…
در صفت سفر
در صفت سفر پدر گفت گرت ازشدن چاره نیست بدین دیگر اندرز باری بایست بیا کس که او جُست راه دراز چو شد نیز نامد…
خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر
خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر فرسته برون کرد گردی گزین بدادش عرابی نوندی به زین یکی دشت پیمان برّنده راغ به دیدار و رفتار زاغ…
ترسانیدن گرشاسب از جادوی
ترسانیدن گرشاسب از جادوی بفرمود تا از شگفتی بسی نمودند گرشاسب را هر کسی ز تاریکی و آتش و باد و ابر ز غول و…
به کشتی نشستن
به کشتی نشستن چو سه روز بگذشت و شد راست باد به کشتی نشستند و رفتند شاد به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر…
آغاز داستان
آغاز داستان سراینده دهقان موبد نژاد ز گفت دگر موبدان کرد یاد که بر شاه جم چون بر آشفت بخت به ناکام ضحاک را داد…
نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را
نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را بر آشفت و فرمود تابر حریر به اثرط یکی نامه سازد دبیر چو چشم قلم کرد…
شگفتی جزیرۀ بند آب
شگفتی جزیرۀ بند آب چو رفتند یک ماه دیگر به کام یکی کوه دیدند بندآب نام حصاری بر آن کُه ز جزع سیاه بلندیش بگرفته…
رفتن گرشاسب به شام
رفتن گرشاسب به شام سمند سرافراز را کرد زین برون رفت تنها به روز گزین همه برد هر چش نبود چاره زوی سوی شام زی…
رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها
رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت چو بفراخت سر دیگری…
در صفت جان و تن گوید
در صفت جان و تن گوید چنین دان که جان برترین گوهر است نه زین گیتی از گیتی دیگرست درفشنده شمعیست این جان پاک فتاده…
خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
خبر یافتن پسر بهو از کار پدر وز آنسو چو پور بهو رفت پیش به شهر سرندیب با عم خویش همی ساخت بر کشتن عم…
پیغام بهو به نزدیک گرشاسب
پیغام بهو به نزدیک گرشاسب چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همان گه نگهبان بار که آمد فرستاده ای گاه شام ز نزد بهو…
برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ چو بر تیره شعر شب دیر باز سپیده کشید از سپیدی طراز فرو شست خور تخته لاژورد ز…
آغاز
آغاز سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای یکی کش نه آز و نه انباز بود نه انجام باشد…
ملامت کردن پدر دختر خویش را
ملامت کردن پدر دختر خویش را چنان تند و خودکام گشتی که هیچ به کاری در از من نخواهی بسیچ ز سر تاج فرهنگ بفکنده…
شگفتی جزیرۀ تاملی
شگفتی جزیرۀ تاملی سوی تاملی شاد خوار آمدند به نزدیک دریا کنار آمدند پر انبوه مردم یکی جای بود همه بومشان باغ و کشت و…
رفتن گرشاسب به نزد ضحاک
رفتن گرشاسب به نزد ضحاک سپهبد چو پندش سراسر شنود پذیرفت و ره را پسیچید زود هزار از یل نیزه زن زابلی گزین کرد با…
دیگر پرسش گرشاسب از برهمن
دیگر پرسش گرشاسب از برهمن دگر رهش پرسید گرد دلیر که ای از خرد بر هوا گشته چیر بدین کوه تنها نشستت چراست چه چیزست…
در صفت آسمان گوید
در صفت آسمان گوید چو دریاست این گنبد نیگون زمین چون جزیره میان اندرون شب و روز بر وی چو دو موج بار یکی موج…
حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک
حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک از آن پس چو ضحاک شد باز جای نشست و، نزد جز به آرام…
پند دادن گرشاسب نریمان را
پند دادن گرشاسب نریمان را برفتند گریان و گرشاسب باز دگر باره شد با نریمان به راز بدو گفت کآمد سر امید من ز دیوار…
برگشتن پسر بهو به زنگبار
برگشتن پسر بهو به زنگبار ز صد مرد پنجه گرفته شدند دگر کشته و زار و کفته شدند سرندیب شد زین شکن پرخروش ز شیون…
گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند
گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند یکی مرد ملاح بُد راهبر که بودش همه راه دریا ز بر بُد آگه که در هر جزیره چه…
شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار
شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار جزیری که مرزش نبد نیم پی جز از سنگ و خار و گزستان و نی ز یک…