پیام مشرق
سرود انجم
هستی ما نظام ما مستی ما خرام ما گردش بی مقام ما زندگی دوام ما دور فلک بکام ما می نگریم و میرویم جلوه گه…
ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست تجلی دگری در خور تقاضا نیست به ملک جم ندهم مصرع نظیری را «کسی که کشته نشد…
دلا نارائی پروانه تا کی
دلا نارائی پروانه تا کی نگیری شیوهٔ مردانه تا کی یکی خود را به سوز خویشتن سوز طواف آتش بیگانه تا کی حضرت علامه محمد…
خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می سوخت
خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می سوخت مثال لاله متاعی ز آتشی اندوخت تو هم ز ساغر می چهره را گلستان کن بهار…
حکمت فرنگ
شنیدم که در پارس مرد گزین ادا فهم رمز آشنا نکته بین بسی سختی از جان کنی دید و مرد بر آشفت و جان شکوه…
چسان ای آفتاب آسمان گرد
چسان ای آفتاب آسمان گرد باین دوری به چشم من در آئی بخاکی واصل و از خاکدان دور تو ای مژگان گسل آخر کجائی حضرت…
تو میگوئی که آدم خاکزاد است
تو میگوئی که آدم خاکزاد است اسیر عالم کون و فساد است ولی فطرت ز اعجازی که دارد بنای بحر بر جویش نهاد است حضرت…
ترا ای تازه پرواز آفریدند
ترا ای تازه پرواز آفریدند سراپا لذت بال آزمائی هوس ما را گران پرواز دارد تو از ذوق پریدن پر گشائی حضرت علامه محمد اقبال…
بوی گل
حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب…
به باغان باد فروردین دهد عشق
به باغان باد فروردین دهد عشق به راغان غنچه چون پروین دهد عشق شعاع مهر او قلزم شکاف است به ماهی دیدهٔ ره بین دهد…
اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست
اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست گدای کوی تو کمتر ز پادشاهی نیست بخواب رفته جوانان و مرده دل پیران نصیب سینهٔ کس آه…
نهان در سینهٔ ما عالمی هست
نهان در سینهٔ ما عالمی هست بخاک ما دلی در دل غمی هست از آن صهبا که جان ما بر افروخت هنوز اندر سبوی ما…
میارا بزم بر ساحل که آنجا
میارا بزم بر ساحل که آنجا نوای زندگانی نرم خیز است به دریا غلت و با موجش در آویز حیات جاودان اندر ستیز است حضرت…
مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی…
کشمیر
رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر باد بهار موج موج مرغ بهار فوج…
عقابان را بهای کم نهد عشق
عقابان را بهای کم نهد عشق تذروان را ببازان سر دهد عشق نگه دارد دل ما خویشتن را ولیکن از کمینش بر جهد عشق حضرت…
صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی
صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی صد آه شرر ریزی یک شعر دل آویزی در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست آن تیشهٔ…
زیان بینی ز سیر بوستانم
زیان بینی ز سیر بوستانم اگر جانت شهید جستجو نیست نمایم آنچه هست اندر رگ گل بهار من طلسم رنگ و بو نیست حضرت علامه…
ز پیوند تن و جانم چه پرسی
ز پیوند تن و جانم چه پرسی به دام چند و چون در می نیایم دم آشفته ام در پیچ و تابم چو از آغوش…
دل من روشن از سوز درون است
دل من روشن از سوز درون است جهان بین چشم من از اشک خون است ز رمز زندگی بیگانه تر باد کسی کو عشق را…
خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ تاب…
حکما
لاک: ساغرش را سحر از بادهٔ خورشید افروخت ورنه در محفل گل لاله تهی جام آمد کانت: فطرتش ذوق می آینه فامی آورد از شبستان…
جهانها روید از مشت گل من
جهانها روید از مشت گل من بیا سرمایه گیر از حاصل من غلط کردی ره سر منزل دوست دمی گم شو به صحرای دل من…
تو خورشیدی و من سیارهٔ تو
تو خورشیدی و من سیارهٔ تو سراپا نورم از نظارهٔ تو ز آغوش تو دورم ناتمامم تو قرآنی و من سی پارهٔ تو حضرت علامه…
پیغام برگسن
تا بر تو آشکار شود راز زندگی خود را جدا ز شعله مثال شرر مکن بهر نظاره جز نگه آشنا میار در مرز و بوم…
بهشت
کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردون ندارد ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد خلیل او حریف آتشی نیست کلیمش…
بمنزل رهرو دل در نسازد
بمنزل رهرو دل در نسازد به آب و آتش و گل در نسازد نپنداری که در تن آرمید است که این دریا به ساحل در…
الملک ﷲ
طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست دوریم از سواد وطن باز چون رسیم ترک سبب ز روی…