پیام مشرق
ز شاخ آرزو بر خورده ام من
ز شاخ آرزو بر خورده ام من به راز زندگی پی برده ام من بترس از باغبان ای ناوک انداز که پیغام بهار آورده ام…
دماغم کافر زنار دار است
دماغم کافر زنار دار است بتان را بنده و پروردگار است دلم را بین که نالد از غم عشق ترا با دین و آئینم چه…
درونم جلوهٔ افکار این چیست؟
درونم جلوهٔ افکار این چیست؟ برون من همه اسرار این چیست بفرما ای حکیم نکته پرداز بدن آسوده ، جان سیار ، این چیست؟ حضرت…
حور وشاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر
حور: نه به باده میل داری نه به من نظر گشائی عجب اینکه تو ندانی ره و رسم آشنائی همه ساز جستجوئی همه سوز آرزوئی…
چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب
چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب میان صد گهر یک دانه گردد به بزم همنوایان آنچنان زی که گلشن بر تو خلوت خانه گردد…
جهان رنگ و بو فهمیدنی هست
جهان رنگ و بو فهمیدنی هست درین وادی بسی گل چیدنی هست ولی چشم از درون خود نبندی که در جان تو چیزی دیدنی هست…
تهی از های و هو میخانه بودی
تهی از های و هو میخانه بودی گل ما از شرر بیگانه بودی نبودی عشق و این هنگامهٔ عشق اگر دل چون خرد فرزانه بودی…
پند باز با بچهٔ خویش
تو دانی که بازان ز یک جوهرند دل شیر دارند و مشت پرند نکو شیوه و پخته تدبیر باش جسور و غیور و کلان گیر…
به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است
به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است تلاش چشمهٔ حیوان دلیل کم طلبی است حدیث دل به که گویم چه راه بر گیرم…
بجان من که جان نقش تن انگیخت
بجان من که جان نقش تن انگیخت هوای جلوه این گل را دو رو کرد هزاران شیوه دارد جان بیتاب بدن گردد چو با یک…
از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را
از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را کاتش زد از نگاهی یک شهر آرزو را این نکته را شناسد آندل که دردمند است…
نیچه
از سستی عناصر انسان دلش تپید فکر حکیم پیکر محکم تر آفرید افکند در فرنگ صد آشوب تازه ئی دیوانه ئی به کارگه شیشه گر…
نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی
نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی نرسی جز به تقاضای کلیم اللهی راه کور است بخود غوطه زن ای سالک راه جاده را گم…
مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر
مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر ازین بستان سرا دیگر چه خواهی لب جو، بزم گل، مرغ چمن سیر صبا ، شبنم ، نوای صبحگاهی حضرت…
گل نخستین
هنوز همنفسی در چمن نمی بینم بهار می رسد و من گل نخستینم به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم به این بهانه مگر…
فلسفه و سیاست
فلسفی را با سیاست دان بیک میزان مسنج چشم آن خورشید کوری دیدهٔ این بی نمی آن تراشد قول حق را حجت نا استوار وین…
صورت نپرستم من بتخانه شکستم من
صورت نپرستم من بتخانه شکستم من آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من در بود و نبود من اندیشه گمانها داشت از عشق هویدا…
سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند
سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند کلهٔ جم به گدای سر راهی بخشند در ره عشق فلان ابن فلان چیزی نسیت ید بیضای کلیمی…
ز مرغان چمن نا آشنایم
ز مرغان چمن نا آشنایم به شاخ آشیان تنها سرایم اگر نازک دلی از من کران گیر که خونم می تراود از نوایم حضرت علامه…
ربودی دل ز چاک سینهٔ من
ربودی دل ز چاک سینهٔ من به غارت برده ئی گنجینهٔ من متاع آرزویم با که دادی چه کردی با غم دیرینهٔ من حضرت علامه…
درین گلشن پریشان مثل بویم
درین گلشن پریشان مثل بویم نمیدانم چه میخواهم چه جویم برآید آرزو یا بر نیاید شهید سوز و ساز آرزویم حضرت علامه محمد اقبال رح
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت نگاهی تشنهٔ دیدار دارم در افتد هر زمان اندیشه با شوق چه آشوب افکنی در جان زارم حضرت…
چه میپرسی میان سینه دل چیست
چه میپرسی میان سینه دل چیست خرد چون سوز پیدا کرد دل شد دل از ذوق تپش دل بود لیکن چو یک دم از تپش…
جهان کز خود ندارد دستگاهی
جهان کز خود ندارد دستگاهی به کوی آرزو می جست راهی ز آغوش عدم دزدیده بگربخت گرفت اندر دل آدم پناهی حضرت علامه محمد اقبال…
تهذیب
انسان که رخ ز غازهٔ تهذیب بر فروخت خاک سیاه خویش چو آئینه وانمود پوشید پنجه را ته دستانه حریر افسونی قلم شد و تیغ…
بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است
بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است حنا ز خون دل نو بهار می بندد عروس لاله…
به خود باز آورد رند کهن را
به خود باز آورد رند کهن را می برنا که من در جام کردم من این می چون مغان دور پیشین ز چشم مست ساقی…
ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق
ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق بجان ما بلا انگیزی عشق اگر این خاکدان را واشگافی درونش بنگری خونریزی عشق حضرت علامه محمد اقبال رح