پیام مشرق
ز مرغان چمن نا آشنایم
ز مرغان چمن نا آشنایم به شاخ آشیان تنها سرایم اگر نازک دلی از من کران گیر که خونم می تراود از نوایم حضرت علامه…
ربودی دل ز چاک سینهٔ من
ربودی دل ز چاک سینهٔ من به غارت برده ئی گنجینهٔ من متاع آرزویم با که دادی چه کردی با غم دیرینهٔ من حضرت علامه…
درین گلشن پریشان مثل بویم
درین گلشن پریشان مثل بویم نمیدانم چه میخواهم چه جویم برآید آرزو یا بر نیاید شهید سوز و ساز آرزویم حضرت علامه محمد اقبال رح
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت نگاهی تشنهٔ دیدار دارم در افتد هر زمان اندیشه با شوق چه آشوب افکنی در جان زارم حضرت…
چه میپرسی میان سینه دل چیست
چه میپرسی میان سینه دل چیست خرد چون سوز پیدا کرد دل شد دل از ذوق تپش دل بود لیکن چو یک دم از تپش…
جهان کز خود ندارد دستگاهی
جهان کز خود ندارد دستگاهی به کوی آرزو می جست راهی ز آغوش عدم دزدیده بگربخت گرفت اندر دل آدم پناهی حضرت علامه محمد اقبال…
تهذیب
انسان که رخ ز غازهٔ تهذیب بر فروخت خاک سیاه خویش چو آئینه وانمود پوشید پنجه را ته دستانه حریر افسونی قلم شد و تیغ…
بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است
بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است حنا ز خون دل نو بهار می بندد عروس لاله…
به خود باز آورد رند کهن را
به خود باز آورد رند کهن را می برنا که من در جام کردم من این می چون مغان دور پیشین ز چشم مست ساقی…
ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق
ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق بجان ما بلا انگیزی عشق اگر این خاکدان را واشگافی درونش بنگری خونریزی عشق حضرت علامه محمد اقبال رح
نوای وقت
خورشید بدامانم انجم به گریبانم در من نگری هیچم در خود نگری جانم در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم من دردم و درمانم…
نسیم صبح
ز روی بحر و سر کوهسار می آیم ولیک می نشناسم که از کجا خیزم دهم به غمزده طایر پیام فصل بهار ته نشیمن او…
مرنج از برهمن ای واعظ شهر
مرنج از برهمن ای واعظ شهر گر از ما سجده ئی پیش بتان خواست خدای ما که خود صورتگری کرد بتی را سجده ئی از…
گل رعنا چو من در مشکلی هست
گل رعنا چو من در مشکلی هست گرفتار طلسم محفلی هست زبان برگ او گویا نکردند ولی در سینهٔ چاکش دلی هست حضرت علامه محمد…
فریب کشمکش عقل دیدنی دارد
فریب کشمکش عقل دیدنی دارد که میر قافله و ذوق رهزنی دارد نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس بیا که عشق کمالی ز یک…
صنوبر بندهٔ آزادهٔ او
صنوبر بندهٔ آزادهٔ او فروغ روی گل از بادهٔ او حریمش آفتاب و ماه و انجم دل آدم در نگشادهٔ او حضرت علامه محمد اقبال…
سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست
سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست مست لعلین تو شیرین سخنی نیست که نیست در قبای عربی خوشترک آئی به نگاه…
ز من با شاعر رنگین بیان گوی
ز من با شاعر رنگین بیان گوی چه سود از سوز اگر چون لاله سوزی نه خود را می گدازی ز آتش خویش نه شام…
دمادم نقش های تازه ریزد
دمادم نقش های تازه ریزد بیک صورت قرار زندگی نیست اگر امروز تو تصویر دوش است بخاک تو شرار زندگی نیست حضرت علامه محمد اقبال…
دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز
دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز پا ز خلوت کدهٔ غنچه برون زن چو شمیم با نسیم…
حیات جاوید
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست قبای زندگیش…
چه گویم نکتهٔ زشت و نکو چیست
چه گویم نکتهٔ زشت و نکو چیست زبان لرزد که معنی پیچدار است برون از شاخ بینی خار و گل را درون او نه گل…
جمعیت الاقوام
بر فتد تا روش رزم درین بزم کهن دردمندان جهان طرح نو انداخته اند من ازین بیش ندانم که کفن دزدی چند بهر تقسیم قبور…
تنی پیدا کن از مشت غباری
تنی پیدا کن از مشت غباری تنی محکم تر از سنگین حصاری درون او دل درد آشنائی چو جوئی در کنار کوهساری حضرت علامه محمد…
بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است
بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است عروس لاله سراپا کرشمه و ناز است نوا ز پردهٔ غیب است ای مقام شناس نه از گلوی…
به گوشم آمد از خاک مزاری
به گوشم آمد از خاک مزاری که در زیر زمین هم میتوان زیست نفس دارد ولیکن جان ندارد کسی کو بر مراد دیگران زیست حضرت…
بتان تازه تراشیده ئی دریغ از تو
بتان تازه تراشیده ئی دریغ از تو درون خویش نگاه دیده ئی دریغ از تو چنان گداخته ئی از حرارت افرنگ ز چشم خویش تراویده…
نوای مزدور
ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کش نصیب خواجهٔ ناکرده کار رخت حریر ز خوی فشانی من لعل خاتم والی ز اشک کودک من گوهر…
ندانم باده ام یا ساغرم من
ندانم باده ام یا ساغرم من گهر در دامنم یا گوهرم من چنان بینم چو بر دل دیده بندم که جانم دیگر است و دیگرم…
مسلمانان مرا حرفی است در دل
مسلمانان مرا حرفی است در دل که روشن تر ز جان جبرئیل است نهانش دارم از آزر نهادان که این سری ز اسرار خلیل است…
گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست
گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست حاصل این سوز و ساز یک دل خونین نواست در طلبش دل تپید ، دیر و حرم آفرید…
فصل بهار
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار مست ترنم هزار طوطی و دراج و سار بر طرف جویبار کشت گل و لاله…
صحبت رفتگان (در عالم بالا)
تولستوی بارکش اهرمن لشکری شهریار از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست مردک بیگانه دوست سینهٔ…
سراپا معنی سر بسته ام من
سراپا معنی سر بسته ام من نگاه حرف بافان برنتابم نه مختارم توان گفتن به مجبور که خاک زنده ام در انقلابم حضرت علامه محمد…
ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟
ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟ ضمیر ما به آیاتش دلیل است خرد آتش فروزد دل بسوزد همین تفسیر نمرود و خلیل است حضرت علامه…
رمیدی از خداوندان افرنگ
رمیدی از خداوندان افرنگ ولی بر گور و گنبد سجده پاشی به لالائی چنان عادت گرفتی ز سنگ راه مولائی تراشی حضرت علامه محمد اقبال…
دل از منزل تهی کن پا بره دار
دل از منزل تهی کن پا بره دار نگه را پاک مثل مهر و مه دار متاع عقل و دین با دیگران بخش غم عشق…
حکیمان گرچه صد پیکر شکستند
حکیمان گرچه صد پیکر شکستند مقیم سومنات بود و هستند چسان افرشته و یزدان بگیرند هنوز آدم به فتراکی نبستند حضرت علامه محمد اقبال رح
چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست
چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست که دل در حلقه بود و عدم نیست مخور ای کم نظر اندیشهٔ مرگ اگر دم…
جهان عمل
هست این میکده و دعوت عام است اینجا قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز از لب…
تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش
تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش براه دیگران رفتن عذاب است گر از دست تو کار نادر آید گناهی هم اگر باشد ثواب است حضرت…
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان در جهان است دل ما که جهان در دل…
به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت
به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت نگاه ما چمن زادان رسا نیست در آن پهنا که صد خورشید دارد تمیز پست و بالا هست یا…
بپای خود مزن زنجیر تقدیر
بپای خود مزن زنجیر تقدیر ته این گنبد گردان رهی هست اگر باور نداری خیز و دریاب که چون پا وا کنی جولانگهی هست حضرت…
نوای عشق را ساز است آدم
نوای عشق را ساز است آدم کشاید راز و خود رازست آدم جهان او آفرید این خوبتر ساخت مگر با ایزد انباز است آدم حضرت…
نامهٔ عالمگیر (به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد)
ندانی که یزدان دیرینه بود بسی دید و سنجید و بست و گشود ز ما سینه چاکان این تیره خاک شنید است صد نالهٔ درد…
مرا فرمود پیر نکته دانی
مرا فرمود پیر نکته دانی هر امروز تو از فردا پیام است دل از خوبان بی پروا نگهدار حریمش جز به او دادن حرام است…
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد
گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد دل خود کام را از عشق خون کرد ز اقبال فلک پیما چه پرسی حکیم نکته دان ما جنون…
قبای زندگانی چاک تا کی
قبای زندگانی چاک تا کی چو موران آشیان در خاک تا کی بپرواز آًًً و شاهینی بیاموز تلاش دانه در خاشاک تا کی حضرت علامه…
شو پنهاور و نیچه
مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید بد گفت فطرت چمن روزگار را از درد خویش و هم…