پیام مشرق
بایرن
مثال لاله و گل شعله از زمین روید اگر بخاک گلستان تراود از جامش نبود در خور طبعش هوای سرد فرنگ تپید پیک محبت ز…
نوا مستانه در محفل زدم من
نوا مستانه در محفل زدم من شرار زندگی بر گل زدم من دل از نور خرد کردم ضیا گیر خرد را بر عیار دل زدم…
میخانهٔ فرنگ
یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است چشم مست می فروشش باده را پروردگار باده خواران را نگاه…
مرا مثل نسیم آواره کردند
مرا مثل نسیم آواره کردند دلم مانند گل صد پاره کردند نگاهم را که پیدا هم نبیند شهید لذت نظاره کردند حضرت علامه محمد اقبال…
گدای جلوه رفتی بر سر طور
گدای جلوه رفتی بر سر طور که جان تو ز خود نامحرمی هست قدم در جستجوی آدمی زن خدا هم در تلاش آدمی هست حضرت…
فروغ او به بزم باغ و راغ است
فروغ او به بزم باغ و راغ است گل از صهبای او روشن ایاغ است شب کس در جهان تاریک نگذاشت که در هر دل…
شهید ناز او بزم وجود است
شهید ناز او بزم وجود است نیاز اندر نهاد هست و بود است نمی بینی که از مهر فلک تاب به سیمای سحر داغ سجود…
سخن درد و غم آرد ، درد و غم به
سخن درد و غم آرد ، درد و غم به مرا این ناله های دمبدم به سکندر را ز عیش من خبر نیست نوای دلکشی…
ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست
ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست که خواب از چشم او شبنم فرو شست خودی از بیخودی آمد پدیدار جهان دریافت آخر آنچه می جست…
دلا رمز حیات از غنچه دریاب
دلا رمز حیات از غنچه دریاب حقیقت در مجازش بی حجاب است ز خاک تیره میروید ولیکن نگاهش بر شعاع آفتاب است حضرت علامه محمد…
خیالم کو گل از فردوس چیند
خیالم کو گل از فردوس چیند چو مضمون غریبی آفریند دلم در سینه می لرزد چو برگی که بر وی قطرهٔ شبنم نشیند حضرت علامه…
حکیم اینشتین
جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس زود پروازی که پروازش…
چسان زاید تمنا در دل ما
چسان زاید تمنا در دل ما چسان سوزد چراغ منزل ما بچشم ما که می بیند چه بیند چسان گنجید دل اندر گل ما حضرت…
جمهوریت
متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی ز موران شوخی طبع سلیمانی نمی آید گریز از طرز جمهوری غلام پخته کاری شو که از مغز…
تسخیر فطرت
میلاد آدم نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور خود…
بیا ای عشق ای رمز دل ما
بیا ای عشق ای رمز دل ما بیا ای کشت ما ای حاصل ما کهن گشتند این خاکی نهادان دگر آدم بنا کن از گل…
به پهنای ازل پر می گشودم
به پهنای ازل پر می گشودم ز بند آب و گل بیگانه بودم بچشم تو بهای من بلند است که آوردی ببازار وجودم حضرت علامه…
باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار…
هزاران سال با فطرت نشستم
هزاران سال با فطرت نشستم به او پیوستم و از خود گسستم ولیکن سر گذشتم این دو حرفست تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم حضرت علامه…
میان لاله و گل آشیان گیر
میان لاله و گل آشیان گیر ز مرغ نغمه خوان درس فغان گیر اگر از ناتوانی گشته ئی پیر نصیبی از شباب این جهان گیر…
مزاج لالهٔ خود رو شناسم
مزاج لالهٔ خود رو شناسم بشاخ اندر گلان را بو شناسم از آن دارد مرا مرغ چمن دوست مقام نغمه های او شناسم حضرت علامه…
گذشتی تیز گام ای اختر صبح
گذشتی تیز گام ای اختر صبح مگر از خواب ما بیزار رفتی من از ناآگهی گم کرده راهم تو بیدار آمدی بیدار رفتی حضرت علامه…
غلامی
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است من…
شنیدم در عدم پروانه میگفت
شنیدم در عدم پروانه میگفت دمی از زندگی تاب تبم بخش پریشان کن سحر خاکسترم را ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش حضرت علامه…
سحر می گفت بلبل باغبان را
سحر می گفت بلبل باغبان را درین گل جز نهال غم نگیرد به پیری میرسد خار بیابان ولی گل چون جوان گردد بمیرد حضرت علامه…
ز جان بیقرار آتش گشادم
ز جان بیقرار آتش گشادم دلی در سینهٔ مشرق نهادم گل او شعله زار از نالهٔ من چو برق اندر نهاد او فتادم حضرت علامه…
دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ
دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ ز بیمش زرد مانند زریری به خود باز آ خودی را پخته تر گیر اگر گیری ، پس از…
خیال او درون دیده خوشتر
خیال او درون دیده خوشتر غمش افزوده جان کاهیده خوشتر مرا صاحبدلی این نکته آموخت ز منزل جادهٔ پیچیده خوشتر حضرت علامه محمد اقبال رح
حکمت و شعر
بوعلی اندر غبار ناقه گم دست رومی پردهٔ محمل گرفت این فرو تر رفت و تا گوهر رسید آن بگردابی چو خس منزل گرفت حق…
چه پرسی از کجایم چیستم من ؟
چه پرسی از کجایم چیستم من؟ به خود پیچیده ام تا زیستم من درین دریا چو موج بیقرارم اگر بر خود نپیچم نیستم من حضرت…
جلال و گوته
نکته دان المنی را در ارم صحبتی افتاد با پیر عجم شاعری کو همچو آن عالی جناب نیست پیغمبر ولی دارد کتاب خواند بر دانای…
تنهائی
به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟ هزار لولوی لالاست در گریبانت درون سینه چو من گوهر…
بهل افسانهٔ آن پا چراغی
بهل افسانهٔ آن پا چراغی حدیث سوز او آزار گوش است من آن پروانه را پروانه دانم که جانش سخت کوش و شعله نوش است…
بندگی
دوش در میکده ترسا بچه باده فروش گفت از من سخنی دار چو آویزه بگوش مشرب باده گساران کهن این بود است که تو از…
اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ
اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ ز فیض آرزوی تو گهر شد به زر خود را مسنج ای بندهٔ زر که زر از گوشهٔ چشم…
نوا در ساز جان از زخمهٔ تو
نوا در ساز جان از زخمهٔ تو چسان در جانی و از جان برونی چراغم ، با تو سوزم بی تو میرم تو ای بیچون…
میان آب و گل خلوت گزیدم
میان آب و گل خلوت گزیدم ز افلاطون و فارابی بریدم نکردم از کسی دریوزهٔ چشم جهان را جز به چشم خود ندیدم حضرت علامه…
مرا روزی گل افسرده ئی گفت
مرا روزی گل افسرده ئی گفت نمود ما چو پرواز شرار است دلم بر محنت نقش آفرین سوخت که نقش کلک او ناپایدار است حضرت…
کمال زندگی خواهی بیاموز
کمال زندگی خواهی بیاموز گشادن چشم و جز بر خود نبستن فرو بردن جهان را چون دم آب طلسم زیر و بالا در شکستن حضرت…
غنی کشمیری
غنی آن سخنگوی بلبل صفیر نوا سنج کشمیر مینو نظیر چو اندر سرا بود در بسته داشت چو رفت از سرا تخته را وا گذاشت…
شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من بر نخیزد یک شرار از حکمت نازای من چون تمام افتد سراپا ناز می گردد نیاز قیس…
سرود انجم
هستی ما نظام ما مستی ما خرام ما گردش بی مقام ما زندگی دوام ما دور فلک بکام ما می نگریم و میرویم جلوه گه…
ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست تجلی دگری در خور تقاضا نیست به ملک جم ندهم مصرع نظیری را «کسی که کشته نشد…
دلا نارائی پروانه تا کی
دلا نارائی پروانه تا کی نگیری شیوهٔ مردانه تا کی یکی خود را به سوز خویشتن سوز طواف آتش بیگانه تا کی حضرت علامه محمد…
خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می سوخت
خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می سوخت مثال لاله متاعی ز آتشی اندوخت تو هم ز ساغر می چهره را گلستان کن بهار…
حکمت فرنگ
شنیدم که در پارس مرد گزین ادا فهم رمز آشنا نکته بین بسی سختی از جان کنی دید و مرد بر آشفت و جان شکوه…
چسان ای آفتاب آسمان گرد
چسان ای آفتاب آسمان گرد باین دوری به چشم من در آئی بخاکی واصل و از خاکدان دور تو ای مژگان گسل آخر کجائی حضرت…
تو میگوئی که آدم خاکزاد است
تو میگوئی که آدم خاکزاد است اسیر عالم کون و فساد است ولی فطرت ز اعجازی که دارد بنای بحر بر جویش نهاد است حضرت…
ترا ای تازه پرواز آفریدند
ترا ای تازه پرواز آفریدند سراپا لذت بال آزمائی هوس ما را گران پرواز دارد تو از ذوق پریدن پر گشائی حضرت علامه محمد اقبال…
بوی گل
حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب…