پرتو نادری
زندگینامه پرتو نادری به قلم خودش
من پر تونادری هستم، زادگاهم بدخشان است.دهکده ء من جرشاه بابا نام دارد، در ولسوالی کشم، افتاده در کنار دریایی، دریایی شفاف به شفافیت عشق…
بهار می رسد؛ اما نه با ترانۀ گل
بهار می رسد؛ اما نه با ترانۀ گل که مار حادثه پویید در خزانۀ گل نه یک پرنده بر افروخت مجمر آواز نه رنگ بال…
من و آیینه و خورشید، مردیم
من و آیینه و خورشید، مردیم سیاهی تا به ما خندید، مردیم کسی با دست های شوم نیرنگ بساط روشنی برچید، مردیم پرتو نادی
بهار آید چو پیدایت کنم یار
بهار آید چو پیدایت کنم یار ز گل خلخال بر پایت کنم یار تو گل گل خنده بر لب بشگفانی و من گل گل تماشایت…
نشگفته تمام غنچه ها پیر شدند
نشگفته تمام غنچه ها پیر شدند آهو بره گان جمله به زنجیر شدند این فصل چه فصل است که انبوه کلاغ دل بسته ی قله…
بهاران صد چمن اندیشه دارد
بهاران صد چمن اندیشه دارد به باغ آرزو ها ریشه دارد مگر بادی به خود پیچیده می گفت خزان در دست هایش تیشه دارد پرتو…
من صدای خندهء ظلمت را
من صدای خندهء ظلمت را از حنجرهء زخمی آوچه های آور ميشنوم بدبختی را ميشناسم و تنهايی را تنفس ميكنم بدبختی در رگهای من جاريست…
ترانۀ خوشبختی گام هایت
ترانۀ خوشبختی گام هایت تمام خیابان سبز زنده گی را از گفتگوی عشقانه یی لبریز کرده است می آیم و با یک بغل ترانۀ شیدایی…
به یک آدم که دل تنگ است!
به یک آدم که دل تنگ است! بیا باهم شراب ناب نوشیم شویم تا هردوان بی تاب،نوشیم کنار رودباران روی سبزه به زیر خیمه ی…
درون سینه آتشخانه شد دل
درون سینه آتشخانه شد دل شراب عشق را پیمانه شد دل چراغ برج شهر آشنایی ست که تا از خود چنین بیگانه شد دل *…
دلم در چشمه ی مهتاب گم شد
دلم در چشمه ی مهتاب گم شد به مثل لاله یی در آب گم شد به یادش تا شگفتم چون ستاره شبم را قصه های…
دیشب نظری به سوی دریا کردم
دیشب نظری به سوی دریا کردم اندیشۀ غم گره گره وا کردم با شیشهگران ماه در مستی موج آیینۀ روح خویش پیدا کردم * غمهای…
رمیده از برم آهوی نازم
رمیده از برم آهوی نازم به حال دل نمی دانم چه سازم به مسجد می روم تا صبر یابم دو چشم او شود؛اما نمازم پرتو…
ز دریا موج گوهربار ناید
ز دریا موج گوهربار ناید دهان بگشوده غیر از مار ناید هزاران کس ز بیداری سخن گفت ولیکن یک دل بیدار ناید پرتو نادری
آتشی بودیم، خاکستر شدیم
آتشی بودیم، خاکستر شدیم رودبار خشک بیگوهر شدیم پونهزار ماه بودیم ای دریغ پایمال مار چندین سر شدیم زندهگی را در افق گم کردهایم آسمان…
شب است و اختران بیمار وغمناک
شب است و اختران بیمار وغمناک چو اشک عاشقان بر دامن خاک شب از تاک سیاهی سایه بر سر نتابد خوشهیی؛ اما در این تاک…
الا ای آسمان هیچ بر دوش
الا ای آسمان هیچ بر دوش گرفته بیکرانی را در آغوش جهان سرتا به پا خون است و فریاد تو هم چیزی بگو! مغرور خاموش…
شب بی تو از ستاره صدایی نمی رسد
شب بی تو از ستاره صدایی نمی رسد شیپور ماهتاب به جایی نمی رسد در گوش سنگزار سیاهی درین سكوت از نینواز نور، نوایی نمی…
از پیش من، سپیده دمان كوچ می كند
از پیش من، سپیده دمان كوچ می كند شب می رسد سپیدۀ جان كوچ می كند هرجا كه بود همهمۀ شاد زندهگی از شاخه های…
شبانه می رود شب می شگوفد
شبانه می رود شب می شگوفد شبانه در دلم تب می شگوفد نمی داند ؛ مگر سوز دلم را ز تب خالی که بر لب…
آفتاب از سوی دیگر بر شده
آفتاب از سوی دیگر بر شده میگسار نور بیساغر شده زورق خورشید بیکافور نور آسمان دریای بیگوهر شده شهر ما بتخانۀ پندارهاست بتگری را هر…
عقاب پیر کوهستان دورم
عقاب پیر کوهستان دورم گهی کوهی بلند بی عبورم گهی روشن چو خورشید سحرگاه گهی در غار غمها موش کورم پرتونادری
ای وطن، ای عشق پاک برترین
ای وطن، ای عشق پاک برترین این مرا بر خاتم هستی نگین سوز من با ساز تو آمیخته عشق تو آتش به جانم ریخته ای…
گل سرخ بیابانهای مشرق
گل سرخ بیابانهای مشرق شراب روشن مینای مشرق رموز ژرف دریاهای جانی تو لبخند گل زیبای جانی طلوع آفتاب ناز از تو نشاط آبی پرواز…
ای زما پاکې خاورې!
ای زما پاکې خاورې! ستا د تازه زخمونو جوړې فوارې د وینو د کومې مینې، عاطفې په بڼ خزان راولي ځکه چې ستا په لمن…
لحظهها دیوانهگی خود را
لحظهها دیوانهگی خود را با تار پوسیدۀ تعارف رفو میکنند لحظههایی که سیب سرخ گونههایت در حریر بوسههای من می پیچید و من چنان طراوت…
خدای من!
خدای من! از امتداد روزهایت دلتنگم از امتداد روزهایت که حلقههای زنجیر فاجعه اند و خورشید را به رسمیت نمی شناسند زبانم لال عدالتت را…
احمد شاه مسعود!
احمد شاه مسعود! دلم برایت میسوزد که هرساله در هجدهم سنبله جارچیان بازار مکارۀ سیاست نامت را به حراج میگذارند و کوردلان تاریخ برکاجستان کارنامههایت…
من از زمستانهای دوری گذشتهام
من از زمستانهای دوری گذشتهام که هر روز، پیرمردی از کوچههای غبارآلود تاریخ میآمد و بر فراز دیوار شکستۀ زنبورک * مدنیت روشن قبیلۀ خود…
نشکفته تمام غنچهها پیر شدند
نشکفته تمام غنچهها پیر شدند آهوبرهگان جمله به زنجیر شدند این فصل چه فصل است که انبوه کلاغ دلبستهء قلههای پامیر شدند استاد پرتو نادری
نکیسای سفر کردهای من!
نکیسای سفر کردهای من! ترانۀ برگشتت را چه زمانی خواهی سرود که گوشهای من با ابتذال روزگار عادت نمیکنند میدانم وقتی دژخیمان حادثه بلورستان آوازت…
سکوت
سکوت در بامدادی اینگونه تاریک زبانم را بریدهاند و حنجرهام را تیرباران کردهاند من خاموشی سنگینم را در پسکوچههای هول و اضطراب طبل میزنم این…
نیای بزرگ سخندان من
نیای بزرگ سخندان من تو مهر سخن را خراسان من… کران تا کران جهان رام تو به بام زمان میرسد بام تو چو شعرت به…