مهدی اخوان ثالث
فسانه
فسانه گویا دگر فسانه به پایان رسیده بود دیگر نمانده بود به رایم بهانهای جنبید مشت مرگ و در آن خاک سرد گور میخواست پر…
مرد و مرکب
مرد و مرکب گفت راوی: راه از این دو روند آسود گردها خوابید روز رفت و شب فراز آمد گوهر آجین کبود پیر باز آمد…
مرغ تصویر
مرغ تصویر دو چندان جور، جان چندان کشید از عمر ِ دلگیرم که از عِقد ِ چهل نگذشته، چون هشتادیان پیرم روان تنها و دشمن…
ییلاقی
ییلاقی شور ِ شباهنگان، شب ِ مهتاب غوغای غوکان برکه ِ نزدیک ناگاه ماری تشنه، لکی ابر کوپایه سنگی ساکت و تاریک
باغ من
باغ من آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر، با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش…
جراحت
جراحت دیگر اکنون دیری و دوری ست کاین پریشان مرد این پریشان پریشانگرد در پس زانوی حیرت مانده، خاموش است سخت بیزار از دل و…
دریغ
دریغ بی شکوه و غریب و رهگذرند یادهای دگر، چو برق و چو باد یاد تو پرشکوه و جاوید است و آشنای قدیم دل، اما…
سگها و گرگها
سگها و گرگها ۱ هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال، مثقال فرستد پوشش فرسنگ،…
قصه ای از شب
قصه ای از شب شب است شبی آرام و باران خورده و تاریک کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبهای مهجور فغانهای سگی ولگرد میاید…
مرداب
مرداب عمر من دیگر چون مردابی ست راکد و ساکت و آرام و خموش نه از او شعله کشد موج و شتاب نه در او…
منزلی در دوردست
منزلی در دوردست منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم لیک ای ندانم چون و چند…
وداع
وداع سکوت صدای گامهایم را باز پس میدهد با شب خلوت به خانه میروم گلهای کوچک از سگها بر لاشهٔ سیاه خیابان میدوند خلوت شب…
برف
برف پاسی از شب رفته بود و برف میبارید چون پر افشانی پر پهای هزار افسانهٔ از یادها رفته باد چونان آمری مأمور و ناپیدا…
جرقه
جرقه به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری درین تاریک شب، با این خمار…
درین همسایه ۲
درین همسایه ۲ درین همسایه مرغی هست، گویا مرغ حق نامش نمیدانم و شاید جغد، شاید مرغ کوکو خوان درین همسایه، نامش هر چه، مرغی…
شعر
شعر چون پرندهای که سحر با تکانده حوصلهاش میپرد ز لانهٔ خویش با نگاه پر عطشی میرود برون شاعر صبحدم ز خانهٔ خویش در رهش،…
قاصدک
قاصدک قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما،اما گرد بام و در من بی ثمر میگردی انتظار…
من این پاییز در زندان
من این پاییز در زندان درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارم اسیرانیم و با خوف…
آب و آتش
آب و آتش آب و آتش نسبتی دارند جاویدان مثل شب با روز، اما از شگفتیها ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما…
برای دخترکم لاله و آقای مینا
برای دخترکم لاله و آقای مینا با دستهای کوچک خوش بشکاف از هم پردهٔ پاک هوا را بشکن حصار نور سردی را که امروز در…
چاووشی
چاووشی بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پُر گوی و گه…
راستی، ای وای، آیا
راستی، ای وای، آیا دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند جهانی سیاهی با دلم تا چهها کند بیامد که باز آن تیره مفرش…
شکار (یک منظومه)
شکار (یک منظومه) ۱ وقتی که روز آمده، اما نرفته شب صیاد پیر، گنج کهنسال آزمون با پشتواره ای و تفنگی و دشنهای ناشسته رو،…
قصه شهر سنگستان
قصه شهر سنگستان دو تا کفتر نشستهاند روی شاخهٔ سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در دامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با…
مردُم! ای مردُم
مردُم! ای مردُم مردم! ای مردم من همیشه یادمست این، یادتان باشد نیم شبها و سحرها، این خروس پیر میخروشد، با خراش سینه میخواند گوشها…
آخر شاهنامه
آخر شاهنامه این شکسته چنگ بی قانون رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر گاه گویی خواب میبیند خویش را در بارگاه پر فروغ مهر طرفه…
به مهتابی که به گورستان می تابید
به مهتابی که به گورستان می تابید ۱ حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار باید بر این ویرانه محزون بتابی وز هر کجا…
چه آرزوها
چه آرزوها درآمد چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چه ها که میبینم و باور ندارم چه ها،چه ها، چه ها، که میبینم…
رباعی 2
رباعی 2 گر زری و گر سیم زراندودی، باش گر بحری و گر نهری و گر رودی باش در این قفس شوم، چه طاووس چه…
شمعدان
شمعدان چون شمعم و سرنوشت ِ روشن، خطرم پروانهٔ مرگ پر زنان دور سرم چون شرط ِ اجل بر سر از آتش تبرم خصم افکند…
قصیده
قصیده ۱ همچو دیوی سهمگین در خواب پیکرش نیمی به سایه ، نیم در مهتاب درکنار برکهٔ آرام اوفتاده صخرهای پوشیده از گلسنگ کز تنش…
نغمهٔ همدرد
نغمهٔ همدرد آینهٔ خورشید از آن اوج بلند شب رسید از ره و آن آینهٔ خرد شده شد پرکنده و در دامن افلاک نشست تشنهام…
آن بالا
آن بالا داشتم با ناهار یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه زهر مارم میکردم مزهام لب گزهای تلخ و گس ِ با…
به دیدارم بیا هر شب
به دیدارم بیا هر شب به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای…
چون سبوی تشنه
چون سبوی تشنه از تهی سرشار جویبار لحظهها جاری ست چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ دوستان و دشمنان را…
رباعی
رباعی خشکید و کویر لوت شد دریامان امروز بد و بدتر از آن فردامان زین تیره دل دیو سفت مشتی شمر چون آخرت یزید شد…
شهابها و شب
شهابها و شب ز ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر در چاه ِ بیم، امید به ماه…
کاوه یا اسکندر؟
کاوه یا اسکندر؟ موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نوا افتاده است چشمههای شعلهور خشکیدهاند آبها از آسیا افتاده است در مزار آباد…
ناژو
ناژو دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد وز معبر قوافل ایام رهگذر با میوهٔ همیشگیاش، سبزی مدام ناژوی سالخورد فرو هشته…
اندوه
اندوه نه چراغ چشم گرگی پیر نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه مانده دشت بیکران خلوت و خاموش زیر بارانی که ساعتهاست میبارد در…
بی سنگر
بی سنگر در هوای گرفتهٔ پاییز وقت بدرود شب، طلوع سحر پیلهاش را شکافت پروانه آمد از دخمهٔ سیاه به در بالها را به شوق…
حالت
حالت آفاق پوشیده از فر بیخویشی است و نوازش ای لحظههای گریزان صفای شما باد دمتان و ناز قدمتان گرامی، سلام! اندر آیید این شهر…
روز و شب
روز و شب روز آفاق ِ عاج خواند سرودی شب اقالیم ِ آبنوش شنفتند سایه در سایه سحرهای شبانه تن در امواج گیسوی تو نهفتند…
صبح
صبح چو مرغی زیر باران راه گم کرده گذشته از بیابان شبی چون خیمهٔ دشمن شبی را در بیابانی – غریب اما – به سر…
کتیبه
کتیبه فتاده تخته سنگ آن سوی تر، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با…
نماز
نماز باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ذاتها با سایههای خود هم اندازه خیره در آفاق و اسرار عزیز شب چشم من بیدار…
آنک! ببین
آنک! ببین اوصاف ِ این همیشه همان، تا که بودهام از بی غمان ِ رنگ نگر، این شنودهام: بر لوح ِ دودفام ِ سحر، صبح…
بیمار
بیمار بیمارم، مادر جان میدانم، میبینی میبینم، میدانی میترسی، میلرزی از کارم، رفتارم، مادر جان میدانم، میبینی گه گریم، گه خندم گه گیجم، گه مستم…
خفتگان
خفتگان خفتگان نقش قالی، دوش با من خلوتی کردند رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور…
روشنی
روشنی ای شده چون سنگ سیاهی صبور پیش دروغ همه لبخندها بسته چو تاریکی جاویدگر خانه به روی همه سوگندها من ز تو باور نکنم،…