مهدی اخوان ثالث
زندگینامه مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ – ۴ شهریور ۱۳۶۹) شاعر، ادیب و موسیقیپژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش…
هستان
هستان گفت و گو از پاک و ناپاک است وز کم وبیش زلال آب و آیینه وز سبوی گرم و پر خونی که هر ناپاک…
با همین دل و چشمهایم، همیشه
با همین دل و چشمهایم، همیشه با همین چشم، همین دل دلم دید و چشمم میگوید آن قدر که زیبایی رنگارنگ است،هیچ چیز نیست زیرا…
پیغام
پیغام چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی هر چه برگم بود و بارم بود هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و…
دریچه ها
دریچه ها ما چون دو دریچه، رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز…
سر کوه بلند
سر کوه بلند سر کوه بلند آمد سحر باد ز توفانی که میآمد خبر داد درخت سبزه لرزیدند و لاله به خاک افتاد و مرغ…
فراموش
فراموش با شما هستم من، ای … شما چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور مست و مستانه هماهنگ…
لحظه
لحظه همه گویند که: تو عاشق اویی گر چه دانم همه کس عاشق اویند لیک میترسم، یارب نکند راست بگویند؟
میراث
میراث پوستینی کهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود جز پدرم…
و نه هیچ
و نه هیچ نه زورقی و نه سیلی، نه سایهٔ ابری تهی ست آینه مرداب انزوای مرا خوش آنکه سر رسدم روز و سردمهر سپهر…
آواز کَرَک
آواز کَرَک « بده … بدبد … چه امیدی؟ چه ایمانی؟» «کرک جان! خوب میخوانی من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد چو…
پیامی از آن سوی پایان
پیامی از آن سوی پایان اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است به الهامان سوخته ست، لبها خاموش نه اشکی، نه لبخندی،و نه حتی یادی…
دریغا
دریغا بخندد بُت، چو قربانی پسین آب به شوق ِ رأفت قصاب نوشد دریغا! بیشهٔ گرگان همیشه ز خون ِ دشت ِ میشان آب نوشد!
سرود پناهنده
سرود پناهنده نجوا کنان به زمزمه سرگرم مردی ست با سرودی غمناک خسته دلی، شکسته دلی، بیزار از سر فکنده تاج عرب بر خاک این…
فریاد
فریاد خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز هر طرف میسوزد این آتش پردهها و فرشها را، تارشان با پود من به هر سو میدوم گریان…
مرثیه
مرثیه خشمگین و مست و دیوانه ست خاک را چون خیمهای تاریک و لرزان بر میافرازد باز ویران میکند زود آنچه میسازد همچو جادویی توانا،…
مشعل خاموش
مشعل خاموش لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک رخساره پر غبار غم از سالهای دور در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک…
یاد
یاد هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز آن شب که عالم، عالم لطف و صفا بود من بودم و توران و هستی لذتی داشت وز شوق…
بازگشت زاغان
بازگشت زاغان در آستان غروب بر آبگون به خاکستری گراینده هزار زورق سیر و سیاه میگذرد نه آفتاب، نه ماه بر آبدان سپید هزار زورق…
پیوندها و باغها
پیوندها و باغها لحظهای خاموش ماند، آنگاه باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت به هوا انداخت سیب چندی گشت و باز آمد…
درین همسایه ۱
درین همسایه ۱ شب، امشب نیز – شب افسردهٔ زندان شب ِ طولانی پاییز – چو شبهای دگر دم کرده و غمگین بر آماسیده و…
سه شب
سه شب نخستین روزنهای از امید، گرم و گرامی روشنی افکنده باز بر دل سردم دایم از آن لذتی که خواهم آمد مستم و با…
فسانه
فسانه گویا دگر فسانه به پایان رسیده بود دیگر نمانده بود به رایم بهانهای جنبید مشت مرگ و در آن خاک سرد گور میخواست پر…
مرد و مرکب
مرد و مرکب گفت راوی: راه از این دو روند آسود گردها خوابید روز رفت و شب فراز آمد گوهر آجین کبود پیر باز آمد…
مرغ تصویر
مرغ تصویر دو چندان جور، جان چندان کشید از عمر ِ دلگیرم که از عِقد ِ چهل نگذشته، چون هشتادیان پیرم روان تنها و دشمن…
ییلاقی
ییلاقی شور ِ شباهنگان، شب ِ مهتاب غوغای غوکان برکه ِ نزدیک ناگاه ماری تشنه، لکی ابر کوپایه سنگی ساکت و تاریک
باغ من
باغ من آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر، با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش…
جراحت
جراحت دیگر اکنون دیری و دوری ست کاین پریشان مرد این پریشان پریشانگرد در پس زانوی حیرت مانده، خاموش است سخت بیزار از دل و…
دریغ
دریغ بی شکوه و غریب و رهگذرند یادهای دگر، چو برق و چو باد یاد تو پرشکوه و جاوید است و آشنای قدیم دل، اما…
سگها و گرگها
سگها و گرگها ۱ هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال، مثقال فرستد پوشش فرسنگ،…
قصه ای از شب
قصه ای از شب شب است شبی آرام و باران خورده و تاریک کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبهای مهجور فغانهای سگی ولگرد میاید…
مرداب
مرداب عمر من دیگر چون مردابی ست راکد و ساکت و آرام و خموش نه از او شعله کشد موج و شتاب نه در او…
منزلی در دوردست
منزلی در دوردست منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم لیک ای ندانم چون و چند…
وداع
وداع سکوت صدای گامهایم را باز پس میدهد با شب خلوت به خانه میروم گلهای کوچک از سگها بر لاشهٔ سیاه خیابان میدوند خلوت شب…
برف
برف پاسی از شب رفته بود و برف میبارید چون پر افشانی پر پهای هزار افسانهٔ از یادها رفته باد چونان آمری مأمور و ناپیدا…
جرقه
جرقه به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری درین تاریک شب، با این خمار…
درین همسایه ۲
درین همسایه ۲ درین همسایه مرغی هست، گویا مرغ حق نامش نمیدانم و شاید جغد، شاید مرغ کوکو خوان درین همسایه، نامش هر چه، مرغی…
شعر
شعر چون پرندهای که سحر با تکانده حوصلهاش میپرد ز لانهٔ خویش با نگاه پر عطشی میرود برون شاعر صبحدم ز خانهٔ خویش در رهش،…
قاصدک
قاصدک قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما،اما گرد بام و در من بی ثمر میگردی انتظار…
من این پاییز در زندان
من این پاییز در زندان درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارم اسیرانیم و با خوف…
آب و آتش
آب و آتش آب و آتش نسبتی دارند جاویدان مثل شب با روز، اما از شگفتیها ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما…
برای دخترکم لاله و آقای مینا
برای دخترکم لاله و آقای مینا با دستهای کوچک خوش بشکاف از هم پردهٔ پاک هوا را بشکن حصار نور سردی را که امروز در…
چاووشی
چاووشی بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پُر گوی و گه…
راستی، ای وای، آیا
راستی، ای وای، آیا دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند جهانی سیاهی با دلم تا چهها کند بیامد که باز آن تیره مفرش…
شکار (یک منظومه)
شکار (یک منظومه) ۱ وقتی که روز آمده، اما نرفته شب صیاد پیر، گنج کهنسال آزمون با پشتواره ای و تفنگی و دشنهای ناشسته رو،…
قصه شهر سنگستان
قصه شهر سنگستان دو تا کفتر نشستهاند روی شاخهٔ سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در دامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با…
مردُم! ای مردُم
مردُم! ای مردُم مردم! ای مردم من همیشه یادمست این، یادتان باشد نیم شبها و سحرها، این خروس پیر میخروشد، با خراش سینه میخواند گوشها…
آخر شاهنامه
آخر شاهنامه این شکسته چنگ بی قانون رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر گاه گویی خواب میبیند خویش را در بارگاه پر فروغ مهر طرفه…
به مهتابی که به گورستان می تابید
به مهتابی که به گورستان می تابید ۱ حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار باید بر این ویرانه محزون بتابی وز هر کجا…
چه آرزوها
چه آرزوها درآمد چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چه ها که میبینم و باور ندارم چه ها،چه ها، چه ها، که میبینم…