زندگینامه مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ – ۴ شهریور ۱۳۶۹) شاعر، ادیب و موسیقی‌پژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش…

ادامه مطلب

نماز

نماز باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ذات‌ها با سایه‌های خود هم اندازه خیره در آفاق و اسرار عزیز شب چشم من بیدار…

ادامه مطلب

آنک! ببین

آنک! ببین اوصاف ِ این همیشه همان، تا که بوده‌ام از بی غمان ِ رنگ نگر، این شنوده‌ام: بر لوح ِ دودفام ِ سحر، صبح…

ادامه مطلب

بیمار

بیمار بیمارم، مادر جان می‌دانم، می‌بینی می‌بینم، می‌دانی می‌ترسی، می‌لرزی از کارم، رفتارم، مادر جان می‌دانم، می‌بینی گه گریم، گه خندم گه گیجم، گه مستم…

ادامه مطلب

خفتگان

خفتگان خفتگان نقش قالی، دوش با من خلوتی کردند رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور…

ادامه مطلب

روشنی

روشنی ای شده چون سنگ سیاهی صبور پیش دروغ همه لبخندها بسته چو تاریکی جاویدگر خانه به روی همه سوگندها من ز تو باور نکنم،…

ادامه مطلب

غزل ۱

غزل ۱ باده‌ای هست و پناهی و شبی شسته و پاک جرعه‌ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک نم نمک زمزمه واری، رهش اندوه…

ادامه مطلب

گرگ هار

گرگ هار گرگ هاری شده‌ام هرزه پوی و دله دو شب درین دشت زمستان زدهٔ بی همه چیز می‌دوم، برده ز هر باد گرو چشم‌هایم…

ادامه مطلب

نظاره

نظاره ۱ با نگهی گمشده در کهنه خاطرات پهلوی دیوار ترک خورده‌ای سپید بر لب یک پله چوبین نشسته‌ام با سری آشفته، دلی خالی از…

ادامه مطلب

آن پنجره

آن پنجره امشب چو ز شب اغلبی سر آید و آفاق لب از گفت و گو ببندد تا از پس ِ آن قلهٔ جنوبی فانوس…

ادامه مطلب

پاسخ

پاسخ چه می‌کنی؟ چه می‌کنی؟ درین پلید دخمه‌ها سیاه‌ها، کبودها بخارها و دودها؟ ببین چه تیشه می‌زنی به ریشهٔ جوانیت به عمر و زندگانیت به…

ادامه مطلب

داوری

داوری هر که آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب ز آن چه حاصل، جز دروغ و…

ادامه مطلب

زمستان

زمستان سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا…

ادامه مطلب

غزل ۲

غزل ۲ تا کند سرشار شهدی خوش هزاران بیشهٔ کندوی یادش را می‌مکید از هر گلی نوشی بی خیال از آشیان سبز، یا گلخانهٔ رنگین…

ادامه مطلب

گزارش

گزارش خدایا! پر از کینه شد سینه‌ام چو شب رنگ درد و دریغا گرفت دل پاکروتر ز آیینه ام دلم دیگر آن شعلهٔ شاد نیست…

ادامه مطلب

ناگه غروب کدامین ستاره؟

ناگه غروب کدامین ستاره؟ با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست با ابرها و نفس دودهایش تاریک و سرد و مه آلود کرده ست و…

ادامه مطلب

آنگاه پس از تندر

آنگاه پس از تندر نمی‌دانی چه شب‌هایی سحر کردم بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلک‌های من در خلوت خواب گوارایی و آن گاهگه…

ادامه مطلب

پرستار

پرستار شب از شب‌های پاییزی ست از آن همدرد و با من مهربان شب‌های اشک آور ملول و خسته دل گریان و طولانی شبی که…

ادامه مطلب

در آن لحظه

در آن لحظه در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم کلاغی روی بام خانهٔ همسایهٔ ما بود و بر چیزی، نمی‌دانم چه،…

ادامه مطلب

زندگی

زندگی بر زمین افتاده پخشیده ست دست و پا گسترده تا هر جا از کجا؟ کی؟ کس نمی‌داند و نمی‌داند چرا حتی سال‌ها زین پیش…

ادامه مطلب

غزل ۳

غزل ۳ ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظه‌های پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من ای شط شیرین پر شوکت من ای…

ادامه مطلب

گفت و گو

گفت و گو … باری، حکایتی ست حتی شنیده‌ام بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل هر جا که مرز بوده و خط،‌ پاک…

ادامه مطلب

هر کجا دلم بخواهد

هر کجا دلم بخواهد چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی خواندی مرا به بستر وصل خودی پری هر جا دلم بخواهد من دست…

ادامه مطلب

ارمغان فرشته

ارمغان فرشته با نوازش‌های لحن مرغکی بیدار دل بامدادان دور شد از چشم من جادوی خواب چون گشودم چشم، دیدم از میان ابرها برف زرین…

ادامه مطلب

پارینه

پارینه چون سبویی ست پر از خون، دل بی کینهٔ من این که قندیل غم آویخته در سینهٔ من ندهد طفل ِ مرا شادی و…

ادامه مطلب

خفته

خفته آمد به سوی شهر از آن دور دورها آشفته حال باد سحرخیز فرودین گفتی کسی به عمد بر آشفت خاکدان زان دامنی که باد…

ادامه مطلب

ساعت بزرگ

ساعت بزرگ یادمان نمانده کز چه روزگار از کدام روز هفته، در کدام فصل ساعت بزرگ مانده بود یادگار لیک همچو داستان دوش و دی…

ادامه مطلب

غزل ۴

غزل ۴ ون پردهٔ حریر بلندی خوابیده مخمل شب، تاریک مثل شب آیینهٔ سیاهش چون آینه عمیق سقف رفیع گنبد به شکوهش لبریز از خموشی،‌…

ادامه مطلب

قولی در ابوعطا

قولی در ابوعطا کرشمهٔ درآمد دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده‌ام من زمام حسرت به دست دریغا سپرده‌ام من همه بودها دگرگون شد سواحل…

ادامه مطلب

هنگام

هنگام هنگام رسیده بود، ما در این کمتر شکی نمی‌توانستیم آمد روزی که نیک دانستند آفاق این را و نیک دانستیم هنگام رسیده بود، می‌گفتند…

ادامه مطلب

آوار عید

آوار عید بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود بر سر من عید چون آوار می‌آید فرود می‌دهم خود را نوید سال ِ بهتر،…

ادامه مطلب

بی دل

بی دل آری، تو آنکه دل طلبد آنی اما افسوس دیری ست کان کبوتر خون آلود جویای برج گمشده ی جادو پرواز کرده ست

ادامه مطلب

در این شبگیر

در این شبگیر کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست؟ ای مرغان که چونین بر برهنه شاخه‌های این درخت برده خوابش دور غریب افتاده…

ادامه مطلب

سبز

سبز با تو دیشب تا کجا رفتم تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم من نمی‌گویم ملایک بال در بالم شنا کردند من نمی‌گویم که باران…

ادامه مطلب

طلوع

طلوع پنجره باز است و آسمان پیداست گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن رفته تا بام برین، چون آبگینه پلکان، پیداست من…

ادامه مطلب

گل

گل همان رنگ و همان روی همان برگ و همان بار همان خندهٔ خاموش در او خفته بسی راز همان شرم و همان ناز همان…

ادامه مطلب

نوحه

نوحه نعش این شهید عزیز روی دست ما مانده ست روی دست ما، دل ما چون نگاه، ناباوری به جا مانده ست این پیمبر، این…

ادامه مطلب

آواز چگور

آواز چگور وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک دیواری که بر آن تکیه می‌زد بیشتر شب‌ها با خاطر خود می‌نشست و…

ادامه مطلب

پرنده ای در دوزخ

پرنده ای در دوزخ نگفتندش چو بیرون می‌کشاند از زادگاهش سر که آنجا آتش و دود است نگفتندش: زبان شعله می‌لیسد پر پاک جوانت را…

ادامه مطلب

خزانی

خزانی پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک آنک، بر آن چنار جوان، آنک خالی فتاده لانهٔ آن لک لک او رفت و رفت غلغل غلیانش…

ادامه مطلب

سترون

سترون سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان به دنبالش سیاهی‌های دیگر آمده‌اند از راه بگستردند بر…

ادامه مطلب

غزل ۵

غزل ۵ درین شب‌های مهتابی، که می‌گردم میان ِ بیشه‌های سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب – خیالم می‌برد شاد – و می‌بینم…

ادامه مطلب

لحظه ی دیدار

لحظه ی دیدار لحظهٔ دیدار نزدیک است باز من دیوانه‌ام، مستم باز می‌لرزد، دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت…

ادامه مطلب

و ندانستن

و ندانستن شست باران بهاران هر چه هر جا بود یک شب پاک اهورایی بود و پیدا بود بر بلندی همگنان خاموش گرد هم بودند…

ادامه مطلب

این است که

این است که چون روشن روشنان فرو میرد تاریک شود جهان و خوف انگیز دیگر همه چیز رنگ ِ او گیرد او اهرمنی ستمگر و…

ادامه مطلب

پند

پند بخز در لاکتی حیوان! که سرما نهانی دستش اندر دست مرگ است مبادا پوزه‌ات بیرون بماند که بیرون برف و باران و تگرگ است…

ادامه مطلب

در میکده

در میکده در میکده‌ام، چون من بسی اینجا هست می حاضر و من نبرده‌ام سویش دست باید امشب ببوسم این ساقی را کنون گویم که…

ادامه مطلب

روی جاده ی نمناک

روی جاده ی نمناک اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی ازین دشت غبار آلود کوچیده ست و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده…

ادامه مطلب

غزل ۶

غزل ۶ امشب دلم آرزوی تو دارد نجواکنان و بی آرام، خوش با خدایش می‌نالد و گفت و گوی تو دارد – تو، آنچه در…

ادامه مطلب

گله

گله شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی شهر پلید کودن دون، شهر روسپی ناشسته دست و رو برف غبار بر همه نقش…

ادامه مطلب