با شمع رخت دمی چو دمساز شوم

با شمع رخت دمی چو دمساز شوم پروانهٔ مستمند جانباز شوم و آن روز که این قفص بباید پرداخت چون شهبازی به دست شه باز…

ادامه مطلب

بر خود در حرص و شهوت اردربندی

بر خود در حرص و شهوت اردربندی حالی به مقام فلکی پیوندی ور رفرف عشق بارگیر تو شود بربنده ره مقام خود نپسندی نجم الدین…

ادامه مطلب

تا کی هواپرستی و برگردی از خدای

تا کی هواپرستی و برگردی از خدای تا چند دین فروشی و دنیای دون خری در نه قدم به صدق چو مردان راهرو زین جای…

ادامه مطلب

تیر غمزه چو کند داد نشست

تیر غمزه چو کند داد نشست تا پر اندر سخاخ سینهٔ من نجم الدین رازی

ادامه مطلب

بر کوه قاف سایهٔ سیمرغ کامیاب

بر کوه قاف سایهٔ سیمرغ کامیاب کز دامنش عقاب بپرد به صد عتاب زخم پرش چنانکه سحر گه به جنگ شب دست سپیده دم بکشد…

ادامه مطلب

خداوندگار و خداوند امیر

خداوندگار و خداوند امیر که شاهان ندارند چون او وزیر چو سیمرغ و آب حیات آمده است عزیز الوجود و عدیم النظیر نجم الدین رازی

ادامه مطلب

داوود شها گرت به فرمان باد است

داوود شها گرت به فرمان باد است مغرور مشو که حاصل آن باد است رو ملک ابد طلب که نزدیک خرد تا ملک ابد ملک…

ادامه مطلب

هر چند گهی برعشق بیگانه شوم

هر چند گهی برعشق بیگانه شوم یا عاقبت آشنا و همخانه شوم ناگاه پری رخی به من برگذرد برگردم از آن حدیث و دیوانه شوم…

ادامه مطلب

ز آرایش رضوان ملک حور و قصور

ز آرایش رضوان ملک حور و قصور زایوان بهشت خوش بود پردهٔ نور و آنگه خوشتر که نیک نزدیک، نه دور از پردهٔ نور، روی…

ادامه مطلب

مرغی است سخن که آشیان ساخت ز جان

مرغی است سخن که آشیان ساخت ز جان او را همه در باغ خرد یافت توان در باغ خرد درخت دل جوید از آن کاید…

ادامه مطلب

در جهان طرفه اتفاق افتاد

در جهان طرفه اتفاق افتاد بارگیر مرا که طاق افتاد از همه مرکبان برق صفت باد پیمای من براق افتاد نجم الدین رازی

ادامه مطلب