مقطعات کمال خجندی
موریئی کان علا دین سازد
موریئی کان علا دین سازد گر کشد رود باشد امر محال چاره آن ز پیر بنایی رفت شرمنده و بکرد سوال پیر گفتا منت دهم…
کمال اشعار اقرانت ز اعجاز
کمال اشعار اقرانت ز اعجاز گرفتم سر بسر وحی است و الهام چو خالی از خیال خاص باشد خیالست اینکه گیرد شهرت عام
ز ما ای صبا با محمد رسان
ز ما ای صبا با محمد رسان خدا را درودی که او را سزاست بگو با درود آنگهش در نهفت که ای ساز معنی ز…
دریاب کمال این سخن نازک و باریک
دریاب کمال این سخن نازک و باریک آزرده مکن خاطرت از کس سر مویی گر با تو برابر زید آن صوفی اقرع یا دست مرا…
جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری
جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری مرا زدست هنرهای خویشتن فریاد زاشک سرخ و رخ و زرد چون زیم بیغم که هر یکی…
بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد
بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد حق به دست اوست گر فریاد و افغان میکند چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت…
از جناب رفیع داودی
از جناب رفیع داودی گه سلیمانش آستان بوسید بطریق معامله سوی شیخ مدتی شد که تحفه رسید بار دیگر ز جامه دران امید میتوان صوف…
منشی چرخ را وترا ای فرید عصر
منشی چرخ را وترا ای فرید عصر با آنکه هر دو نجم گرفتند طارمی باشد تفاوتی ز زمین تا بآسمان زان نجم تا بر تنت…
کردم از سید راگوی سوالی که ترا
کردم از سید راگوی سوالی که ترا هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن که من…
ز ضعف و صحت تن یار صرف خواندن از من
ز ضعف و صحت تن یار صرف خواندن از من سوال کرد ز لفظی که آن فصیح بود نظر بجانب قدش فکندم و گفتم الف…
حمیدک همی گفت با دوستان
حمیدک همی گفت با دوستان که ماموش مه پیکر و دوست روست چو ما گربه ایم ای عزیزان چه عیب که ما موش را دوست…
چو آید بر دلم اندوه بی وقت
چو آید بر دلم اندوه بی وقت ز دور دون صباحا او رواحا صلاح کار نقل است و می لعل لعل الله یرزقنی صلاحا
با فقاعی گفتم از روی مزاح
با فقاعی گفتم از روی مزاح بد معامل نیستم من ای خسیس وجه شربتها که دادی نسیه ام گر فراموشت شود بر یخ نویس
مطبخ بی برگ مرا در سفر
مطبخ بی برگ مرا در سفر نیست بحق نمک اوماج خشک همچو ستونی که بود خیمه را میگذرانیم بکوماج خشک
کسی کز عشق دولتمند گردد
کسی کز عشق دولتمند گردد بیفزاید هزاران اعتبارش نه بینی کو تعتش بلبل مست یکی مرغیست و میخوانی هزارش
ز شعر خویش جز وی و کلاهی
ز شعر خویش جز وی و کلاهی که هریک به قالبی و بی بهایند بدان حضرت فرستادم به تحفه اگر چه صدر عالی را نشاید…
حسام کچل را یکی پیر راه
حسام کچل را یکی پیر راه کلاهی به بخشید و گفت آه آه فتاد از سر سیز ما این کلاه بجایی که هرگز نروید براه
ترک دنیای دون بگیر کمال
ترک دنیای دون بگیر کمال تا جهانیت مرد دین خوانند هر که در بند ریش و دستارست خاص و عامش بهیج نستانند چون کلاه ار…
این خیمه سرداق کمال است
این خیمه سرداق کمال است نقصان ز طناب او گسسته گرد در او ز صبح تا شام اصحاب کمال حلقه بسته زیرا که درو مقیم…
میزند بنگ صاف مرشد خاف
میزند بنگ صاف مرشد خاف غافل از ذوق باده غیبی است گر چه آن شیخ کالنبی گویند کالنبی نیست شیخ کبنی است
قطعه مدح تو گردید ترک شد مکتوب
قطعه مدح تو گردید ترک شد مکتوب عفو فرما ز دعاگو که قلم دیر کشید ورنه آن گفته چون آب روان بود چنان که ببوسید…
ز بنده خسرو فخار اجازتی میخواست
ز بنده خسرو فخار اجازتی میخواست که در غزل ببرم نام آن دلارا را رقیب گفت زنم مشت و بشکنم زنخش مزن به جان تو…
حافظ نیکخوان نیک نویس
حافظ نیکخوان نیک نویس هرکه حق گویدت شنو سخنش چنگ را بیش بر کنار مزن بسر خود که بر زمین نزنش
پیش چنگ دلخراشت صوفیانرا حافظا
پیش چنگ دلخراشت صوفیانرا حافظا نعره ها باید به وقت نقش بنمودن زدن اردشیری تو اگر در مجلسی آرند چنگ مردم مجلس ترا خواهند فرمودن…
با اکبر مسگر به دکان گفتم من
با اکبر مسگر به دکان گفتم من زانگشت سیه شد به تنت پیراهن گفتا که ز عشق روی احمد سوخت بر آتش دل پیرهن پاره…
مرا یار از شکارستان مشگین
مرا یار از شکارستان مشگین در آهو بره مشگین فرستاد چو افتادند دور از لاله و گل بصحرای عدمشان رخت افتاد گر آهو برگان را…
کیسه مکن پر زر و سیم ای پسر
کیسه مکن پر زر و سیم ای پسر کیسه برانند درین رهگذر کیسه تهی باش و بیاسا کمال هر که تهی کیسه تر آسوده تر
زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر
زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر طباع مردم دانا بغایت است ملول که از ملال به بیتی نمی کنند شروع که تا نخست به…
حافظ بربط نواز چنگ ساز
حافظ بربط نواز چنگ ساز بامنت از بی نوایی جنگ چیست از برای سوختن از زیر دیگ گفته هیزم ندارم چنگ چیست
پهلوان فقاعی ار ناگاه
پهلوان فقاعی ار ناگاه زیر یخ رفت و داد جان و نفیس پسرش را بگو بگور پدرش برد الله مضجعه بنویس
ای طالب معانی در شاعری ز هر در
ای طالب معانی در شاعری ز هر در در حجره معاذی چون آیی و نشینی از بس تواضع او را کوچک دل شناسی لیکن برادر…
ما ز تشریف میر عبدالله
ما ز تشریف میر عبدالله نیک اسوده و قوی شادیم نیست ما را ز صحبتش گله ای لیکن از گوش او بفریادیم
طبع من هر چه بسازد بسر خوان سخن
طبع من هر چه بسازد بسر خوان سخن قسمت تست اگر بد سازد بنده در هر غزلی کرد ادا قول کمال تا بتصنیف ترا معتقد…
ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست
ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول…
حاجی کل از بر ما گر چه سوی قبله رفت
حاجی کل از بر ما گر چه سوی قبله رفت نیست ازو حاشا و کلا عازم بیت الحرام طاس بنگان را چو بازاری شنید اندر…
پنج بیت قطعه ات کز گنج آمد فزون
پنج بیت قطعه ات کز گنج آمد فزون من چه گویم چون نظامی را جوابش حد نبود تو سخن کردی روانه نزد من من بنده…
ای زه نم کلک شکر بار تو
ای زه نم کلک شکر بار تو تازه و تر باغ سخن را نهال تا شده روشن ز تو آب سخن سرد شده بر دا…
مرا هست اکثر غزل هفت بیت
مرا هست اکثر غزل هفت بیت چو گفتار سلمان نرفته زیاد که حافظ همی خواندش در عراق بلند و روان همچو سبع شداد به بنیاد…
عمارت چرا میکند چیم آقا
عمارت چرا میکند چیم آقا درین شهر ویران انده فزای یکی خانه او را مگر بس نبود که دو خانه میسازد اندر سرای
دی عزیزی بعلاالدین گفت
دی عزیزی بعلاالدین گفت که ازین نکته شدستم غمناک کانگه حافظ نبود خاک خورد همه اعضاش چو افتد به مغاک بنده هم یاد بگیرد قرآن…
حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا
حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا نیست برگ و شده ام راضی ازین غصه به مرگ گفتم ای کله کدو فهم نشد اینقدرت…
بود وقتی کمال اسماعیل
بود وقتی کمال اسماعیل شرف روزگار اهل سخن به کمال تو در سخن کامروز آن بزرگ این شرف نداشت که من
ای حافظ عندلیب آهنگ
ای حافظ عندلیب آهنگ آهنگ تو رفته نیم فرسنگ گر زهره بر آسمان زند عود سهلست تو بر زمین بزن چنگ
محبت تو اماما فریضه چون روزه است
محبت تو اماما فریضه چون روزه است اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی کمال گو به تراویح بعد فرض عشا من از روی…
طبع تو کمال کیمیایی است
طبع تو کمال کیمیایی است کز وی سخن تو همچو زر شد دیوان تو دی یکی همی خواند دیدم که دهانش پر شکر شد
دی بمن شیرین لبی گفت این لغت
دی بمن شیرین لبی گفت این لغت گر بمن نا اهل و دانا گویمت چیست قبل دانی و حتی اقول گفتمش بوسی بده تا گویمت
چون علاالدین ما بوقوت سماع
چون علاالدین ما بوقوت سماع در فغان و خروش میآید گوییا از حرارت انگشت دیگ طوسی بجوش می آید
بهر بریان امیر زاده ما
بهر بریان امیر زاده ما گوسفندی خرید و فربه و خوش زود با ورجیان مطبخ وی گو سپند افکنند در آتش
ای پاره ز چنگت به تن صوفی دلق
ای پاره ز چنگت به تن صوفی دلق درشان تو آیت یزید فی الحق چنگت به سپاه طوقتمش می ماند کاشکستن او شد سبب راحت…
هفت بیت آمد غزلهای کمال
هفت بیت آمد غزلهای کمال پنج گنج از لطف آن عشر عشیر هفت بیتیهای یاران نیز هست هر یک پاک و روان و دلپذیر لیک…