مقطعات – امیر علیشیر نوایی
ز نظم نکته را نان سلف هست
ز نظم نکته را نان سلف هست اگر چه در دل مردم شکوهی دگر هم داستان سنجان نازک که حالا در میان باشد گروهی اگر…
هر آنکه از همه اشخاص پر مشقت دهر
هر آنکه از همه اشخاص پر مشقت دهر برید و ساخت وطن در حریم تنهایی اگر چه هیچ ندارد مشابهت بنسب بواحدی که مسلم باوست…
ز حوض ماهیان دزدند ماهی
ز حوض ماهیان دزدند ماهی که از خلق اوفتاده بر کرانه کسی کو حفظ سازد ماهیانرا مقرر سازم او را ماهیانه
ای فلان سوختی خلایق را
ای فلان سوختی خلایق را ملک را شدت تو ویران کرد آتشی را که چون تو سوزنده است جز به کشتن علاج نتوان کرد
صحبت شاه را چو آتش دان
صحبت شاه را چو آتش دان که برافروزدت حرارت او لیکن از وی بیک شرر سوزی در تو گر اوفتد شرارت او
صحت ار خواهی مکن میل طعام
صحت ار خواهی مکن میل طعام تا نباشد اشتهای غالبت لیک باید دست ازو وقتی کشی کش بخوردن نفس باشد طالبت
به نزد عقل ز حیوان کم است انسانی
به نزد عقل ز حیوان کم است انسانی که نبودش اثر از دلپذیری آواز در اشتران عرب بین چه نوع پاکوبان بوجد و حال روند…
سرائی دهر که هر لحظه کاروان دگر
سرائی دهر که هر لحظه کاروان دگر در او نزول کند بهر خوردن و خفتن مقیم ناشده طبل رحیل کوبد باز بدین جهت شودش کاروان…
بلبلا مشعوف عشق گل مشو
بلبلا مشعوف عشق گل مشو یاد کن از شدت خار فراق زانکه بندد بار گل در پنج روز سالی افتد بر دلت بار فراق
فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق
فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی گر بود در خاطرت رازی فرو خور…
تتبع کردن فانی در اشعار
تتبع کردن فانی در اشعار نه از دعوی و نی از خودنمائیست چو ارباب سخن صاحبدلانند مرادش از در دل ها گدائیست
کتاب آن کس که از کس عاریت جست
کتاب آن کس که از کس عاریت جست مکن ز اهل خرد دیگر شمارش که هست آن مونس محبوب کس را گهی اندر بغل گه…
توکل هر که سازد پیشه خویش
توکل هر که سازد پیشه خویش ز بار منت مردم خلاص است که نبود بار مردم را دران بزم که او بر خوان نعمتهاش خاص…
کاتبی کز نقطه ای بیجا گهش
کاتبی کز نقطه ای بیجا گهش خوب شکل چوب گیرد نیک ننگ باید آن ننگ خلائق را شکست هم به چوب انگشت ها هم سر…
جوانمرد از کرم مفلس نگردد
جوانمرد از کرم مفلس نگردد سخی را از عطا چین نیست در چهر به پاشیدن چه نقص آید بدریا؟ بافشاندن چه کم گردد زر مهر؟
گر کسی یار موافق دارد ای دل باک نیست
گر کسی یار موافق دارد ای دل باک نیست گر ز دوران مخالف خان زاری باشدش در دو غم نبود کسی را از جفای دهر…
چو عالم از پی بالا نشستن
چو عالم از پی بالا نشستن بهر مجلس رود خوش پای کوبان نه عالم جاهلش دان زانکه او را نماید خوش به جز بالای خوبان
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است فارسی هم لعل و درهای ثمین گر بنگری گوئیا در رسته بازار سخن بگشوده ام یک طرف…
خوش آنکو اندرین دیر مخالف
خوش آنکو اندرین دیر مخالف به کس یاری نه افتاد اتفاقش که گر بر طبع دوران اوفتد یار بلای دل بود هر دم نفاقش و…
نکوئی با بدان کمتر کن اما
نکوئی با بدان کمتر کن اما به نیکان بیشتر کن نیکی خویش به نیک و بد برابر گر کنی لطف فتد با نیکوان کم با…
درین منزلگه فانی شهان را
درین منزلگه فانی شهان را به لشکرگه که هر سو کوس و پیل است بدان لشکر پگه در وقت شبگیر ز طبل نوبتی کوس رحیل…
هر کرا گفتی انیس و ساختی مأیوس طبع
هر کرا گفتی انیس و ساختی مأیوس طبع از غمش صد داغ بر جان جفاکش بوده است انس با هر کس گرفتم سوخت جانم را…
دشمنت گر حسود شد نیک است
دشمنت گر حسود شد نیک است که برنج آید او ز فعل بدش فعل او یار و دشمنش باشد از پی قصد جسم و جان…
هر که او راست گشت و روشن دل
هر که او راست گشت و روشن دل در سیه روز دهر بد روز است شمع کو راست است و بزم افروز تا دم مردنش…
ز آشنایان آن قدر رنج و الم دیدم که نیست
ز آشنایان آن قدر رنج و الم دیدم که نیست میل آن اکنون که با خود نیز باشم آشنا دل خراش و جان عنا بیند…
هست عاشق به نمودار چو خاک
هست عاشق به نمودار چو خاک لیک معشوق بود چون آتش این هم افتاده بود هم پامال آن هم افروخته و هم سرکش
دلا در دور گردون گوشه ای گیر
دلا در دور گردون گوشه ای گیر که از گرداب به جستن کناری کناره گر میسر نیست خود را میفکن اندر این غرقاب باری
یا رب چه بناست اینکه باشد
یا رب چه بناست اینکه باشد بالای نهم فلک رواقش گردون بهلال و بحر با چنگ دو تا و کشند زیر طاقش
چو عزت بایدت ترک طمع کن
چو عزت بایدت ترک طمع کن گدایان را ازین معنی است خواری مه از خورشید روشن چون ضیا خواست سیه رو گشت از آن بی…
از عوام تیره پر حرص دنیا دور باش
از عوام تیره پر حرص دنیا دور باش گر همی خواهی که گردد صد مشقت از تو رفع دور بودن به ز غوغای مگس زانرو…