معیمات اهلی شیرازی
عبدالله
عبدالله نه که بیخون جگر راحت دل دیده نیافت تا دلم خار نخورد آبله پا نشکافت اهلی شیرازی
دوازده امام
دوازده امام آب حیوان خوش بود و ان لعل لب زان خوشترست در صفا آن لعل فاش از جوهر جان خوشترست محمد درج آن در…
پهلوان
پهلوان عاشق که مراد خویش جوید مادام هرگز نرسد ز وصل دلدار بکام پروانه که سوخت جان خویش از پی وصل آنسوخته را شه مه…
میر شیخ علی
میر شیخ علی ز درد درد تو بسیار خون دل خوردم خمیر عیش ولی شد سرشته زان دردم اهلی شیرازی
میرعطا
میرعطا ای کرده نهان در لب در بار گهر تا چند بپوشی ز خریدار گهر درج گهرست آن دهن و گاه سخن درجت بگشا و…
حمید
حمید گل شکفت و کوه و صحرا سبز و خرم گشت هم از چمن بیحد سه برگه خاسته وز دشت هم اهلی شیرازی
ورامی
ورامی دل گر چه از هوایت دارد غم پیاپی گر گفت ازین هوایم غم نیست شنو از روی اهلی شیرازی
شیخ زین
شیخ زین مشتاق تو ای نگار مفلس گردید چون غارت ساحران چشمان تو دید زان راه زنان هر آنکه بیش اکثر برد باقی همه یکیک…
حمزه
حمزه جهانی دل کباب از غم که آن گل ز آه مستانش شرار اخگر دل میجهد بر طرف دامانش اهلی شیرازی
مقصود
مقصود اهلی از گفتن و ناگفتن غم پا بگل است بیزبان فهم شود قصه اش آخر دو دلست اهلی شیرازی
حیدر
حیدر تن که بیمار تو شد بر سرکه باشد یاورش چهره زردست و چشم بسته از خون ترش اهلی شیرازی
ایاز
ایاز گر انا الحق ندهم دست چرا ایدل و جان وادی ایمن و منصورت از آن داد نشان اهلی شیرازی
سیفی
سیفی نسیم صبح میخواهم که شاخ گل بجنباند بسرو قامت ساقی گل صد برگی افشاند اهلی شیرازی
شاه ملا
شاه ملا خاکروبان درت را هوس کعبه خطاست گر دل بیسر و پاییم کند میل رواست اهلی شیرازی
حسام دوم
حسام دوم تیر مژگان تو بی زهرست زهر آلود نیست گرچه گفتم روستایی وار دریاب ایعزیز اهلی شیرازی
انس
انس قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر خالصی باید که بیرون آید از آتش سلیم اهلی شیرازی
مرشد
مرشد هر که از اهل یقین از جام حیدر گشت مست مشرک آب کوثر از دست علی طرفی نبست اهلی شیرازی
سهراب
سهراب شب هجرست و ما آشفته ایم از زلف او ایدل چو شب تا رست ودرهم راه تو دست از طلب بگسل اهلی شیرازی
حسام اول
حسام اول کاش خجسته دل دهد جرعه لعل خویش وی تا بشکافد از دلم آبلها بصاف می اهلی شیرازی
الله وردی
الله وردی یار عاشق کشته لیکن کشته در خاک مزار لوحش الله ورد گشته در هوای روی یار اهلی شیرازی
شاپور
شاپور نمک در آب حیوان زان لبت از خنده اندازد گر آن شوی برانگیزد که این شوریده نگذارد اهلی شیرازی
اگهی
اگهی در سر میدان جانبازان خود بهر خدای تا مه نو گوی و چوگان بشکند ناگه در آی اهلی شیرازی
شیخ امین
شیخ امین خورشید من برقع کشد تا روی چو مه بینمش گر چه مکرر دیده ام خواهم دگر ره بینمش اهلی شیرازی
حاجب
حاجب تیغ جور مدعی زخمی مرا بر دل رساند آن جراحت خوب شد اما نشان او بماند اهلی شیرازی
اسعد
اسعد آنکه خلقی از غمش سرگشته روز و شب شدند دی دهان بگشود و صد سرگشته خندان لب شدند اهلی شیرازی
قلی
قلی گفته دیوانه باشد خنده و در دل چرا درد و خنده هر دو آخر ظاهرست اینک مرا اهلی شیرازی
سعد و سعید
سعد و سعید اهلی چه خوش آنعید که او سوی تو بشتافت بس عید بیابی کم از آن لیک توان یافت اهلی شیرازی
محمود
محمود آن دهانم برده است از یاد و باز آرد به یاد باز گردد عمر رفته گرچه بیاو شد به باد اهلی شیرازی
زیرک
زیرک ترک خورشیدی که شاه ملک نیکویی بود نامراد از ترک و تاجیکان بهندویی بود اهلی شیرازی