مطالع – صائب تبریزی
چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟
چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟ دانه می گردد گره در حلقه های دام او
چشم مینا ز سیه بختی ما خونریزست
چشم مینا ز سیه بختی ما خونریزست ساغر از شکوه کم ظرفی ما لبریزست
تماشای جمال خود چنان برده است از هوشش
تماشای جمال خود چنان برده است از هوشش که بیرون آورند از خانه آیینه با دوشش!
تا چمن را قد و رخسار تو آراسته است
تا چمن را قد و رخسار تو آراسته است سرو دودی است که از خرمن گل خاسته است
بی خبر از غفلت خویش است تا جان در تن است
بی خبر از غفلت خویش است تا جان در تن است پای خواب آلود بیدارست تا در دامن است
به عادت هر کجا زهری است شیرین چون شکر گردد
به عادت هر کجا زهری است شیرین چون شکر گردد به جز هجران که هر دم تلخی او بیشتر گردد؟
بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را
بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را که می گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
بخیل دوربین زان می کند وحشت ز صحبت ها
بخیل دوربین زان می کند وحشت ز صحبت ها که چون اعداد، رجعت در کمین دارد ضیافت ها
ای ز خاک افتادگان کاکلت سنبل یکی
ای ز خاک افتادگان کاکلت سنبل یکی از هواداران رخسارت نسیم گل یکی
از دست کار رفته بود پیش، کار ما
از دست کار رفته بود پیش، کار ما در برگریز جوش زند نوبهار ما
ابر سیاه حامل باران رحمت است
ابر سیاه حامل باران رحمت است راحت درین بساط به مقدار زحمت است
همین ز می نه رخ بزم ها نگارین شد
همین ز می نه رخ بزم ها نگارین شد کز این سهیل، لب بام هم عقیقین شد
هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو
هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو غیر عبرت هر چه گیری باز می گیرد ز تو
ندیده ایم به جز ماه روزه ماه دگر
ندیده ایم به جز ماه روزه ماه دگر که از تمام بود ناقصش مبارک تر!
می شود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب
می شود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب بیشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب
مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود
مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود که رسوایی ندارد تیغ چوبین در نیام خود
گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو
گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو مصحف ناطق شود سی پاره دندان تو
کریم سایل خود را غنی کند یکبار
کریم سایل خود را غنی کند یکبار دو بار لب نگشاید صدف به ابر بهار
غیرت خسرو چو خواهد رشک فرمایی کند
غیرت خسرو چو خواهد رشک فرمایی کند یاد شکر داغ شیرین را نمک سایی کند
عشق هر چند مجازی است خوش است
عشق هر چند مجازی است خوش است سلطنت گر چه به بازی است خوش است
صد در صد آفاق، بیابان جنون است
صد در صد آفاق، بیابان جنون است کی عقل تنک مایه به سامان جنون است؟
سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای
سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای
زخم زبان به جوش نیارد فسرده را
زخم زبان به جوش نیارد فسرده را نشتر سبک عنان نکند خون مرده را
روز در جام می آویز که در شب می ناب
روز در جام می آویز که در شب می ناب همچو آبی است که لب تشنه بنوشد در خواب
در گریه بی رخت مژه را اختیار نیست
در گریه بی رخت مژه را اختیار نیست در رشته گسسته گهر را قرار نیست
خرد دانست آن که جرم خویش را بیچاره شد
خرد دانست آن که جرم خویش را بیچاره شد آدم از جنت برای گندمی آواره شد
حسن هیهات است بردارد نظر از روی خویش
حسن هیهات است بردارد نظر از روی خویش گل ز شبنم می نهد آینه بر زانوی خویش
چه شد که مجلس ما را ز شمع زیور نیست
چه شد که مجلس ما را ز شمع زیور نیست بیاض گردن مینا ز صبح کمتر نیست
چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را
چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را بی زبان کرده است سحر غمزه ات اعجاز را
تکیه گاه خلق، لطف حق تعالی بس بود
تکیه گاه خلق، لطف حق تعالی بس بود بستر و بالین ماهی آب دریا بس بود
پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم
پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم
بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است
بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است شرم روی نیکوان را بهترین پیرایه است
به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد
به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد به قدر بند نی تنگ شکر در آستین دارد
به آسانی شود دلها مسخر گوشه گیران را
به آسانی شود دلها مسخر گوشه گیران را ید طولاست در صید مگس ها عندلیبان را
این شور در جهان نه از افلاک و انجم است
این شور در جهان نه از افلاک و انجم است هر فتنه ای که هست (به) زیر سر خم است
از موی چو کافور دلم بیت حزن شد
از موی چو کافور دلم بیت حزن شد سررشته خوشحالی من تار کفن شد
از خود گسسته، بار به دنیا نمی شود
از خود گسسته، بار به دنیا نمی شود مریم گران ز حمل مسیحا نمی شود
آبروی دیده ها باشد ز اشک آتشین
آبروی دیده ها باشد ز اشک آتشین کاسه دریوزه می گردد نگین دان بی نگین
وقت خواب ناز، آن مژگان بود خونریزتر
وقت خواب ناز، آن مژگان بود خونریزتر پشت این تیغ سیه تاب است از دم تیزتر
هر داغ درین لاله ستان خیمه لیلی است
هر داغ درین لاله ستان خیمه لیلی است هر خار بنی پنجره شمع تجلی است
نشاط ظاهر از دل کی برد غم های پنهان را؟
نشاط ظاهر از دل کی برد غم های پنهان را؟ گره نگشاید از دل خنده سوفار پیکان را
می چکد چون شمع آتش از زبان خامه ام
می چکد چون شمع آتش از زبان خامه ام می کشد بر سیخ مرغ نامه بر را نامه ام
مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد
مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد که شکر آشکارا بویی از حسن طلب دارد