ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین

ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین از نطق مرو ز خویش بیرون پس ازین عمریست که تا زبانی از سر تا پای…

ادامه مطلب

ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو

ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو بیزحمت تن مونس جانم غم تو آن چیز که آشکار مینتوان گفت تعلیم کنی راز نهانم غم…

ادامه مطلب

ای تیرگی زلف توام دین افروز

ای تیرگی زلف توام دین افروز وی روشنی روی توام راه آموز من در شبم از تو روز میخواهم، روز و افسردهام از تو سوز…

ادامه مطلب

ای بندگی تو پادشاهی کردن

ای بندگی تو پادشاهی کردن کارت همه انعام الهی کردن من، در غفلت، عمر به پایان بردم من این کردم، تا تو چه خواهی کردن

ادامه مطلب

ای آن که هزار گونه سودا داری

ای آن که هزار گونه سودا داری مردان همه ماتم، تو تماشا داری خوش میخور و میخفت که داند تا تو در پیش چه وادی…

ادامه مطلب

ای آمده از شوق تو جان بر لب من

ای آمده از شوق تو جان بر لب من چون روز قیامت است بی تو شب من آخر سخنی از من بی دل بشنو تاکی…

ادامه مطلب

او را خواهی از زن و فرزند ببر

او را خواهی از زن و فرزند ببر مردانه همی ز خویش و پیوند ببر چون هرچه که هست، بند راهست ترا با بند چگونه…

ادامه مطلب

آنجا که نه جان رسید ونه تن آنجا

آنجا که نه جان رسید ونه تن آنجا نه مرد رسد هرگز ونه زن آنجا گر هر دو جهان زیر و زبر گردانم تا تو…

ادامه مطلب

آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند

آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند و اندر طلب خودم به هر سوی افکند زان است هزار قطره خون بر رویم کان روز…

ادامه مطلب

آن سر عجب نه توبدانی ونه من

آن سر عجب نه توبدانی ونه من حل کردن آن نه تو توانی و نه من یک ذرّه گر آشکار گردد آن سر یک ذرّه…

ادامه مطلب

آن را که به چشم کشف پیداست یقین

آن را که به چشم کشف پیداست یقین او در ره مستقیم داناست بدین گرچند هزار گونه راهست چو موی زان جملهٔ مو، یک رسن…

ادامه مطلب

آن چیست مرا از غم و تیمار که نیست

آن چیست مرا از غم و تیمار که نیست وز ناکامی اندک و بسیار که نیست از جملهٔدخل و خرج این عالم خاک بادی است…

ادامه مطلب

امشب که دمی هم نفس جانانم

امشب که دمی هم نفس جانانم سرمایهٔ عمر این نفس میدانم ای صبح، چو از دم آتش افزون گردد گر در دمی، آتش بزنی در…

ادامه مطلب

امروز منم به جان و تن درمانده

امروز منم به جان و تن درمانده هم من به بلا و رنج من درمانده شوریده دلی هزار شور آورده بیخویشتنی به خویشتن درمانده

ادامه مطلب

از هیبت تو این دل غم خواره بسوخت

از هیبت تو این دل غم خواره بسوخت دل خود که بود که جان بیچاره بسوخت یا رب بمسوز این تن سرگردان را کز آتش…

ادامه مطلب

از فوق، ورای آسمان بودم من

از فوق، ورای آسمان بودم من وز تحت، زمین بیکران بودم من عمریم جهان باز همی خواند به خویش چون در نگریستم جهان بودم من

ادامه مطلب

از دنیی فانیم جوی نیست پدید

از دنیی فانیم جوی نیست پدید وز عقبی نیز پرتوی نیست پدید دردا که برفت جان شیرین از دست وز این شورش برون شوی نیست…

ادامه مطلب

از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی

از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی جوشیده چو گشت شد مباح ای ساقی مستی و مُقامری بسی بهتر از آنک بر روی و…

ادامه مطلب

از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب

از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب خون گشت دلم از چو تو دلدار عجب بس کز همه عالمت بجستم شب و روز تو…

ادامه مطلب

ابری که رخ باغ کنون خواهد شست

ابری که رخ باغ کنون خواهد شست گل را به گلاب بین که چون خواهد شست گل میآید با قدحی خون در دست از عمر…

ادامه مطلب

یا شادی دو کون غم انگار همه

یا شادی دو کون غم انگار همه یا ملکِ جهان مسلّم انگار همه خواهی که وجودِ اصل تابد بر تو کونین بکلّی عدم انگار همه

ادامه مطلب

یا رب جان را بیم گنه کاران هست

یا رب جان را بیم گنه کاران هست دل را شب و روز ماتم یاران هست گفتی که به بیچارگی و عجز درآی بیچارگی و…

ادامه مطلب

همچون من و تو علی الیقین ای ساقی

همچون من و تو علی الیقین ای ساقی بسیار فرو خورد زمین ای ساقی تاکی کنی اندیشه ازین ای ساقی العیش! که عمر رفت هین…

ادامه مطلب

هم در بر خود خواندگان داری تو

هم در بر خود خواندگان داری تو هم از درِ خود راندگان داری تو هم خوانده و هم رانده فرو ماندهاند ای بس که فرو…

ادامه مطلب

هرکاو رخ تو بدید حیران ماند

هرکاو رخ تو بدید حیران ماند وز لعل لب تو لب به دندان ماند وانکس که سرِ زلفِ پریشانِ تو دید کافر باشد اگر مسلمان…

ادامه مطلب

هر کوزه که بیخود به دهان باز نهم

هر کوزه که بیخود به دهان باز نهم گوید بشنو تا خبری باز دهم من همچو تو بودهام درین کوی ولی نه نیست همی گردم…

ادامه مطلب

هر روز ز نو پردهٔ دیگر سازی

هر روز ز نو پردهٔ دیگر سازی تادر پس پرده عشق با خود بازی چون تو نفسی به سر نیائی از خویش هرگز به کسی…

ادامه مطلب

هر دم که زنم چو جانم آید به لبم

هر دم که زنم چو جانم آید به لبم از زندگی خویشتن اندر عجبم عمرم همه صرف گشت در غصّه چنانک یک خوش دلیم نبُد…

ادامه مطلب