چون مرغ دلم حوصلهٔ راز نیافت

چون مرغ دلم حوصلهٔ راز نیافت چون چرخ، طریق، جز تک و تاز نیافت گویند چرا میننشیند دل تو چون بنشیند چو جای خود باز…

ادامه مطلب

چون گشت دل من از سر زلف تو مست

چون گشت دل من از سر زلف تو مست هرگز بندادم ز سر زلف تو دست گفتی سر زلف من کرا خواهد بود دانی که…

ادامه مطلب

چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد

چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد و آرام و قرار دلِ پرتابم شد از بس که ز دیده ریختم آب چو ابر…

ادامه مطلب

چون دیده به روی تو نظر بگشاید

چون دیده به روی تو نظر بگشاید از هر مژهای خون جگر بگشاید در صد گره‌ام ز زلف خم در خمِ تو تا پسته به…

ادامه مطلب

چون حوصله نیست تا خبر خواهد شد

چون حوصله نیست تا خبر خواهد شد یک قطره ز صد بحر گهر خواهد شد از دریایی که وصف آن نتوان کرد جاوید همی آب…

ادامه مطلب

چون پرتو شمع بر شراب است امشب

چون پرتو شمع بر شراب است امشب در طبع دلم میل کباب است امشب جانا! می ده چه جای خواب است امشب آباد بران چه…

ادامه مطلب

چون باد ز من میگذری چه تْوان کرد

چون باد ز من میگذری چه تْوان کرد چون خاک رهم میسپری چه تْوان کرد هرچند که با تو آشنا میگردم هر روز تو بیگانهتری…

ادامه مطلب

چندان که غم تو میشود انبوهم

چندان که غم تو میشود انبوهم هم میکوشم که با دلی بستوهم گر بشکافی سینهٔ پراندوهم بینی تو که زیر صد هزاران کوهم

ادامه مطلب

جز درد تو درمان دل ریشم نیست

جز درد تو درمان دل ریشم نیست جز آینهٔ شوق تو در پیشم نیست هر کس چیزی میطلبد، از تو مرا، چون از تو خبر…

ادامه مطلب

جانم دُرِ این قلزم بیپایان سفت

جانم دُرِ این قلزم بیپایان سفت عقلم گل این طارم سرگردان رُفت از بهر خدا تو نیز انصاف بده کاین شیوه سخن خود به ازین…

ادامه مطلب

جانا! می خور که چون گل تازه شکفت

جانا! می خور که چون گل تازه شکفت بلبل ره خارکش کنون خواهد گفت تنها منشین و شمع منشان که بسی تنهات به خاک تیره…

ادامه مطلب

جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت

جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت یک ذرّه گمانم و یقینم نگذاشت گفتم که ز دستِ تو کنم بر سرْ خاک خود عشقِ رخت…

ادامه مطلب

جان، محو شد و به هیچ رویت نشناخت

جان، محو شد و به هیچ رویت نشناخت دل خون شد و قدرِ خاکِ کویت نشناخت ای از سرّ موئی دو جهان کرده پدید! کس…

ادامه مطلب

جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد

جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد کو آن همه دولت تو ای گنج زمین کی دانستی که…

ادامه مطلب

تن را که در آتش عذاب افتاده است

تن را که در آتش عذاب افتاده است بر رشتهٔ جان هزار تاب افتاده است دل را که به سالها عمارت کردم اکنون ز می…

ادامه مطلب

تاگل ز گریبان چمن سر بر کرد

تاگل ز گریبان چمن سر بر کرد بلبل هر دم مشغلهٔ دیگر کرد چون خندهٔ گل ز غنچه بس زیبا بود در تاخت صبا و…

ادامه مطلب

تا نفس بود ز سِرِّ جان نتوان گفت

تا نفس بود ز سِرِّ جان نتوان گفت در پیدایی راز نهان نتوان گفت هر ناکامی که هست چون مرد کشید کامی بدهندش که از…

ادامه مطلب

تا کی دل تو گرد جهان بر پرّد

تا کی دل تو گرد جهان بر پرّد چون نیست رهش کز آسمان بر پرّد این بیضهٔ هفت آسمان بشکن خرد تا مرغ دلت ازین…

ادامه مطلب

تا عشق نشست ناگهی در سر من

تا عشق نشست ناگهی در سر من برخاست ازین غم دل غم پرور من هرگز به چه باز آید مرغِ دل من تا بازآید برین…

ادامه مطلب

تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی

تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی این سوخته را دل به عذاب افکندی از زلفِ سیاهِ تو جهان تیره از آنست کان زلفِ…

ادامه مطلب

تا چند زنی منادی، ای سر که فروش!

تا چند زنی منادی، ای سر که فروش! بیزحمت لب شراب تحقیق بنوش تا چند زنی ای زن برخاسته جوش در ماتم این حدیث بنشین…

ادامه مطلب

تا چند ازین نقش برآورده که هست

تا چند ازین نقش برآورده که هست تا کی ز طلسم زنده و مرده که هست گر برخیزد ز پیش این پرده که هست ناکرده…

ادامه مطلب

تا بتوانم ازان جمال اندیشم

تا بتوانم ازان جمال اندیشم وز راحت و روح آن وصال اندیشم با آنکه وصال تو محال است مرا دایم من خسته این محال اندیشم

ادامه مطلب

پیوستن تو به یک به یک بسیاریست

پیوستن تو به یک به یک بسیاریست بگسل که قبول خلق مشکل کاریست میدان به یقین که در میان جانت هرجا که خوش آمدی بود…

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت چون خوش افتاد

پروانه به شمع گفت چون خوش افتاد حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد گویند که در سوخته افتد آتش این سوختهٔ تو چون…

ادامه مطلب

بی فکر دلی که هست خرّم دارش

بی فکر دلی که هست خرّم دارش نقد دو جهان جمله مسلّم دارش در هر که نماند هیچ اندیشه و درد دریای حقیقت است محکم…

ادامه مطلب

بویی که به جان ممتحن میآید

بویی که به جان ممتحن میآید از بهر هلاک جان و تن میآید تا چند کمان کشم که هر تیر که من میاندازم بر دل…

ادامه مطلب

بگرفت ز نااهل جهانی غم ازین

بگرفت ز نااهل جهانی غم ازین مردن به از آنکه صحبتش ماتم ازین با نااهلی اگر بهشتی بودم دوزخ طلبم که آن عقوبت کم ازین

ادامه مطلب

بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید

بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید کو رخت به گور پاک ناکشته کشید زیرا که برای سوزنی عیسی پاک هر روز بسی دریغ…

ادامه مطلب

بر فرق تو هر حادثه تیغی دگرست

بر فرق تو هر حادثه تیغی دگرست در پیش تو هرواقعه میغی دگرست هر برگ و گیاهی که برون رُست ز خاک از هر دل…

ادامه مطلب

بر بستر خاک خفتگان میبینم

بر بستر خاک خفتگان میبینم در زیر زمین نهفتگان میبینم چندان که به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان میبینم

ادامه مطلب

با گل گفتم چو چشم آن میدارم

با گل گفتم چو چشم آن میدارم کز خندهٔ تو گشاده گردد کارم گل گفت چو ابر گرید آید زارم کز خندیدن ریختن آرد بارم

ادامه مطلب

با جان چه کنم که عشق تو جانم بس

با جان چه کنم که عشق تو جانم بس درمان چکنم درد تو درمانم بس در عشق تو، صد هزار دردست مرا یک ذرّه گر…

ادامه مطلب

این سوز که خاست با که بتوانم گفت

این سوز که خاست با که بتوانم گفت وین واقعه راست با که بتوانم گفت این دم که مراست با که بتوانم زد وین غم…

ادامه مطلب

ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو

ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو وی هفت سپهر، پرده دارِ درِ تو رخ زرد و کبود جامه، خورشیدِ منیر سرگشتهٔ ذرهٔ غبارِ درِتو

ادامه مطلب

ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی

ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی گه خفته و گاه خورده، او کی باشی کفرست حلول چند از کفر و فضول او هست…

ادامه مطلب

ای عقل شده در صفت ذات تو پست

ای عقل شده در صفت ذات تو پست از حد بگذشت این همه تقصیر که هست چبود چو به دست تست کز روی کرم مشتی…

ادامه مطلب

ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند

ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند در شیشهٔ ما یقین شراب است، مخند در تیغ نهاده‌ای قلم میخندی چون جای تو تیغ آفتاب است، مخند

ادامه مطلب

ای شمع! دمی از دل مضطر میزن

ای شمع! دمی از دل مضطر میزن میسوز و نفس چو عود مجمر میزن در صحبت شهد خام بودی میسوز چون محرم او نیامدی سر…

ادامه مطلب

ای رحمت و جودِ بینهایت از تو

ای رحمت و جودِ بینهایت از تو در هر جزوی هزار آیت از تو گر جملهٔ آفاق، ضلالت گیرد ممکن نبود بجز هدایت از تو

ادامه مطلب

ای دل هر دم غمی دگرگون میخور

ای دل هر دم غمی دگرگون میخور گردن بنه و قفای گردون میخور وانگاه سری که گوی ره خواهد شد بر زانوی اندوه نِه و…

ادامه مطلب

ای دل به سخن مثل محال است تُرا

ای دل به سخن مثل محال است تُرا سبحان اللّه! این چه کمال است تُرا چون بر تو حرام است سخن گفتن ازانک این نیست…

ادامه مطلب

ای خورده غم تو یک به یک چندینی

ای خورده غم تو یک به یک چندینی در شوق تو مَردُم و مَلَک چندینی چون درتو نمیرسد فلک یک ذره چه سود ز گشتن…

ادامه مطلب

ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی

ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی وی دل تو درین میانه خون مینشوی وی جان تو ازین تن ز جان آمده سیر آخر به…

ادامه مطلب

ای بس که فلک در صف انجم گردد

ای بس که فلک در صف انجم گردد تا یک مردم تمام مردم گردد جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش هرگاه که هادی نشود گم…

ادامه مطلب

ای آن که کمال خرده دانان دانی

ای آن که کمال خرده دانان دانی خاصیتِ پیران و جوانان دانی گردر وصفت زبانم از کار بشد دانم که زبان بی زبانان دانی

ادامه مطلب

ای از تن منقلب گذر ناکرده

ای از تن منقلب گذر ناکرده جان را به سفر اهل بصر ناکرده گوهر نشوی تا سفرِ جان نکنی گوهر نشود قطره سفر ناکرده

ادامه مطلب

آواز آمد مرا که در جستن دوست

آواز آمد مرا که در جستن دوست شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم این سهل بود بلا ز…

ادامه مطلب

آنجا که قرار کار عالم دادند

آنجا که قرار کار عالم دادند هر چیز که دادند مسلم دادند این دم که تراخوش است و ناخوش بتو نیست چون بی تو قرار…

ادامه مطلب

آن ماه که از کنار شد بیرونم

آن ماه که از کنار شد بیرونم در ماتم او کنار شد پر خونم دوشش دیدم به خواب در،‌خفته به خاک گفتم چونی گفت چه…

ادامه مطلب