برخیز که گل کیسهٔ زر خواهد ریخت

برخیز که گل کیسهٔ زر خواهد ریخت ابرش به موافقت گهر خواهد ریخت گر زر داری بریز چون خاک و بخور کز روی تو زر…

ادامه مطلب

بر خویش بسی چو شمع بگریستهام

بر خویش بسی چو شمع بگریستهام تا بی تو چرا به خویش نگریستهام بی سوز تو چون شمع فرو مردم من چون شمع مگر ز…

ادامه مطلب

بحری که در آسمان زمین خواهد بود

بحری که در آسمان زمین خواهد بود آنجا وینجا همان، همین خواهد بود از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست آن دریا را قطره چنین خواهد…

ادامه مطلب

با عشق تو جان خویش در خواهم باخت

با عشق تو جان خویش در خواهم باخت با گریه بهم خون جگر خواهم باخت گر میگریم چو شمع زیبنده مراست کز هر اشکی سری…

ادامه مطلب

اینجا شکرم مگس فرو میگیرد

اینجا شکرم مگس فرو میگیرد صد واقعه پیش و پس فرو میگیرد بنگر که به صحرا طلبد آنک او را در هر دو جهان نفس…

ادامه مطلب

این خود چه عجایبست کامیختهای

این خود چه عجایبست کامیختهای هر لحظه هزار شور انگیختهای دیدار تو چون ز حدّ ما بود دریغ صد پرده ز هر ذرّه در آویختهای

ادامه مطلب

ای ماه! گشاده کن به وصلت گره‌ام

ای ماه! گشاده کن به وصلت گره‌ام تا من ز فرو بستگی غم برهم از جانب من میانِ ما موئی نیست آن موی میان تست،…

ادامه مطلب

ای گم شده از جای به صد جای پدید

ای گم شده از جای به صد جای پدید پیش تو نه جان نه عقل خود رای پدید روزی صد ره ز پای رفتم تا…

ادامه مطلب

ای عشق توأم در تک و تاب افکنده

ای عشق توأم در تک و تاب افکنده سودای توأم بی خور و خواب افکنده بی روی تودر مردمک دیدهٔ من خون ریزش را سپر…

ادامه مطلب

ای صبح چو امشب تو ز اهلِ حَرَمی

ای صبح چو امشب تو ز اهلِ حَرَمی هندوی توام، مباش ترکی عجمی زنهار مَدَم که در دل آتش دارم آتش گردم گر بدمد صبح…

ادامه مطلب

ای شمع! بلا در تو اثر خواهد کرد

ای شمع! بلا در تو اثر خواهد کرد و اشکت همه دامنِ تو تر خواهد کرد سر در آتش نهاده آگاه نیی کاین کار سر…

ادامه مطلب

ای رحمت عالمین، رحمت از تست

ای رحمت عالمین، رحمت از تست عصیان از ما، چنان که عصمت از تست، لطفی بکن و روی مگردان از ما چون پشتی عاصیان امت…

ادامه مطلب

ای دل صفت نفس بد اندیش مگیر

ای دل صفت نفس بد اندیش مگیر بر جهل، پی صورت ازین بیش مگیر کوتاهی عمر مینگر غرّه مباش چندین امل دراز در پیش مگیر

ادامه مطلب

ای دل اگر از کار دگرگون آیی

ای دل اگر از کار دگرگون آیی فردا ز حیا پیش خدا چون آیی کان دم به در خلد درون خواهی شد کز عهدهٔ هر…

ادامه مطلب

ای جمله اشارات و رموزم از تو

ای جمله اشارات و رموزم از تو پیوسته یجوز و لایجوزم از تو بگداخته چون برف تموزم از تو صد گونه حجاب است هنوزم از…

ادامه مطلب

ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی

ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی با قد چو سرو و با رخ همچو مهی مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک…

ادامه مطلب

ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم

ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم پیدا زادیم لیک پنهان مُردیم جانی که بدو خلق جهان زنده شدند دیریست که تا ما…

ادامه مطلب

ای آن که بلی گوی الست از مایی

ای آن که بلی گوی الست از مایی در هر دو جهان بلند و پست از مایی بندیش که ما ترا چو ماییم همه به…

ادامه مطلب

اول که به پیشِ خویشتن راهم داد

اول که به پیشِ خویشتن راهم داد صد وعدهٔ وصل گاه و بیگاهم داد و آخر ز حیل پردهٔ کژ ساخت ز زلف یعنی که…

ادامه مطلب

آنها که درین درد مرا میبینند

آنها که درین درد مرا میبینند در درد و دریغای منِ مسکینند چون یک سر موی از تو خبر نیست رواست گر هر موئی به…

ادامه مطلب

آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت

آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت ور مرغ شوی به بال و پر نتوان رفت از عقل برون آی اگر جان داری…

ادامه مطلب

آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم

آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم در هر جزوش دو کون پیدا دیدم چون دریایی بی سر و بی پا دیدم چندان که برفتم…

ادامه مطلب

آن رفت که عیشِ این جهانی خوش بود

آن رفت که عیشِ این جهانی خوش بود وان روز جوانی بخوانی خوش، بود امروز که پیری به سر آمد شادم وآن بود غلط زانکه…

ادامه مطلب

آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید

آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید وان دید فنا که جز فنا هیچ ندید آن دیده بود که جز عدم خلق نیافت وان…

ادامه مطلب

آن بهٔ که زعقل خود جنون یابی باز

آن بهٔ که زعقل خود جنون یابی باز ور دل طلبی میان خون یابی باز تا یک سر سوزن از تو باقیست هنوز سر رشتهٔ…

ادامه مطلب

امروز منم نشسته نه نیست نه هست

امروز منم نشسته نه نیست نه هست در پردهٔ نیستْ هست شوریده و مست چه چاره کنم چو شیشه افتاد و شکست هم دست ز…

ادامه مطلب

افتان خیزان در ره تو میپوییم

افتان خیزان در ره تو میپوییم چیزی که کسی نیافت ما میجوییم بر خاک درت روی به خون میشوییم هم با تو ز تو واقعهای…

ادامه مطلب

از کفر بتر بی تو غنودن ما را

از کفر بتر بی تو غنودن ما را آخر ز تو گفتن و شنودن ما را ای روی چو ماه کرده در خاک سیاه بی…

ادامه مطلب

از عشق تو در جگر ندارم آبی

از عشق تو در جگر ندارم آبی چون بنشانم ز آتش دل تابی از خواب غرور خویش یکبار آخر بیدار شوم گرم ببینی خوابی

ادامه مطلب

از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر

از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر شب چند آرم چو شمع با روز آخر دل گرچه بسی بسوخت جز با تو نساخت ای…

ادامه مطلب

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز چون شمع ز تو سوخته میمانم باز کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت غمهای دلم مگر…

ادامه مطلب

از آرزوی یقین چو مینتوان زیست

از آرزوی یقین چو مینتوان زیست بر خلق بباید ای خردمند! گریست کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست وانجا که رود حال نمیداند چیست

ادامه مطلب

یک روی به صد روی همی باید دید

یک روی به صد روی همی باید دید یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید پس هژده هزار عالم و هرچه دروست اندر سر…

ادامه مطلب

یا رب ما را راندهٔ درگاه مکن

یا رب ما را راندهٔ درگاه مکن حیران و فروماندهٔ این راه مکن دانم که دمی چنانکه باید نزدیم خواهی تو کنون حساب کن خواه…

ادامه مطلب

وصفت نه به اندازهٔ عقلِ کَهُن است

وصفت نه به اندازهٔ عقلِ کَهُن است کز وصفِ تو هر چه گفته آمد، سَخُن است در هر دو جهان هر گلِ وصفت که شکفت…

ادامه مطلب

هم راه تن و هم ره جان او گیرد

هم راه تن و هم ره جان او گیرد هر ذره که هست در میان او گیرد از خویش چو در هستی او گم گردی…

ادامه مطلب

هرگه که من از وصل تو بابی شنوم

هرگه که من از وصل تو بابی شنوم شب خوش بادم که یاد خوابی شنوم چو گنگ شوم با تو حدیثی گویم چون کر گردم…

ادامه مطلب

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد در عشق کسی درست آید که چو شمع از…

ادامه مطلب

هر سیل که از خون جگر خواهد خاست

هر سیل که از خون جگر خواهد خاست در وادی عشق راهبر خواهد خاست هر خوش دلیی که آن ز پندار نشست بگری که همه…

ادامه مطلب

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر وین روی چو ماه آسمانت بدریغ از صرصر مرگ در زمین…

ادامه مطلب

هر دل که ز سِرِّ کار آگاهی یافت

هر دل که ز سِرِّ کار آگاهی یافت در هر مویی ز ماه تا ماهی یافت افسوس بود که بیخبر خاک شوی آخر بشتاب اگر…

ادامه مطلب

هر چند که در ره دراز استادی

هر چند که در ره دراز استادی غبن است که از سر مجاز استادی چون روح ترا نهایتی نیست پدید آخر تو به یک پرده…

ادامه مطلب

هر جان که ز حق حمایتی افتادهست

هر جان که ز حق حمایتی افتادهست در هر دو جهان عنایتی افتادهست هر روح که هم ولایتی افتادهست در عالم بینهایتی افتادهست

ادامه مطلب

نی در ره تو گرد تو میبینم من

نی در ره تو گرد تو میبینم من نه هیچ کسی مرد تو میبینم من هرجا که به گوشهای درون دلشدهای است ماتم زدهٔ درد…

ادامه مطلب

نه در صفِ صاحبنظران خواهی مُرد

نه در صفِ صاحبنظران خواهی مُرد نه در صفتِ دیدهوران خواهی مُرد از سرِّ دو کَوْن اگر خبر خواهی یافت چه سود که از بیخبران…

ادامه مطلب

ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم

ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم چون نیست مرا خود محل اینجا چه کنم گویند بیا کآتش موسی بینی با فرعونی در بغل اینجا چه…

ادامه مطلب

میآمد و بر زلف شکن میانداخت

میآمد و بر زلف شکن میانداخت ناخورده شراب، خویشتن میانداخت پنهان ز رقیبی که همه زهر نمود از لب شکری به سوی من میانداخت

ادامه مطلب

من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست

من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم…

ادامه مطلب

مردند همه، در هوسی، چتوان کرد

مردند همه، در هوسی، چتوان کرد من با که برآرم نفسی، چتوان کرد دیرست که روز باز بودست ولیک بیدار نمیشود کسی، چتوان کرد

ادامه مطلب

ماییم بدین پردهٔ بیرونی در

ماییم بدین پردهٔ بیرونی در هر لحظه به صد گام دگرگونی در اکنون به جهان به جامهٔ خونی در رفتیم به قعر بحر بیچونی در

ادامه مطلب