ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم

ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم با هم نفسان نیز فراهم نرسیم این دم که دریم پس غنیمت داریم باشد که به…

ادامه مطلب

تا نفس کم و کاست نخواهد آمد

تا نفس کم و کاست نخواهد آمد یار تو به درخواست نخواهد آمد آن میباید که تو نباشی اصلاً کاین کار به تو راست نخواهد…

ادامه مطلب

تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت

تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت سوز دل وآه آتشین باید داشت بس سیل که خاست هر نفس چشمم را آخر ز…

ادامه مطلب

تا زلف تو چون کمند میبینم من

تا زلف تو چون کمند میبینم من افتاده دلم به بند میبینم من هرگز نرسد دست به فتراک توام فتراک تو بس بلند میبینم من

ادامه مطلب

تا خط تو پشت بر قمر آوردست

تا خط تو پشت بر قمر آوردست عقل از دل من روی به درآوردست طوطی خط زمردینت بر لعل خطّی است که بر تنگ شکر…

ادامه مطلب

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز چون شمع آرم به روز شبهای دراز تا کی ز تو بازمانم ای شمع طراز مانندهٔ…

ادامه مطلب

تا چند به خود درنگری چندینی

تا چند به خود درنگری چندینی در هستی خود رنج بری چندینی یک ذرّه چو وادید نخواهی آمد خود را چه دهی جلوهگری چندینی

ادامه مطلب

تا بر ره خلق مینشینی ای دل

تا بر ره خلق مینشینی ای دل در خرمن شرک خوشه چینی ای دل گر صبر کنی گوشه گزینی ای دل بینی که درآن گوشه…

ادامه مطلب

پیوسته به دست خود گرفتاری تو

پیوسته به دست خود گرفتاری تو کاشفته دل پردهٔ پنداری تو چون در پس پرده مادری داری تو وقتست که شیر دایه بگذاری تو

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت عیدِ تو خوش است

پروانه به شمع گفت عیدِ تو خوش است قربانم کن که من یزیدِ تو خوش است هم وعدهٔ تو خوش و وعید تو خوش است…

ادامه مطلب

بی موی تونیست موی کس موئی راست

بی موی تونیست موی کس موئی راست بی روی تو روی دگران روی و ریاست بی موی تو ای موی میان موی که دید بی…

ادامه مطلب

بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد

بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد باری بنپرسی که چرا خواهم کرد آمد خط او و ورق گل بگرفت یعنی که من این ورق…

ادامه مطلب

بلبل به سحر نعره زنان میآشفت

بلبل به سحر نعره زنان میآشفت وز غنچهٔ سر تیز حدیثی میگفت چون غنچه درون پوست زر داشت نهفت در پوست نگنجید و ز شادی…

ادامه مطلب

بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر

بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر گویی رفتی هزار فرسنگ آخر از ناز چو درجهان نمیگنجیدی چون گنجیدی در لحد تنگ آخر

ادامه مطلب

بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا

بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا بنیوش سخن که سودمند است تُرا خود یک کلمه است جمله پند است تُرا گر کار…

ادامه مطلب

بر بوی یقین درین بیابان رفتیم

بر بوی یقین درین بیابان رفتیم وز عالم تن به عالم جان رفتیم عمری شب و روز در تفکر بودیم سرگشته درآمدیم و حیران رفتیم

ادامه مطلب

با گل گفتم که با چنین عمر که هست

با گل گفتم که با چنین عمر که هست انگار که نیست رخت بر باید بست گل گفت چو نیست در جهان جای نشست هم…

ادامه مطلب

با دانش او بیخبری داند بود

با دانش او بیخبری داند بود با غیرت او مختصری داند بود او باشد و دیگری بود اینت محال! تا او باشد خود دگری داند…

ادامه مطلب

این قالب اگر بلند دیدی ور پست

این قالب اگر بلند دیدی ور پست مغرور مشو به پیش این خفته و مست برخیز بمردی، که درین جای نشست خوابیست که مینمایدت هرچه…

ادامه مطلب

ای هفت زمین و آسمانها ز تو پُر

ای هفت زمین و آسمانها ز تو پُر چون مینشود کام و زبانها ز تو پُر ای زندگی دلم روا میداری من دست تهی، هر…

ادامه مطلب

ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر

ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر پر مشک ز عطرِ خُلق تو جملهٔ دهر وز هر دو جهان کجا توان برد این قهر…

ادامه مطلب

ای غیر تو درهمه جهان موئی نه

ای غیر تو درهمه جهان موئی نه جز روی تو در همه جهان روئی نه از هر سوئی که بنگرم، در دو جهان آن سوی…

ادامه مطلب

ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن

ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن در کشتن من شروع خواهی کردن حقا که اگر رنجه شوی ز آه دلم از نیمهٔ ره رجوع خواهی…

ادامه مطلب

ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود

ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود در علت و دردِ خویش سرگشته بود خوردی عسل و رشته و دق آوردی بس گرم دماغ…

ادامه مطلب

ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده

ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده جانِ همه عاشقان به غم افکنده هرجا که درین پرده وجودی مییافت یک پرتو رویت به عدم افکنده

ادامه مطلب

ای دل همه چارهٔ تو بیچارگی است

ای دل همه چارهٔ تو بیچارگی است در گوشه نشستن تو آوارگی است نانت جگرست و آب خون خوارگیست اینست علاج تو که یکبارگی است

ادامه مطلب

ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین

ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین از نطق مرو ز خویش بیرون پس ازین عمریست که تا زبانی از سر تا پای…

ادامه مطلب

ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو

ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو بیزحمت تن مونس جانم غم تو آن چیز که آشکار مینتوان گفت تعلیم کنی راز نهانم غم…

ادامه مطلب

ای تیرگی زلف توام دین افروز

ای تیرگی زلف توام دین افروز وی روشنی روی توام راه آموز من در شبم از تو روز میخواهم، روز و افسردهام از تو سوز…

ادامه مطلب

ای بندگی تو پادشاهی کردن

ای بندگی تو پادشاهی کردن کارت همه انعام الهی کردن من، در غفلت، عمر به پایان بردم من این کردم، تا تو چه خواهی کردن

ادامه مطلب

ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری

ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری وز خار، ترنجبین، تو بیرون آری از گل، گل نازنین تو بیرون آری وز کوه و…

ادامه مطلب

ای از رخ چون گلت گلابِ دیده

ای از رخ چون گلت گلابِ دیده خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده چون آتش عشقت از دلم برخیزد میننشیند مگر به آبِ دیده

ادامه مطلب

آهی که ز دست غم برآرم بی تو

آهی که ز دست غم برآرم بی تو زان آه، جهان بهم برآرم بی تو نه طاقت آنکه با تو باشم یک دم نه زهرهٔ…

ادامه مطلب

آنجا که منم هیچکس آنجا نرسد

آنجا که منم هیچکس آنجا نرسد جز گرم روی همنفس آنجا نرسد چون راند آنجا هم از آنجا خیزد بنشین که کس از پیش و…

ادامه مطلب

آن ماه که سجده بُرد انجم او را

آن ماه که سجده بُرد انجم او را تا کرد دل از دیدهٔ خود گم او را از بس که گریست دیده در فرقت او…

ادامه مطلب

آن سیل که از قوّت خود جوشان بود

آن سیل که از قوّت خود جوشان بود با هر چه که پیش آمدش کوشان بود چون عاقبت کار به دریا برسید گویی که همه…

ادامه مطلب

آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد

آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد چون برق جهنده کم بقا باید مُرد منشین ز سر پای که تا چشم زنی همچون شمعت…

ادامه مطلب

آن حسن که در پردهٔ غیبست نهان

آن حسن که در پردهٔ غیبست نهان وز پرتو اوست حسن در هر دو جهان یک ذرّه اگر شود از آن حسن عیان ظاهر گردد…

ادامه مطلب

امشب ز دمیدن تو ترسم ای صبح

امشب ز دمیدن تو ترسم ای صبح وز تیغ کشیدن تو ترسم ای صبح چون در پس پرده یار با ما بنشست از پرده دریدن…

ادامه مطلب

امروز چو من شفیته و مجنون کیست

امروز چو من شفیته و مجنون کیست بر خاک فتاده، با دلی پرخون، کیست این خود نه منم، خدای میداند و بس تا آنگاهی که…

ادامه مطلب

از ننگ وجودم که رهاند بازم

از ننگ وجودم که رهاند بازم تا من ز وجود با عدم پردازم هرگه که وجود خود بدو در بازم آن دم به وجود خود…

ادامه مطلب

از غیب گرت هست نشان آوردن

از غیب گرت هست نشان آوردن از عیب نشاید به زبان آوردن کان چیز که ازدست بشد گر خواهی دشوار به دست میتوان آوردن

ادامه مطلب

از دورِ فلک زیر و زبر خواهی شد

از دورِ فلک زیر و زبر خواهی شد رسوای جهانِ پرده در خواهی شد از خواب درآی ای دلِ سرگشته که زود تا چشم زنی…

ادامه مطلب

از تیرِ غمت بسی جگر دوختهای

از تیرِ غمت بسی جگر دوختهای بر مشک خطت بسی جگر سوختهای مگذار که خطّ تو ز دستم بشود چون دست مرا بدان خط آموختهای

ادامه مطلب

از بس که بخورد خون من بیدادی

از بس که بخورد خون من بیدادی بیمار شدم نکرد از من یادی آنگاه به دست من چه بودی بادی گر خون دلم بر جگرش…

ادامه مطلب

آتش همه با شمع جفا خواهد کرد

آتش همه با شمع جفا خواهد کرد وز سوختنش بی سر وپا خواهد کرد کردش ز عسل جدا به گرمی آخر وز موم به نرمیش…

ادامه مطلب

یک بیدل و بیرأی چو من بنمایید

یک بیدل و بیرأی چو من بنمایید نه جامه و نه جای چو من بنمایید در گردش این دایرهٔ بی سر و پای یک بی…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش

یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش خط برگنهم کش از نکوکاری خویش گر برگیری دستِ کرم از سر من هرگز نرهم ز…

ادامه مطلب

همچون شمعی چند گدازم چکنم

همچون شمعی چند گدازم چکنم سیماب شدم تیز چه تازم چکنم ای بس که ز ذرّه ذرّه، جُستم عمریش میباز نیابمش چه سازم چکنم

ادامه مطلب

هم حلهٔ فضل در برم میداری

هم حلهٔ فضل در برم میداری هر افسرِ حفظ بر سرم میداری هر چند زمن بیش بدی میبینی هر دم به کرم نکوترم میداری

ادامه مطلب