بر درگه حق کراست این عز که تراست

بر درگه حق کراست این عز که تراست وز عالم قدس این مجاهز که تراست حقّا که نیافت هیچ پیغامبرِ حق این منزلت و مقام…

ادامه مطلب

بحری که در او دو کون ناپیدا بود

بحری که در او دو کون ناپیدا بود او بود و جز او نمایش سودا بود آن قطره که در جستن آن دریا بود چون…

ادامه مطلب

با عشق تو ملک جاودان میچکنم

با عشق تو ملک جاودان میچکنم زنده به توام زحمت جان میچکنم چون هر دو جهان از سر یک موی تو خاست با یک مویت…

ادامه مطلب

اینجا که منم، پردهٔ پندار بسی است

اینجا که منم، پردهٔ پندار بسی است وانجا که تویی، پردهٔ اسرار بسی است تا زین همه پردهها که اندر راه است یا در تو…

ادامه مطلب

این درد جگرسوز که در سینه مراست

این درد جگرسوز که در سینه مراست میگرداند گِرِد جهانم چپ و راست عمریست که میروم به تاریکی در و آگاه نیم که چشمهٔ خضر…

ادامه مطلب

ای نرگسِ صفرا زده سودائی تو

ای نرگسِ صفرا زده سودائی تو تر گشته و تازه پیشِ رعنائی تو در هیچ نگارخانهٔ چین هرگز صورت نتوان کرد به زیبائی تو

ادامه مطلب

ای گم شده درحسنِ تو هر دیدهوری

ای گم شده درحسنِ تو هر دیدهوری گوئی که ز حسنِ خود نداری خبری خلقی به نظارهٔ تو میبینم مست تو از چه نظاره میکنی…

ادامه مطلب

ای عشق توام کار به جان آورده

ای عشق توام کار به جان آورده سودای توام موی کشان آورده وردی که به سالها کسی یاد نداشت عشقِ کمرِ تو با میان آورده

ادامه مطلب

ای صبح دمی به خنده بگشای لبی

ای صبح دمی به خنده بگشای لبی تا باز رهم من از چنین تیره شبی چون از خورشید در دل آتش داری گر درگیرد دَمِ…

ادامه مطلب

ای شمع! تُرا نیست ز سوز آگاهی

ای شمع! تُرا نیست ز سوز آگاهی زیرا که ز سوختن بسی میکاهی مینالم من ز شادی سوز مدام پس عشق درآموز اگر میخواهی

ادامه مطلب

ای رفته و ما را به هلاک آورده

ای رفته و ما را به هلاک آورده وان سرو بلند در مغاک آورده بر خاک تو ماهتاب میتابد و تو آن روی چو ماه…

ادامه مطلب

ای دل غم جان محنت اندیش ببین

ای دل غم جان محنت اندیش ببین سرگشتگی خواجه و درویش ببین یک ذره چو استغناء او نتوان دید بی قدری و کم کاستی خویش…

ادامه مطلب

ای دل ای دل غم جهان چند خوری

ای دل ای دل غم جهان چند خوری و اندوه به لب آمده جان چند خوری در گوشهٔ گلخنی که پرخوک و سگند این لقمه…

ادامه مطلب

ای خاصیتِ لعل تو جان پروردن

ای خاصیتِ لعل تو جان پروردن تا کی ز سر زلف تو غارت کردن چون من دو هزار عاشق بی سر و بن هر دم…

ادامه مطلب

ای پشت بداده رفته هم روز نخست

ای پشت بداده رفته هم روز نخست برخیز که این گریهٔ ابر از غم تست تا ابر بهار خاک پای تو بشست بر خاک تو…

ادامه مطلب

ای اهل قبور! خاک گشتید و غبار

ای اهل قبور! خاک گشتید و غبار هر ذرّه ز هر ذرّه گرفتید فرار این خود چه سرای است که تا روز شمار بی خود…

ادامه مطلب

ای آن که حیا و حلم، قانون تو بود

ای آن که حیا و حلم، قانون تو بود قرآن ز مقام قرب، مقرون تو بود خون تو سزا به صِبْغَةُ الله از انک صبّاغی…

ادامه مطلب

اوّل قدمت دولت انبوه مجوی

اوّل قدمت دولت انبوه مجوی کاهیت نخست بس بود کوه مجوی گر یک سرِ ناخنت پدید آمد کار در کار شو و به ناخن اندوه…

ادامه مطلب

آنها که در این پرده سرایند پدید

آنها که در این پرده سرایند پدید از پرده برون همی نمایند پدید چون پرده براوفتد دران دریا خلق غرقه نه چنان شوند کایند پدید

ادامه مطلب

آنجا که زمین را فلکی بینی تو

آنجا که زمین را فلکی بینی تو بسیار زمان چو اندکی بینی تو هرگاه که این دایره از دور استاد حالی ازل و ابد یکی…

ادامه مطلب

آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!

آن کی آید در اسم، شب خوش بادت! نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت! جز هستی و نیستی نمیدانی تو وان نیست…

ادامه مطلب

آن رفت که گفتمی من از زهد سخن

آن رفت که گفتمی من از زهد سخن اکنون من و دَردِ نو و دُردی کهن دی سر و بُنِ صومعهٔ دین بودم و امروز…

ادامه مطلب

آن دم که چو بحر کل شود ذات مرا

آن دم که چو بحر کل شود ذات مرا روزن گردد جملهٔ ذرات مرا زان میسوزم، چو شمع، تا در ره عشق یک وقت شود…

ادامه مطلب

آن بهٔ که زخود کرانه بینی خود را

آن بهٔ که زخود کرانه بینی خود را تا محرم این ستانه بینی خود را گر هر دو جهان به طبع تو خاک شوند کفرست…

ادامه مطلب

امروز منم عهد مصیبت بسته

امروز منم عهد مصیبت بسته برخاسته دل میان خون بنشسته چون شمع تنی سوخته جانی خسته امید گسسته اشک در پیوسته

ادامه مطلب

افسوس که روزگارم از دست بشد

افسوس که روزگارم از دست بشد جان و دل بیقرارم از دست بشد گفتم که به حیله کار خود دریابم چون دریابم که کارم ازدست…

ادامه مطلب

از مرگ تو فاش گشت رازم چکنم

از مرگ تو فاش گشت رازم چکنم چون تو بشدی من به که نازم چکنم ای جان و دلم! بسوختی جان و دلم من بی…

ادامه مطلب

از سرِّ تو هر که با نشان خواهد بود

از سرِّ تو هر که با نشان خواهد بود مشغول حضور جاودان خواهد بود گر بی تو دمی برآید از دل امروز فردا غم آن…

ادامه مطلب

از درد منت اگر خبر خواهد بود

از درد منت اگر خبر خواهد بود درمان ز توام درد دگر خواهد بود درمان چکنم درد ترا چون هر روز دردی که ز تست…

ادامه مطلب

از بس که غم دنیی مردار خوری

از بس که غم دنیی مردار خوری نه کار کنی ونه غم کار خوری سرمایهٔ تو در همه عالم عمریست بر باد مده که غصّه…

ادامه مطلب

از آتشِ عشق چون تو جان افروزی

از آتشِ عشق چون تو جان افروزی چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی عمری است که بی تو جان من میسوزد آخر بر من دلت…

ادامه مطلب

یک روی به صد روی همی باید دید

یک روی به صد روی همی باید دید یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید پس هژده هزار عالم و هرچه دروست اندر سر…

ادامه مطلب

یا رب ما را راندهٔ درگاه مکن

یا رب ما را راندهٔ درگاه مکن حیران و فروماندهٔ این راه مکن دانم که دمی چنانکه باید نزدیم خواهی تو کنون حساب کن خواه…

ادامه مطلب

وصفت نه به اندازهٔ عقلِ کَهُن است

وصفت نه به اندازهٔ عقلِ کَهُن است کز وصفِ تو هر چه گفته آمد، سَخُن است در هر دو جهان هر گلِ وصفت که شکفت…

ادامه مطلب

هم راه تن و هم ره جان او گیرد

هم راه تن و هم ره جان او گیرد هر ذره که هست در میان او گیرد از خویش چو در هستی او گم گردی…

ادامه مطلب

هرگه که من از وصل تو بابی شنوم

هرگه که من از وصل تو بابی شنوم شب خوش بادم که یاد خوابی شنوم چو گنگ شوم با تو حدیثی گویم چون کر گردم…

ادامه مطلب

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد در عشق کسی درست آید که چو شمع از…

ادامه مطلب

هر سیل که از خون جگر خواهد خاست

هر سیل که از خون جگر خواهد خاست در وادی عشق راهبر خواهد خاست هر خوش دلیی که آن ز پندار نشست بگری که همه…

ادامه مطلب

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر وین روی چو ماه آسمانت بدریغ از صرصر مرگ در زمین…

ادامه مطلب

هر دل که ز سِرِّ کار آگاهی یافت

هر دل که ز سِرِّ کار آگاهی یافت در هر مویی ز ماه تا ماهی یافت افسوس بود که بیخبر خاک شوی آخر بشتاب اگر…

ادامه مطلب

هر چند که در ره دراز استادی

هر چند که در ره دراز استادی غبن است که از سر مجاز استادی چون روح ترا نهایتی نیست پدید آخر تو به یک پرده…

ادامه مطلب

هر جان که ز حق حمایتی افتادهست

هر جان که ز حق حمایتی افتادهست در هر دو جهان عنایتی افتادهست هر روح که هم ولایتی افتادهست در عالم بینهایتی افتادهست

ادامه مطلب

نی در ره تو گرد تو میبینم من

نی در ره تو گرد تو میبینم من نه هیچ کسی مرد تو میبینم من هرجا که به گوشهای درون دلشدهای است ماتم زدهٔ درد…

ادامه مطلب

نه در صفِ صاحبنظران خواهی مُرد

نه در صفِ صاحبنظران خواهی مُرد نه در صفتِ دیدهوران خواهی مُرد از سرِّ دو کَوْن اگر خبر خواهی یافت چه سود که از بیخبران…

ادامه مطلب

ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم

ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم چون نیست مرا خود محل اینجا چه کنم گویند بیا کآتش موسی بینی با فرعونی در بغل اینجا چه…

ادامه مطلب

میآمد و بر زلف شکن میانداخت

میآمد و بر زلف شکن میانداخت ناخورده شراب، خویشتن میانداخت پنهان ز رقیبی که همه زهر نمود از لب شکری به سوی من میانداخت

ادامه مطلب

من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست

من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم…

ادامه مطلب

مردند همه، در هوسی، چتوان کرد

مردند همه، در هوسی، چتوان کرد من با که برآرم نفسی، چتوان کرد دیرست که روز باز بودست ولیک بیدار نمیشود کسی، چتوان کرد

ادامه مطلب

ماییم بدین پردهٔ بیرونی در

ماییم بدین پردهٔ بیرونی در هر لحظه به صد گام دگرگونی در اکنون به جهان به جامهٔ خونی در رفتیم به قعر بحر بیچونی در

ادامه مطلب

ما درد تو را به جای درمان داریم

ما درد تو را به جای درمان داریم چون وصل تو نیست برگ هجران داریم چندان که ترا ز هر سویی شمشیرست ما را سر…

ادامه مطلب