دیدی تو که محنت زده و شاد بمرد

دیدی تو که محنت زده و شاد بمرد شاگرد به خاک رفت و استاد بمرد آن دَم مُردی که زادهای از مادر این مایه بدان…

ادامه مطلب

دنیا مطلب مباش مغرور ازو

دنیا مطلب مباش مغرور ازو خود را میبین ز مرگ مهجور ازو نزدیکتر از مرگ به ما چیزی نیست وین طرفه نگر که ما چنین…

ادامه مطلب

دل گفت که ما چو قطرهای مسکینیم

دل گفت که ما چو قطرهای مسکینیم در عمر کجا کنار دریا بینیم آن قطره که این گفت، چو در دریا رفت فریاد برآورد که…

ادامه مطلب

دل رفت و جگر با دل ریش آمد باز

دل رفت و جگر با دل ریش آمد باز کی مرغِ ز دام جسته پیش آمد باز هر گوی که او در خمِ چوگان افتاد…

ادامه مطلب

دل در پی راز عشق، پویان میدار

دل در پی راز عشق، پویان میدار جان میکن و راز عشق، در جان میدار سِرّی که سر اندر سرِ آن باختهای چون پیدا شد…

ادامه مطلب

دریاست جهان که تخت اینجا بنهد

دریاست جهان که تخت اینجا بنهد دل مردم شوربخت اینجا بنهد در هر قدمی هزار سر خاک ره است خاکش بر سر که رخت اینجا…

ادامه مطلب

دردا که ز دُردی جهان مَست شدیم

دردا که ز دُردی جهان مَست شدیم پشتی چو کمان و تیر از شست شدیم آمد شدِ ما نگر که در آخرِ عمر از پای…

ادامه مطلب

دردا که بر چون سمنت میریزد

دردا که بر چون سمنت میریزد زلف سیه پر شکنت میریزد ای سی ودو سالهٔ من آخر بنگر کان سی و دو دُر از دهنت…

ادامه مطلب

در معرفت تو دم زدن نقصان است

در معرفت تو دم زدن نقصان است زیراکه ترا هم به تو بتوان دانست خورشید که روشن است بینائی او در ذات تو چون صبحدمش…

ادامه مطلب

در عشق نشان و خبر من برسید

در عشق نشان و خبر من برسید وز گریهٔ خونین جگر من برسید چندان بدویدم که تک من بنماند چندان بپریدم که پر من برسید

ادامه مطلب

در عشق توام شادی و غم هیچ نبود

در عشق توام شادی و غم هیچ نبود پندار وجودم چو عدم هیچ نبود هر حیله که بود کردم و آخر کار معلومم شد کان…

ادامه مطلب

در عشق تو خوف و خطرم بسیارست

در عشق تو خوف و خطرم بسیارست خون دل وآه سحرم بسیارست زان روز که در عشق تو شور آوردم زان شور نمک بر جگرم…

ادامه مطلب

در عالمِ پُر علم سفر خواهم کرد

در عالمِ پُر علم سفر خواهم کرد وز عالم پُر جهل گذر خواهم کرد در دریایی که نُه فلک غرقهٔ اوست چو غوّاصان، قصد گهر…

ادامه مطلب

در دریایی که نه سر و نه پا داشت

در دریایی که نه سر و نه پا داشت هر قطره از او تشنگییی پیدا داشت هر قطره اگر چه جای در دریا داشت اما…

ادامه مطلب

در بحر فنا به آب در خواهم شد

در بحر فنا به آب در خواهم شد چون سایه به آفتاب در خواهم شد چون مینرسد به سرفرازی تو دست سر در پایت به…

ادامه مطلب

خونی که من از دیده به در میریزم

خونی که من از دیده به در میریزم هر دم به مصیبتی دگر میریزم تا عشق رخ توأم گریبان بگرفت دامن دامن، خون جگر میریزم

ادامه مطلب

خورشید چو رخ نمود انجم برخاست

خورشید چو رخ نمود انجم برخاست فریاد ز جان و دل مردم برخاست شعر دگران چه میکنی شعر این است دریا چو پدید شد تیمم…

ادامه مطلب

خال تو که جاودان بدو بتوان دید

خال تو که جاودان بدو بتوان دید بر روی تو روی جان بدو بتوان دید گر مردمک دیدهٔ زیبائی نیست پس چون که همه جهان…

ادامه مطلب

چون هستی را نیست کسی اولیتر

چون هستی را نیست کسی اولیتر بازی که توداری مگسی اولیتر زان نیست همی شوند هستان، که همه هستند به نیستی بسی اولیتر

ادامه مطلب

چون نیست زمانی سر خویشم بی تو

چون نیست زمانی سر خویشم بی تو کاری است گرفته پس و پیشم بی تو جمعیت جانم نشود مویی کم هر چند که در تفرقه…

ادامه مطلب

چون من به تو در همه جهانم زنده

چون من به تو در همه جهانم زنده یک لحظه مباد بی تو جانم زنده بی زحمت تن با تو دلم را نفسی است گر…

ادامه مطلب

چون گل بشکفت ساعتی برخیزیم

چون گل بشکفت ساعتی برخیزیم بر شادی می، ز دست غم بگریزیم باشد که بهار دیگر ای هم نفسان گل میریزد ز بار و ما…

ادامه مطلب

چون شور ز گل در دل بلبل افتاد

چون شور ز گل در دل بلبل افتاد در هر رگ او هزار غلغل افتاد از باد صبا شور ز عالم برخاست وز گریهٔ ابر…

ادامه مطلب

چون روی به پنجاه و به شصت آوردیم

چون روی به پنجاه و به شصت آوردیم چیزی که نشایست به دست آوردیم امروز درین جهان دارم جز عجز در نزد خدائیت شکست آوردیم

ادامه مطلب

چون درد ترا تا به ابد درمان نیست

چون درد ترا تا به ابد درمان نیست گر شاد شوی به قطع جز نقصان نیست هرگز ز طرب هیچ نخیزد بنشین در اندوهی که…

ادامه مطلب

چون توبهٔ تو گناه خواهد افتاد

چون توبهٔ تو گناه خواهد افتاد بس کس که به تو ز راه خواهد افتاد ای ماه! به صَدْقَه یک شکربخش مرا کاین صَدْقه به…

ادامه مطلب

چون بحر شدی گهر میانِ جان دار

چون بحر شدی گهر میانِ جان دار تلخست دهانت ز شکر هیچ مپرس پس چون دریا، گوهرِ خود پنهان دار او بود دونده و دگر…

ادامه مطلب

چندانکه مرا میل به رفتن بیش است

چندانکه مرا میل به رفتن بیش است این نفس سگم بر سر کار خویش است گر من به خودی خویشتن خواهم رفت ای بس که…

ادامه مطلب

چشمت که سبق به دلربائی او راست

چشمت که سبق به دلربائی او راست در خون ریزی کام روائی او راست گر جان خواهد رواست زیرا که لبت صد جان دهدم که…

ادامه مطلب

جانی که به رمز، قصّهٔ جانان گفت

جانی که به رمز، قصّهٔ جانان گفت ببرید زبان و بیزبان پنهان گفت تا کی گویی «واقعهٔ عشق بگوی!» چیزی که چشیدنی بود نتوان گفت

ادامه مطلب

جانا! همه راه، بر زبانم بودی

جانا! همه راه، بر زبانم بودی در هر منزل مژده رسانم بودی ای جان و دلم! گر ز تو غایب گشتم هر جا که بُدم…

ادامه مطلب

جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب!

جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب! نه کهنهٔ عشقم نه نوام اینت عجب! پیوسته نشسته میروم اینت عجب! نه با توام و نه بیتوام…

ادامه مطلب

جانا دل من خویش به دریا انداخت

جانا دل من خویش به دریا انداخت خود را به بلا بر سر غوغا انداخت اندوه همه جهان به تنهائی خورد پس شادی، اگر هست،…

ادامه مطلب

جان رفت و ندید محرمی در همه عمر

جان رفت و ندید محرمی در همه عمر دل خست و نیافت مرهمی در همه عمر بِلْ تا بسر آید دم بیفایده زانک دلشاد نبودهام…

ادامه مطلب

تیرِ طلبِ عشق، روان، میانداز

تیرِ طلبِ عشق، روان، میانداز از زه چه کنی فرو کمان میانداز گر تیر تو اکنون به هدف مینرسد آخر برسد تو همچنان میانداز

ادامه مطلب

ترکم همه کارم به خلل خواهد کرد

ترکم همه کارم به خلل خواهد کرد آورد خطی مگر عمل خواهد کرد هر شور که در جهان ز چشمِ خوشِ اوست با شیرینی لبش…

ادامه مطلب

تا مرغ دلم شیوهٔ دمساز شناخت

تا مرغ دلم شیوهٔ دمساز شناخت در سوز روش قاعدهٔ راز شناخت هر روز، هزار ساله ره در خود رفت تا در پس پرده خویش…

ادامه مطلب

تا کی ز شبِ دراز گریان گردم

تا کی ز شبِ دراز گریان گردم در تاریکی چو زلفِ جانان گردم گر زنگی شب، چو صبح، خندان گردد من چون زنگی سپید دندان…

ادامه مطلب

تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز

تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز بر هیچ نه قطع میکنم شیب و فراز چیزی که فلک نیافت در عمرِ دراز من…

ادامه مطلب

تا دولت برگشته چه خواهد کردن

تا دولت برگشته چه خواهد کردن وین چاک دگر گشته چه خواهد کردن وین قطرهٔ خون که زیر صد اندوه است یعنی دل سرگشته چه…

ادامه مطلب

تا چند کنم گناه در گردن خویش

تا چند کنم گناه در گردن خویش وز بیم گنه قصد به خون خوردن خویش بی ما چو گنه کردن ما راندهاند ما را چه…

ادامه مطلب

تا چند ترا ز پرده بیش آوردن

تا چند ترا ز پرده بیش آوردن در هر نفسی تفرقه پیش آوردن دانی که عذاب سختتر چیست ترا تنها بودن روی به خویش آوردن

ادامه مطلب

تا بی رخ یار محرمم بنشسته

تا بی رخ یار محرمم بنشسته برخاستهای به صد غمم بنشسته این نادره بین که یار بی تیغ مرا خود کشته و خود به ماتمم…

ادامه مطلب

پیوسته دلم به جانت میخواهد جُست

پیوسته دلم به جانت میخواهد جُست دست از توبه خون دیده میخواهد شست چندان که به خود، قدم زنم در ره تو در هر قدمم…

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت گرینده مباش

پروانه به شمع گفت گرینده مباش شمعش گفتا ز من پراکنده مباش کاتش بسرم چو اشک در پای افتاد سر میفکنندم که سر افکنده مباش

ادامه مطلب

بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست

بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست در درد بسوخت و هیچ درمانش نیست گفتم که سرِ زلفِ تو دستش گیرد در پای فکندی که…

ادامه مطلب

بی جان و تنم جان و تنم میباید

بی جان و تنم جان و تنم میباید بیآنچه منم آنچه منم میباید با خویشتنم ز خویشتن بیخبرم بیخویشتنم خویشتنم میباید

ادامه مطلب

بلبل که به عشق یک هم آواز نیافت

بلبل که به عشق یک هم آواز نیافت همچون تو گلی شکفته در ناز نیافت گل گرچه به حسن صد وَرَق داشت ولیک در هیچ…

ادامه مطلب

بس عمر عزیز ای دل مسکین که گذشت

بس عمر عزیز ای دل مسکین که گذشت بس کافر کفر و مؤمن دین که گذشت ای مرد به خود حساب کن تا چندند چندین…

ادامه مطلب

بر وصف تو دستِ عقل دانانرسد

بر وصف تو دستِ عقل دانانرسد و ادراکِ ضمیرِ جان بینا نرسد عرشی که دو کون پرتوِ عَظْمَتِ اوست موری چه عجب اگر بدانجا نرسد

ادامه مطلب