مختارنامه – عطار نیشابوری
تا کی دل تو گرد جهان بر پرّد
تا کی دل تو گرد جهان بر پرّد چون نیست رهش کز آسمان بر پرّد این بیضهٔ هفت آسمان بشکن خرد تا مرغ دلت ازین…
تا عشق نشست ناگهی در سر من
تا عشق نشست ناگهی در سر من برخاست ازین غم دل غم پرور من هرگز به چه باز آید مرغِ دل من تا بازآید برین…
تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی
تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی این سوخته را دل به عذاب افکندی از زلفِ سیاهِ تو جهان تیره از آنست کان زلفِ…
تا چند زنی منادی، ای سر که فروش!
تا چند زنی منادی، ای سر که فروش! بیزحمت لب شراب تحقیق بنوش تا چند زنی ای زن برخاسته جوش در ماتم این حدیث بنشین…
تا چند ازین نقش برآورده که هست
تا چند ازین نقش برآورده که هست تا کی ز طلسم زنده و مرده که هست گر برخیزد ز پیش این پرده که هست ناکرده…
تا بتوانم ازان جمال اندیشم
تا بتوانم ازان جمال اندیشم وز راحت و روح آن وصال اندیشم با آنکه وصال تو محال است مرا دایم من خسته این محال اندیشم
پیوستن تو به یک به یک بسیاریست
پیوستن تو به یک به یک بسیاریست بگسل که قبول خلق مشکل کاریست میدان به یقین که در میان جانت هرجا که خوش آمدی بود…
پروانه به شمع گفت چون خوش افتاد
پروانه به شمع گفت چون خوش افتاد حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد گویند که در سوخته افتد آتش این سوختهٔ تو چون…
بی فکر دلی که هست خرّم دارش
بی فکر دلی که هست خرّم دارش نقد دو جهان جمله مسلّم دارش در هر که نماند هیچ اندیشه و درد دریای حقیقت است محکم…
بویی که به جان ممتحن میآید
بویی که به جان ممتحن میآید از بهر هلاک جان و تن میآید تا چند کمان کشم که هر تیر که من میاندازم بر دل…
بگرفت ز نااهل جهانی غم ازین
بگرفت ز نااهل جهانی غم ازین مردن به از آنکه صحبتش ماتم ازین با نااهلی اگر بهشتی بودم دوزخ طلبم که آن عقوبت کم ازین
بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید
بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید کو رخت به گور پاک ناکشته کشید زیرا که برای سوزنی عیسی پاک هر روز بسی دریغ…
بر فرق تو هر حادثه تیغی دگرست
بر فرق تو هر حادثه تیغی دگرست در پیش تو هرواقعه میغی دگرست هر برگ و گیاهی که برون رُست ز خاک از هر دل…
بر بستر خاک خفتگان میبینم
بر بستر خاک خفتگان میبینم در زیر زمین نهفتگان میبینم چندان که به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان میبینم
با گل گفتم چو چشم آن میدارم
با گل گفتم چو چشم آن میدارم کز خندهٔ تو گشاده گردد کارم گل گفت چو ابر گرید آید زارم کز خندیدن ریختن آرد بارم
با جان چه کنم که عشق تو جانم بس
با جان چه کنم که عشق تو جانم بس درمان چکنم درد تو درمانم بس در عشق تو، صد هزار دردست مرا یک ذرّه گر…
این سوز که خاست با که بتوانم گفت
این سوز که خاست با که بتوانم گفت وین واقعه راست با که بتوانم گفت این دم که مراست با که بتوانم زد وین غم…
ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو
ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو وی هفت سپهر، پرده دارِ درِ تو رخ زرد و کبود جامه، خورشیدِ منیر سرگشتهٔ ذرهٔ غبارِ درِتو
ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی
ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی گه خفته و گاه خورده، او کی باشی کفرست حلول چند از کفر و فضول او هست…
ای عقل شده در صفت ذات تو پست
ای عقل شده در صفت ذات تو پست از حد بگذشت این همه تقصیر که هست چبود چو به دست تست کز روی کرم مشتی…
ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند
ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند در شیشهٔ ما یقین شراب است، مخند در تیغ نهادهای قلم میخندی چون جای تو تیغ آفتاب است، مخند
ای شمع! دمی از دل مضطر میزن
ای شمع! دمی از دل مضطر میزن میسوز و نفس چو عود مجمر میزن در صحبت شهد خام بودی میسوز چون محرم او نیامدی سر…
ای رحمت و جودِ بینهایت از تو
ای رحمت و جودِ بینهایت از تو در هر جزوی هزار آیت از تو گر جملهٔ آفاق، ضلالت گیرد ممکن نبود بجز هدایت از تو
ای دل هر دم غمی دگرگون میخور
ای دل هر دم غمی دگرگون میخور گردن بنه و قفای گردون میخور وانگاه سری که گوی ره خواهد شد بر زانوی اندوه نِه و…
ای دل به سخن مثل محال است تُرا
ای دل به سخن مثل محال است تُرا سبحان اللّه! این چه کمال است تُرا چون بر تو حرام است سخن گفتن ازانک این نیست…
ای خورده غم تو یک به یک چندینی
ای خورده غم تو یک به یک چندینی در شوق تو مَردُم و مَلَک چندینی چون درتو نمیرسد فلک یک ذره چه سود ز گشتن…
ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی
ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی وی دل تو درین میانه خون مینشوی وی جان تو ازین تن ز جان آمده سیر آخر به…
ای بس که فلک در صف انجم گردد
ای بس که فلک در صف انجم گردد تا یک مردم تمام مردم گردد جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش هرگاه که هادی نشود گم…
ای آن که کمال خرده دانان دانی
ای آن که کمال خرده دانان دانی خاصیتِ پیران و جوانان دانی گردر وصفت زبانم از کار بشد دانم که زبان بی زبانان دانی
ای از تن منقلب گذر ناکرده
ای از تن منقلب گذر ناکرده جان را به سفر اهل بصر ناکرده گوهر نشوی تا سفرِ جان نکنی گوهر نشود قطره سفر ناکرده
آواز آمد مرا که در جستن دوست
آواز آمد مرا که در جستن دوست شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم این سهل بود بلا ز…
آنجا که قرار کار عالم دادند
آنجا که قرار کار عالم دادند هر چیز که دادند مسلم دادند این دم که تراخوش است و ناخوش بتو نیست چون بی تو قرار…
آن ماه که بر هر دو جهان میتابد
آن ماه که بر هر دو جهان میتابد در مغزِ زمین و آسمان میتابد یک ذرّه بود در او همه روی زمین ماهیست کز آسمانِ…
آن راه که راه عالم عرفان است
آن راه که راه عالم عرفان است بر هر گامی هزار دل حیران است تا پیش نیایدت بنتوان دانست بر هر قدمی هزار سرگردان است
آن دل که نشان غمگساری میجست
آن دل که نشان غمگساری میجست خون گشت و نیافت، روزگاری میجست وان خون همه در کنار من ریخت ز چشم کو نیز ز چشم…
آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد
آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد دشوار به دست آید وآسان نرسد سر در ره باز و دست از پای بدار کاین راه به…
امشب به صفت شمع دلفروزم من
امشب به صفت شمع دلفروزم من میگریم و میخندم و میسوزم من ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم زیرا که چو شمع زنده…
آمد دلم و کام روا کرد و برفت
آمد دلم و کام روا کرد و برفت از نقل جهان طعم جدا کرد و برفت طعم همه چیزها به تنهایی خورد پس نقل به…
از نادره، نادر جهانیم امروز
از نادره، نادر جهانیم امروز اعجوبهٔ آخر الزّمانیم امروز سلطان سخن نشسته بر مسند فقر ماییم که صاحب قرانیم امروز
از عمر گذشته عبرتی بیش نماند
از عمر گذشته عبرتی بیش نماند وز مانده نیز حیرتی بیش نماند عمری که ازو دمی به جان میارزید چون باد گذشت و حسرتی بیش…
از دفترِ عشقم ورقی بنهادم
از دفترِ عشقم ورقی بنهادم وز درس وجودم سبقی بنهادم هر چند که آفتاب در دل دارم همچون گردون بر طبقی بنهادم
از پس منشین یک دم و در پیش مباش
از پس منشین یک دم و در پیش مباش در بند رضای نفس بد کیش مباش تا کی گویی که من چه خواهم کردن تو…
از آه دلم کام و زبان میسوزد
از آه دلم کام و زبان میسوزد چه کام و زبان همه جهان میسوزد ای شمع! اگر بسوزدت تن سهل است زیرا که مرا جملهٔ…
یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست
یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست یک سوخته بی فکر پراکنده کجاست چون بندهٔ اندیشهٔ خویشاند همه پس در دو جهان خدای را…
یارب صفت رایحهٔ نسرین چیست
یارب صفت رایحهٔ نسرین چیست این روح ریاحین چمن چندین چیست گر مصحف حسن نیست گلبرگ لطیف پس بر ورقش دَه آیهٔ زرّین چیست
وقتی است که دیدهیی به دیدار کنم
وقتی است که دیدهیی به دیدار کنم یک ذره نه اقرار ونه انکار کنم هر نام نکو که حاصل عمر آن است بفروشم و اندر…
هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن
هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن همه غصهٔ کار میبنتوان گفتن سرّی که میان من و جانانِ من است جز بر سرِ دار میبنتوان گفتن
هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان
هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان من بیخویشم با تو بهم در دو جهان گر جو به جوم کنی و بر…
هرچیز که آن برای ما خواهد بود
هرچیز که آن برای ما خواهد بود آن چیز یقین بلای ما خواهد بود چون تفرقه در بقای ما خواهد بود جمعیت ما فنای ما…
هر کز پی دنیای دنی خواهد بود
هر کز پی دنیای دنی خواهد بود در دوزخِ فرعون منی خواهد بود چون گلخن دنیای دنی جای سگانسْت سگ به ز کسی که گلخنی…