محمد علی بهمنی
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره، حوصله ها را یک بار تو هم عشقِ من…
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم ! تنِ یخ کرده، آتش را…
دلخوش گرمای کسی نیستم
دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام محمد علی بهمنی
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه…
همین که هستی و
همین که هستی و این لحظه های زیبا هست همین که هستم و طومار آرزو ها هست همین که فرصت دیشب ‘کشید تا امشب همین…
زخم آنچنان بزن كه به رستم شغاد زد
زخم آنچنان بزن كه به رستم شغاد زد زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد باور نمی کنم به من این زخم بسته را با…
شبانه های مرا می شود سحر باشی؟
شبانه های مرا می شود سحر باشی؟ و میشود که از این نیز خوبتر باشی ؟ تداوم من و دریا و آسمان با تو همیشگی…
گاهی چنان بدم كه مبادا ببینی ام
گاهی چنان بدم كه مبادا ببینی ام حتی اگر به دیده رویا ببینی ام من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست بر این گمان مباش…