محمد اسحق فایز
آخ آخ دلتنگی
آخ آخ دلتنگی، باغِ ویران شده از پاییز را می ماند. چقدر دلتنگم، باغ پاییزم من؟ محمد اسحق فایز ۸ حمل ۱۳۹۹ کابل
یک کوچه نمانده ست به پایان سفر ها
یک کوچه نمانده ست به پایان سفر ها پایان بده ای دوست به اما و اگر ها آزرده نشینی چقدر دردِ دلت داد از سینه…
گلی دگر ز بهارانِ سبز، سر نزند!؟
گلی دگر ز بهارانِ سبز، سر نزند!؟ ز شاخِ سوخته بادام و سیب، بر نزند! هجومِ فاجعه خواند:” به جنگلِ پگهی کبوترانِ سفر کرده بال…
شده دلتنگم و از سینه برآید نفسم
شده دلتنگم و از سینه برآید نفسم بِبَرَم بر درِ یک دره و بکشا قفسم بُبَر آنجا که فغان برکشم: – “ای داد گرا!” آخ!…
در عشق در انظار چه رسوا شده ماندیم
در عشق در انظار چه رسوا شده ماندیم چون جرحهٔ ناسور دهن واشده ماندیم گرچه نرسیدیم به دلخواسته، گو، کَی زانو به بغل برده و…
حاصلِ روز و شبم در همه جا دلتنگیست
حاصلِ روز و شبم در همه جا دلتنگیست آسمان گِردِ سرم کرده به پا دلتنگیست من که پرسیده ام از علتِ این غایله ها گفت:”…
به یادت این همه بیدارم امشب
به یادت این همه بیدارم امشب حریقِ بسترِ تبدارم امشب تو در خوابی در آن غربت گرفتار من از جانِ خودم، بیزارم امشب دو چشمت…
این غزل از ماه ها پیش است و فراموش شده بود،
این غزل از ماه ها پیش است و فراموش شده بود، استقبال غزل سایه است : چه شد که آشنا کسی، به این گذر نمی…
هیچ کاری نمی توانم کرد، شانه هام رویِ ذهنِ
هیچ کاری نمی توانم کرد، شانه هام رویِ ذهنِ من بار است مغزِ من جوش میخورد از درد، گویی که آشیانِ اژدار است در خودم…
گریخته ام بروم دِه و آسمان بخرم
گریخته ام بروم دِه و آسمان بخرم کمی ستاره و مهتاب و کهکشان بخرم دلم ز دقیِ این تنگنا پریشان است برایِ بال و پرم…
صد بارمن گریخته ام از درونِ خویش
صد بارمن گریخته ام از درونِ خویش از بس که دیده ام جدلِ سرخِ گرگ و میش او می کَشد مرا که مرو زین بساطِ…
در دور دستِ ذهن
در دور دستِ ذهن.. تارَکم زخمِ صد تبر دارد، خوانده ای نقشِ آشنایش را من نیفتاده ام زپا هرکز، _کَی؟ _ کجا؟ رفتم انتهایش را…
چرا سر مانده ایدا رویِ این بالین مرگ اندود؟
چرا سر مانده ایدا رویِ این بالین مرگ اندود؟ ببینید، تا به گردون می رود از پیکرِ تان دود! ببینید ای بخواب اندر ترینان قوم،…
به استاد یحیا جواهری عزیز به امید و آرزوی
به استاد یحیا جواهری عزیز به امید و آرزوی سلامتی زودتر شان! گر پرچمِ زمانه نیابد نشان، بد است دردت اگر نهفته بماند، زبان بد…
انگار که در چشمِ تو من زُل زده باشم
انگار که در چشمِ تو من زُل زده باشم یا دست برآن حلقهٔ کاکل زده باشم دست و نگهم رنگِ نسیمیست که در ذهن از…