محمد اسحق فایز
اگر دوباره درین کهنه دهر عمر کنم؛
اگر دوباره درین کهنه دهر عمر کنم؛ ز سرجوان گردم؛ تو را زکوچهٔ دیرین آشنایی ها گرفته، شانه نموده به جای دور برم درخت آلوی…
هشت کودک در غرب کابل از گرسنگی مردند
هشت کودک در غرب کابل از گرسنگی مردند. این سروده به آنان تقدیم میشود: نداده اند اگر جمله آب و نانِ شما گرفته اند به…
کجا روم که شوی از گمانِ من بیرون
کجا روم که شوی از گمانِ من بیرون نه یی چو تیر که روی ازکمانِ من بیرون وطن! نمودِ دلم بوده ای و خواهی بود…
روانی فراری دارم
روانی فراری دارم، آسایشش کجا بجویم که نیست، تخمِ فرگشت از دنیا گم گشته است، و من در دور ترین نقطهٔ تقاطعِ متضاد ها سرگردانِ…
در باغِ سیب ها چقدر گُم کنم تو را
در باغِ سیب ها چقدر گُم کنم تو را پنهان ز چشمِ گشنهٔ مردم کنم تو را سودایِ سیب از رهٔ دیدار چیدنیست آغوش تنگ…
پیر گشتم عشق و حالت از دلِ من کم نشد
پیر گشتم عشق و حالت از دلِ من کم نشد شصت و چار شد سالِ عمرم، چشمِ من بی نم نشد یوسف و یعقوبِ کنعان،…
برایم گریه کن کز چشم هایت یک سر افتادم
برایم گریه کن کز چشم هایت یک سر افتادم از آن رویی که می دیدی، به رویِ دیگر افتادم به بالِ بغضِ تلخم آه خرمن…
آسمان ابریست، فرصت هایِ باران می رسد
آسمان ابریست، فرصت هایِ باران می رسد فرصتِ جوشیدنانِ چشمه ساران می رسد شب قوافی هایِ مدهش بود، شعرِ مانده را گاهِ رُستن هایِ شعرِ…
مسلخِ سرخِ احمد و ساره ست، سرزمینی که
مسلخِ سرخِ “احمد” و “ساره” ست، سرزمینی که سرپناهِ منست مخته خوانند مرد و زن در آن، غم سرایی که خود گواهِ منست اشک، نغنوده…
گر بی سخن از سینه برون آمده باشم
گر بی سخن از سینه برون آمده باشم دودم که ز ویرانه برون آمده باشم آسان نرسیدیم به منزلگه ات ای دوست زین راه به…
سپیده یی که افق آکنیده اش خونین، همان حماسهٔ
سپیده یی که افق آکنیده اش خونین، همان حماسهٔ خونینِ ننگِ خانهٔ ماست اگرچه پیگرش از زخمِ این زمانه پراست، چهل سال شده، مانده رویِ…
خوب دگه، از فروغ و سایه را خواندید، غزل هایی
خوب دگه، از فروغ و سایه را خواندید، غزل هایی در اوج. این زمینی را بخوانید: آیینه یی به گریهٔ من گوش می کنی می…
تبِ پروازِ شب، بر خاطرِ پروانه می ماند
تبِ پروازِ شب، بر خاطرِ پروانه می ماند به ذهنش یاد هایِ غنچه در گلخانه، می ماند ز عشقت در گرفتم، انتظاری می کشم، دیدی…
بازنده گانِ بازیی این روزگارانیم
بازنده گانِ بازیی این روزگارانیم بر آسمان داریم نگاه و زیرِ بارانیم خود مار هایِ آستینِ زنده گی، هستیم افسونگرانِ راهِ سبزِ جمله یارانیم بر…
از من پرسید دربیکاری و بی روزگاری، چه می
از من پرسید دربیکاری و بی روزگاری، چه می کنی؟ اینست پاسخ من به آن عزیز: خاطرم، گل کشته حالا باغبانی می کنم باغِ گل…