محمد اسحق فایز
کجا آخر برم ای آسمان بی آسمانی را
کجا آخر برم ای آسمان بی آسمانی را زمینِ سخت و سختی هایِ تلخِ زنده گانی را مگو، ما ناز پروردِ تنعم بوده ایم، این…
زنده گانیِ ما چو دامنِ شب، زیرِ این آسمانه دود شده
زنده گانیِ ما چو دامنِ شب، زیرِ این آسمانه دود شده تهِ چشمانِ روحِ خستۀ ما، مشت ها خورده و کبود شده کوله بارانِ کوچِ…
در جایِ پایِ شهریارِ زنده یاد، رفته ام
در جایِ پایِ شهریارِ زنده یاد، رفته ام: در هوایِ روشنایی، زندگانی می کنم فصلِ گل، در صبح گه هایِ خزانی می کنم پیشِ تاراجِ…
ترا گُم کرده ام در پشتِ آن گرد و غباری ها
ترا گُم کرده ام در پشتِ آن گرد و غباری ها ترا گُم کرده ام در دشت و کوهِ بی بهاری ها صدایت می کنم…
با سبزه و گل آمده نوروزِ خوش آیین
با سبزه و گل آمده نوروزِ خوش آیین وین هیمنهٔ حِشمت و پیروزِ خوش آیین او، آمده در جانِ طبیعت بِدَمَد دَم از ابر گهر…
از دویدن مانده ام گر، گام گام
از دویدن مانده ام گر، گام گام می شوم در راه سویت ای امید می رسم گر در برت پیرانه سر درد دوری کرده است…
مرا از من برون آور، دریدَستَم پلنگِ خود
مرا از من برون آور، دریدَستَم پلنگِ خود سرم شد سالها گرمست، بی پروا به جنگِ خود اگر چه نوبهاری داشتم، در وحشتِ توفان –…
غمی که در دلِ تو جاکند، همش خواهم، که دردِ
غمی که در دلِ تو جاکند، همش خواهم، که دردِ خاطرِ ناشادمانِ من باشد الهی! مظهرِ عشقِ تمامِ آدمیان، نشانِ تیشهٔ فرهادِ کوه کن باشد!…
دلتنگم و در چنگلِ ما و منِ خویشم
دلتنگم و در چنگلِ ما و منِ خویشم ای درد چه خواهی تو ازین حالِ پریشم در دامنِ طوفان به تقلا شده ام، باز افتاده…
حسِ مغمومِ بی تویی در من، ناله ای زارِ تختِ
حسِ مغمومِ بی تویی در من، ناله ای زارِ تختِ خواب شده نقشِ امید در سراسرِ ذهن، در تموزان شده، سراب شده ای جدا مانده…
پایهٔ تقدیر اگر سست است، تدبیر از شماست!
پایهٔ تقدیر اگر سست است، تدبیر از شماست! ای که دستانِ نیازِ ما بسویت در دعاست! ما گرفتارانِ وادی هایِ دشواری، مدام ضَجه کردیمت، صدا…
با من چه کرده ای که هوایی شده دلم
با من چه کرده ای که هوایی شده دلم پُر بیم از درایِ جدایی شده دلم شب ها نگاهِ من به درِ خانه مانده است…
از زنده جانِ مرده، منم زنده جان هنوز
از زنده جانِ مرده، منم زنده جان هنوز کاینگونه سر ز خرمنِ آوار می کشم، تا چیغِ من بلند شود تا به عرش تو ای…
من، شعرِ سوگ اندودِ خود را، یک شبی،کُشتم
من، شعرِ سوگ اندودِ خود را، یک شبی،کُشتم با خشم کوبیده سرش، با درد، با مشتم با نعشِ مرگ آمیزِ خود، چون سایه، گوییا هی…
قفس ها زنده هستند هیچ گاهی هم نمی میرند
قفس ها زنده هستند هیچ گاهی هم نمی میرند قفس ها دایم از نو زاده هستند، کی، کجا،پیرند؟ قفس ها با من از کویِ بهشتم…
دلِ من بستۀ صد ناتوانیست
دلِ من بستۀ صد ناتوانیست و گورستانِ آمالِ جوانیست زمینش مقتلِ یک عشقِ داغان شبستانِ غریبِ بی نشانیست دراو، مانده اجاقِ سردِ اتراق تپشگاهِ نفسهایِ…
خبرشدم که پیام گیرِ تان خراب شده
خبرشدم که پیام گیرِ تان خراب شده یخی که نامِ من آنجای بود، آب شده شده، ولی چه کنم پاسِ آشنایی ها هنوز مانده بر…
بینی پچق، لندغرم، چشمِ زاری ام
بینی پچق، لندغرم، چشمِ زاری ام! اوزبیکم و بلوچ و پر از بی قراری ام! پشتونِ روزگار خرابم در این قفس تا چند از گدازهٔ…
بر تلخیِ فصلِ نو جوانی، لعنت!
بر تلخیِ فصلِ نو جوانی، لعنت! بر نومیدی و کامرانی، لعنت! گر عمر بود سرایِ غم خوردن ها بر پدّرِ کلِ زندگانی، لعنت! ۶ ثور…
از کوچه هایِ زخمی و پر گرد، برخیزیم
از کوچه هایِ زخمی و پر گرد، برخیزیم زین دوزخِ بی آسمان و سرد، برخیزیم با مرده هایِ مان بگوییم یک نفس بدرود از دشت…
یک بغل بوییدمت، کابل بهار آلوده ماند
یک بغل بوییدمت، کابل بهار آلوده ماند چون بیابان کوچه هایش پر ز مشکِ سوده ماند سنبل از موهایِ تو تا ریخت بر دامانِ شب…
گورِ بابایِ قسمت و تقدیر، گورِ بابایِ جنگِ
گورِ بابایِ قسمت و تقدیر، گورِ بابایِ جنگِ کشور گیر گر نمردی در این فواره خون، دف بزن، رقص کن دوباره بمیر غیرِ آنهم تلی…
قفس آخر قفس باشد،گر از زر هست و پهناور
قفس آخر قفس باشد،گر از زر هست و پهناور نیاسایی در آن گاهی! -تبر بردار و بشکن در! اگر راهی به آزادی، نداری عاقبت روزی…
سالی که گریبانِ تورا گل زده بودم
سالی که گریبانِ تورا گل زده بودم از باغِ صفا، شاخهٔ سنبل زده بودم بالایِ دو تا جادویِ چشمانِ سیاهت گل دسته برآن خرمنِ کاکل…
حتی میانِ خانۀ خود هم مسافرم
حتی میانِ خانۀ خود هم مسافرم از بهر آنکه گفته کسی شخصِ شاعرم ژولیده ام و سکرتِ ارزان به لب کنم مردم همیشه دیده به…
بیابانی در من زاده شده است
بیابانی در من زاده شده است خشکیده تّرّک برداشته و برایِ بیداریِ گیاه و علف در من چیغ می زند: “کجایید های علفهایِ نفس سوخته…
ای درونت از دگر، ای ظاهرت از منِ من
ای درونت از دگر، ای ظاهرت از منِ من چون تو بنشستی مرا در ذروه هایِ جان و تن تو خموشی پیشِ چشمم مثلِ یک…
آرزویی غنچه بست و آرزویی گل نکرد
آرزویی غنچه بست و آرزویی گل نکرد باغِ از خون آبیاری گشته گی، سنبل نکرد آلویِ امیال و سیبِ انتظاری کاشتیم سال ها رفتند و…
یک مشت پوست و گوشتم و یک مشت استخوان
یک مشت پوست و گوشتم و یک مشت استخوان…٭ “آدم” مرا گذاشته، رفته به نا کجا کِرمِ سکوت در دهنم، می خورد زبان حتی که…
ما چه خواستیم در زمانهٔ خویش، نفسی جز برایِ
ما چه خواستیم در زمانهٔ خویش، نفسی جز برایِ آزادی! ای جهاندارِ آفرینشگر، ای گرامی خدایِ آزادی! منتظر ماندیم که بنشیند، سالها بعدِ فصلِ قربانی…
عاطفت را پشتِ شامِ خون چکان گم کرده ام
عاطفت را پشتِ شامِ خون چکان گم کرده ام کو سپیده! کو شفق! من آسمان گم کرده ام دوده هایِ رنج درمن، باد و توفان…
دلواپسِتَم، چشم و چراغِ دلِ من شو
دلواپسِتَم، چشم و چراغِ دلِ من شو! من ریشه ام ای حال و هوایم، گِلِ من شو! بیرون نروم، ساده گیِ کار همین است بیرون…
خدا، کارش شیرین کاریست، تنها ما نمی دانیم
خدا، کارش شیرین کاریست، تنها ما نمی دانیم بشر، پر از خود آزاریست، تنها ما نمی دانیم به راهش می رود آدم، برویِ شانه اش،…
بهارِ عشرتِ من روزِگارِ مهجوریست
بهارِ عشرتِ من روزِگارِ مهجوریست نصیبِ من چقدر نازنین بگو، دوریست گذشت عمرِ من و یادِ تو نرفت از دل نفس کشیدنم حالا ز رویِ…
این روز ها زخمی تر از هر جنگجو هستم
این روز ها زخمی تر از هر جنگجو هستم با خشمِ بی پایانِ خویشم، رو به رو هستم با من چه کرده زندگی، با من…
ابر شد آسمان و از پهناش، دانه دانه گلِ سپید
ابر شد آسمان و از پهناش، دانه دانه گلِ سپید، تکید بر دلِ دشتِ تشنه از باران، غنچه هایِ پُر از امید، تکید شبِ دیجور…
یک رقم هستم به بندِ رنجِ بی پایانِ خویش
یک رقم هستم به بندِ رنجِ بی پایانِ خویش یک رقم با او اسیرِ خَلوتِ پنهانِ خویش او دلش شادان که خونِ من مَکَد هردم…
گریه میکردی و در من شعله ها سر می کشید
گریه میکردی و در من شعله ها سر می کشید هستیِ ناپایدارم، پاک در بر می کشید شعله ای می رفت در بادِ هوا، از…
سودایِ من آیا زچه، سودا شدنی نیست
سودایِ من آیا زچه، سودا شدنی نیست این کورگره از چه دگر وا شدنی نیست دردی که مرا هست ازین محنتِ ایام بی دارویِ دیدار…
دستانِ سردم را کجا و کی رها کردی
دستانِ سردم را کجا و کی رها کردی در کوچه هایِ بی پناهی ام صدا کردی وقتی که من گم کرده بودم رامشِ خود را…
خانه ای خون چکانِ آزادی، بغضِ پر گشته از
خانه ای خون چکانِ آزادی، بغضِ پر گشته از فغان وطنم! پیکرت دردمند و رنج آگین، زیرِ این سقفِ آسمان وطنم! سینه ات کشتِ درد…
به فهمِ سبزِ شکوهمندِ شاخه ها سوگند!
به فهمِ سبزِ شکوهمندِ شاخه ها سوگند! به نی نوایِ غریبان و کودکانِ وطن، که پا برهنه و نومید و گرسنه سرگردان، به جاده ها…
ای گلِ رویِ صبحگه، پاکی و خوش نماستی
ای گلِ رویِ صبحگه، پاکی و خوش نماستی در نفسِ امیدِ من، روشنیِ خداستی دیر مکن درین افق، پای برون بکش برآ منتظرم نمان دگر،…
آخ آخ دلتنگی
آخ آخ دلتنگی، باغِ ویران شده از پاییز را می ماند. چقدر دلتنگم، باغ پاییزم من؟ محمد اسحق فایز ۸ حمل ۱۳۹۹ کابل
یک کوچه نمانده ست به پایان سفر ها
یک کوچه نمانده ست به پایان سفر ها پایان بده ای دوست به اما و اگر ها آزرده نشینی چقدر دردِ دلت داد از سینه…
گلی دگر ز بهارانِ سبز، سر نزند!؟
گلی دگر ز بهارانِ سبز، سر نزند!؟ ز شاخِ سوخته بادام و سیب، بر نزند! هجومِ فاجعه خواند:” به جنگلِ پگهی کبوترانِ سفر کرده بال…
شده دلتنگم و از سینه برآید نفسم
شده دلتنگم و از سینه برآید نفسم بِبَرَم بر درِ یک دره و بکشا قفسم بُبَر آنجا که فغان برکشم: – “ای داد گرا!” آخ!…
در عشق در انظار چه رسوا شده ماندیم
در عشق در انظار چه رسوا شده ماندیم چون جرحهٔ ناسور دهن واشده ماندیم گرچه نرسیدیم به دلخواسته، گو، کَی زانو به بغل برده و…
حاصلِ روز و شبم در همه جا دلتنگیست
حاصلِ روز و شبم در همه جا دلتنگیست آسمان گِردِ سرم کرده به پا دلتنگیست من که پرسیده ام از علتِ این غایله ها گفت:”…
به یادت این همه بیدارم امشب
به یادت این همه بیدارم امشب حریقِ بسترِ تبدارم امشب تو در خوابی در آن غربت گرفتار من از جانِ خودم، بیزارم امشب دو چشمت…