متفرقات – صائب تبریزی
حجاب بی زبانم رخصت گفتار می خواهد
حجاب بی زبانم رخصت گفتار می خواهد برات بوسه ای زان لعل شکربار می خواهد به حسن بی زوال خویشتن بسیار می نازی گل شبنم…
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟ لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید کمان حسن که در بند ماه کنعان بود خط…
چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود
چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود شوق در راه است تا منزل به جای خود بود از شکست شیشه درهم نشکند…
جان چون کمال یافت به جانانه می رسد
جان چون کمال یافت به جانانه می رسد انگور چون رسید به میخانه می رسد طوفان کند شراب در آن سر که مغز نیست فیض…
تار و پود فلک از ناله پیچیده ماست
تار و پود فلک از ناله پیچیده ماست پیله اطلس گردون دل غم دیده ماست نظر همت ما وسعت دیگر دارد آسمان مردمک چشم جهان…
تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟
(تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟ از دعای بی اثر دردسر گردون دهم) (آشیانی می توانم ساخت در کنج قفس گر ز…
بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد
بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد چار دیوار عناصر تنگنای گور شد از سر مشق جنون افتاده بودم سالها نوخطی دیدم…
به جای قطره باران به کشت طالع ما
به جای قطره باران به کشت طالع ما ز آسمان ستم پیشه مور می آید
بر سر گردون گل انجم سرشک ما زده است
بر سر گردون گل انجم سرشک ما زده است باده گلرنگ ما گل بر سر مینا زده است کیست مجنون تا بود در ناتوانی همچو…
با بخت تیره کوکب ما را چه اعتبار؟
با بخت تیره کوکب ما را چه اعتبار؟ در روز ابر، بال هما را چه اعتبار؟ در کوی دوست نرخ دل از خاک کمترست در…
اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند
اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند این سگان با آهوان گردن به دعوی می کشند نیست حسن و عشق را از یکدگر…
آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است
آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است در آخر بازار، فروشنده کریم است از جلوه بیاسا که ز بیداد خزان سرو آزاد ازان است…
از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم
از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم سدی میان دیده و دیدار بسته ایم جز آه، تخم سوخته را نیست خوشه ای ما دل عبث…
آخر غبار خط تو گرد کساد شد
آخر غبار خط تو گرد کساد شد جوهر به چشم آینه موی زیاد شد هر عاشقی که شیوه وارستگی شناخت چون بنده گریخته بی اعتماد…
وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد
وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد ماجرای دل به زلف او به کوتاهی کشد هر کجا حرفی ازان چاک گریبان بگذرد قصه…
هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد
هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد جز دل ما که به ناداده قناعت دارد قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز مصرع…
نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟
نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟ که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد شدم خاک و نیامد بر سر خاکم…
ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد
ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد اشک شور من نمک در دیده پیمانه کرد تازه شد زخم هواداران، مگر باد صبا زلف مشکین ترا…
می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود ای مه عید کجا گم…
مس وجود مرا درد کیمیا باشد
مس وجود مرا درد کیمیا باشد طلای بی غش من درد بی دوا باشد حصار عافیت من شده است درویشی دعای جوشن من نقش بوریا…
ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم
ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم یک ناله زنجیر به دنیا نفروشیم تنگ است سواد نظر مردم عالم تا جنس فراوان نشود ما نفروشیم
گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا
گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا خار در پیرهن چشم تر انداخت مرا سرکشی از نمد فقر نکردم، به چه جرم سایه بال…
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن ما چو گل با سینه صد چاک…
کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشان
کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشان که بر مبلغ فزاید از تواضع آنچه کم سازد
قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است
قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است که عشق تازه عذاران بهار زنده دلی است عزیزدار دل پاره پاره ما را که شمع را…
عیدست مرگ دست به هستی فشانده را
عیدست مرگ دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را دل را ز اختلا گرانان سبک برآر دریاب زود این ته دیوار…
صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزد
صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزد لبش بیهوشدارو در شراب ناب می ریزد نمی دانم چه خصمی با نوای بلبلان دارد که شبنم…
شکار جذبه توفیق شد گریبانم
شکار جذبه توفیق شد گریبانم دگر چه خار تواند گرفت دامانم؟ به کوی دوست رسیدم ز راه ساده دلی ز جیب کعبه برآورد سر بیابانم…
سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد
سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد چو رشته غوطه به سرچشمه گهر می خورد سفر گزین که به چشم جهان شوی…
زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک
زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک یک تار ز زلف تو و صد قافله مشک شب تا سحر از سلسله جنبانی زلفی در…
ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد
ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد گره به ناخن از ابروی باز نتوان کرد مرا ز عالم تکلیف عشق بیرون برد چو دل به جای…
روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است
روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است دست امیدم ازان سیب ذقن کوتاه است بی حجابانه به بزم آمد و مستانه نشست گل بچینید…
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست شبنم گل سیراب ترا دیده شورست بسیار به از صحبت ابنای زمان است در مشرب من، خلوت اگر…
دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت
(دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت ز چارموجه غم در دهان مار گریخت) (خوشا کسی که ازین سایه های پا به رکاب به…
دل بی خیال طایر شهپر بریده است
دل بی خیال طایر شهپر بریده است بی فکر روح پای به دامن کشیده است معیار آرمیدگی مجلس است شمع تا دل بجاست وضع جهان…
در غلط می افکند هر دم سپند بزم را
در غلط می افکند هر دم سپند بزم را عکس رخسارت ز بس آیینه را افروخته است
داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد
داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد برگریزان زبان شد، گفتگو آخر نشد شد به هم پیچیده طومار حیات جاودان داستان زلف بی پایان…
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند برق در بوته خاشاک اقامت نکند کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!
حسن خط پرده فهمیدن مضمون گردد
حسن خط پرده فهمیدن مضمون گردد کسی آگاه ز مضمون خطش چون گردد مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟ الف از صنعت مشاطه چه…
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
چاره خاک نشینان به قضا ساختن است
چاره خاک نشینان به قضا ساختن است پیش شمشیر حوادث سپر انداختن است دامن از خلق کشیدن گل شهرت طلبی است این بساطی است که…
تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من
تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من شاخ گل است زخم نمایان به چشم من گشته است از نظاره آن سرو جامه زیب…
تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است
تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است میی که بوسه بر آن لب زد آب حیوان است دمی که بی سخن عاشقی است شمشیرست…
پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟
پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟ چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟ در سر آن زلف بی بخت رسا…
بهار می گذرد، سیر گلستانی کن
بهار می گذرد، سیر گلستانی کن به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن مباد خیره شود آرزوی خام طمع به وقت خواب گل بوسه…
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را هدف از تیر باران سینه پر رخنه…
بر سر خوان امل دست هوس می بندم
بر سر خوان امل دست هوس می بندم در شکرزار، پر و بال مگس می بندم شوق در هیچ مقامی نکند آسایش در گلستانم و…
آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است
آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است خاکستر سپند، جلای تو می دهد
اول علاج ما به نگاه کشند کن
اول علاج ما به نگاه کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن از صد یکی به سوز نهانی نمی رسد ای کمتر از سپند،…
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار خوش وصالی قسمت بلبل شد از جوش بهار از در گلشن به دشواری برون می آورد بس…