متفرقات – صائب تبریزی
صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزد
صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزد لبش بیهوشدارو در شراب ناب می ریزد نمی دانم چه خصمی با نوای بلبلان دارد که شبنم…
شکار جذبه توفیق شد گریبانم
شکار جذبه توفیق شد گریبانم دگر چه خار تواند گرفت دامانم؟ به کوی دوست رسیدم ز راه ساده دلی ز جیب کعبه برآورد سر بیابانم…
سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد
سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد چو رشته غوطه به سرچشمه گهر می خورد سفر گزین که به چشم جهان شوی…
زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک
زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک یک تار ز زلف تو و صد قافله مشک شب تا سحر از سلسله جنبانی زلفی در…
ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد
ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد گره به ناخن از ابروی باز نتوان کرد مرا ز عالم تکلیف عشق بیرون برد چو دل به جای…
روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است
روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است دست امیدم ازان سیب ذقن کوتاه است بی حجابانه به بزم آمد و مستانه نشست گل بچینید…
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست شبنم گل سیراب ترا دیده شورست بسیار به از صحبت ابنای زمان است در مشرب من، خلوت اگر…
دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت
(دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت ز چارموجه غم در دهان مار گریخت) (خوشا کسی که ازین سایه های پا به رکاب به…
دل بی خیال طایر شهپر بریده است
دل بی خیال طایر شهپر بریده است بی فکر روح پای به دامن کشیده است معیار آرمیدگی مجلس است شمع تا دل بجاست وضع جهان…
در غلط می افکند هر دم سپند بزم را
در غلط می افکند هر دم سپند بزم را عکس رخسارت ز بس آیینه را افروخته است
داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد
داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد برگریزان زبان شد، گفتگو آخر نشد شد به هم پیچیده طومار حیات جاودان داستان زلف بی پایان…
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند برق در بوته خاشاک اقامت نکند کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!
حسن خط پرده فهمیدن مضمون گردد
حسن خط پرده فهمیدن مضمون گردد کسی آگاه ز مضمون خطش چون گردد مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟ الف از صنعت مشاطه چه…
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
چاره خاک نشینان به قضا ساختن است
چاره خاک نشینان به قضا ساختن است پیش شمشیر حوادث سپر انداختن است دامن از خلق کشیدن گل شهرت طلبی است این بساطی است که…
تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من
تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من شاخ گل است زخم نمایان به چشم من گشته است از نظاره آن سرو جامه زیب…
تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است
تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است میی که بوسه بر آن لب زد آب حیوان است دمی که بی سخن عاشقی است شمشیرست…
پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟
پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟ چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟ در سر آن زلف بی بخت رسا…
بهار می گذرد، سیر گلستانی کن
بهار می گذرد، سیر گلستانی کن به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن مباد خیره شود آرزوی خام طمع به وقت خواب گل بوسه…
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را هدف از تیر باران سینه پر رخنه…
بر سر خوان امل دست هوس می بندم
بر سر خوان امل دست هوس می بندم در شکرزار، پر و بال مگس می بندم شوق در هیچ مقامی نکند آسایش در گلستانم و…
آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است
آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است خاکستر سپند، جلای تو می دهد
اول علاج ما به نگاه کشند کن
اول علاج ما به نگاه کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن از صد یکی به سوز نهانی نمی رسد ای کمتر از سپند،…
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار خوش وصالی قسمت بلبل شد از جوش بهار از در گلشن به دشواری برون می آورد بس…
از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای
از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای بازای سرچشمه خورشید، طوفان کرده ای گر چه شمشیر ترا سنگ فسان در کار نیست خواب سنگین…
احوال دل خسته به اغیار مگویید
احوال دل خسته به اغیار مگویید حال سرشوریده به دستار مگویید در خلوت دل رشته جان موی دماغ است اینجا سخن از سبحه و زنار…
یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود
یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود با حیا هنگامه نظاره او گرم بود یک ته پیراهن آمد تا به کنعان باد مصر بس…
هر نگه صد کاسه خون می خورد
هر نگه صد کاسه خون می خورد تا به مژگان می رساند خویش را هر سر خاری که گل کرد از زمین در رگ من…
نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی
نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی هوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآور مباد دختر…
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان که…
موج خطر سفینه اهل توکل است
موج خطر سفینه اهل توکل است در رهگذار راست روان تیغ کج پل است ز افتادگی چو شبنم گل نیستم غمین چون پله ترقی من…
مصر روشن ز جمال مه کنعان نشود
مصر روشن ز جمال مه کنعان نشود تا برافروخته از سیلی اخوان نشود خواریی هست به دنبال خودآرایی را پرطاوس محال است مگس ران نشود
ما را به تو شد راهنما راهبر چشم
ما را به تو شد راهنما راهبر چشم چون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟ فریاد من از دست پریشان نظریهاست چون نای بود ناله…
گل رخسار او در عالم آب
گل رخسار او در عالم آب زند ترخنده بر یاقوت سیراب نبرد تلخی بادام را قند نشد کم زهر چشمش از شکرخواب
گذشت عمر و نگردید پخته طینت ما
گذشت عمر و نگردید پخته طینت ما به آفتاب قیامت فتاد نوبت ما صدای آب روان خواب را گران سازد ز خوش عنانی عمرست خواب…
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟ به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد ز بس تلخ است کامم از حدیث…
قانع به جرعه نیست لب میگسار ما
قانع به جرعه نیست لب میگسار ما میخانه را به آب رساند خمار ما ای جلوه نسیم ترحم چه کوتهی است در غنچه زنگ بست…
غافل ز سیر عالم انوار مانده ای
غافل ز سیر عالم انوار مانده ای در عقده بزرگی دستار مانده ای گم کرده ای چو شعله ره بازگشت خویش در زیر دست و…
صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما
صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما دم شمشیر بود صیقل آیینه ما بی قدح راه به غیب دهن خود نبریم عالم آب بود…
شراب روز دل لاله را سیه دارد
شراب روز دل لاله را سیه دارد چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد به داد و عدل بود خسروی، نه طبل و…
سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است
سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است از لب شیرین چه می خواهند خون کوهکن؟…
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است صبح نشاط در ته دامان گرفته است از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟ ما را میان بادیه باران…
ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد
ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد غرور حسن دارد غافل از خط لاله…
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد این هاله روشنی ز شبستان ماه برد ای ناخدای موج به فریاد من برس باد مراد کشتی…
راه سخنم معنی بسیار گرفته است
(راه سخنم معنی بسیار گرفته است از جوش گل این رخنه دیوار گرفته است) (با صاف ضمیران به ادب باش که بسیار از آب گهر…
دلاوران که صف کارزار می شکنند
دلاوران که صف کارزار می شکنند به خون گرم من اول خمار می شکنند هنوز ساقی محجوب ما نمی داند که دلبران ز لب خود…
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم رزق من…
در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست
در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست پشت این لشکر آگاه، دم شمشیرست خبر از صورت احوال جهان نیست مرا چشم حیرت زدگان آینه…
خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من
خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من داغ دارد مهر تابان را صفای داغ من نیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرا می پرد…
خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد
خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد رخ او جام می را در لباس لاله می آرد نه از تیشه است کوه بیستون را…