کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟

کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟ کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟ مرا که تشنه آن لعلم از عتاب چه پروا؟…

ادامه مطلب

فکر دنیای دنی کار خدانشناس است

فکر دنیای دنی کار خدانشناس است هر چه در دل گذرد غیر خدا وسواس است لب ببند از سخن پوچ که صد پیراهن لاغری خوبتر…

ادامه مطلب

عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد

عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد جذبه خورشید شبنم را به بالا می برد نوبهار مغفرت از مشرب ما سرخ روست ابر…

ادامه مطلب

صبر مرا حواله به سیماب می کنی

صبر مرا حواله به سیماب می کنی دلداری سفینه به گرداب می کنی ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو سیر سمن فشانی مهتاب…

ادامه مطلب

سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را

سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟ ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است چه احتیاج نگارست…

ادامه مطلب

سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد

سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد که نعل سیر به گلگون عزم وارون زد کنار خویش ز خون شفق لبالب دید چو صبح هر که…

ادامه مطلب

زاهدان را گوشه خلوت بس است

زاهدان را گوشه خلوت بس است عارفان را نشأه وحدت بس است خاکساران بی نیازند از لباس سایه را افتادگی زینت بس است

ادامه مطلب

ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد

ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را نمی گیرد…

ادامه مطلب

روح را با تن شکم پرور برابر می کند

روح را با تن شکم پرور برابر می کند بادبان را کشتی پربار لنگر می کند تخم نیکی را زمین پاک اکسیر بقاست قطره آبی…

ادامه مطلب

رخ تو روی نگاه از پری بگرداند

رخ تو روی نگاه از پری بگرداند عنان دل ز بت آزری بگرداند چو آفتاب، مرا چند دربدر غم عشق به زیر خیمه نیلوفری بگرداند؟…

ادامه مطلب

دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی

دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را…

ادامه مطلب

درویش خامش است ز مبرم کشنده تر

درویش خامش است ز مبرم کشنده تر از پشه هاست پشه خاکی گزنده تر خاموش بی کمال چو باروت بی صدا باشد ز پوچ گو…

ادامه مطلب

در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم

در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم آن که ما را دربدر دارد به او همخانه ایم بی تکلف یار خود را…

ادامه مطلب

خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون

خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد چون حباب…

ادامه مطلب

خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد

خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد انتقام بلبلان از باغ گلچین می کشد کوهکن را عشق اگر هم پله پرویز ساخت رشک…

ادامه مطلب

چون لاله هر که باده حمرا نمی زند

چون لاله هر که باده حمرا نمی زند جوش نشاط چون خم صهبا نمی زند مجنون که از لباس تعلق برآمده است آتش چرا به…

ادامه مطلب

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟ چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟ نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل…

ادامه مطلب

چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند

چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می کند بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد سرو را…

ادامه مطلب

تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد

تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد شکرخند تو جانها را گریبان چاک می سازد نمی آید ز شوخی بر زمین پا…

ادامه مطلب

تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است

تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است گریه خونها خورده تا در چشم من جا کرده است مژده باد ای اختر طالع که چشم…

ادامه مطلب

پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند

پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص بوی…

ادامه مطلب

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا به تلخکامی عشاق نوشخند…

ادامه مطلب

بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را

بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را در بندگی قامت موزون تو بسته است هر…

ادامه مطلب

بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد

بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن که دورافتادگان…

ادامه مطلب

ای که گفتی نگاه خیره تو

ای که گفتی نگاه خیره تو پرده شرم از میان برداشت: روی ازان روی می توان گرداند؟ چشم ازان چشم می توان برداشت؟

ادامه مطلب

آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است

آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است چه اداها که به آن گوشه ابرو داده است آفتابی است دگر چهره رنگت امروز…

ادامه مطلب

آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای

آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای آن سینه را ز چاک گریبان ندیده ای از شوخی نگاه در آن چشم غافلی در قطره چار…

ادامه مطلب

از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟

از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ مهر زن بر لب گفتار که قرآن گردی جگر خود مخور از حسرت گلزار خلیل آتش خشم…

ادامه مطلب

آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا

آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا طشت آتش ریخت بر سر لاله حمرا مرا هر سر راهی به آگاهی حوالت کرده اند ناله نی…

ادامه مطلب

یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند

یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست…

ادامه مطلب

هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص

هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص تنگدستی راست لازم…

ادامه مطلب

نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری

نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری اگر روی دلی از غنچه این باغ می دیدم

ادامه مطلب

نرمی حصار عافیت جان روشن است

نرمی حصار عافیت جان روشن است از موم پشت آینه بر کوه آهن است قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن از بحر تشنه را…

ادامه مطلب

موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟

موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟ یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش خبر یوسف گم گشته ما بی خبری…

ادامه مطلب

مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست

مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست کمند وحدت من چارموجه دریاست گره ز کار کریمان گشاده گردد زود حباب نیم نفس بار خاطر دریاست گریختیم…

ادامه مطلب

ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم

ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم چین جوهر از جبین تیغ بیرون می بریم منع ما دریاکشان ای زاهدان از ابلهی…

ادامه مطلب

گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند

گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند ز راحت دشمنی ها گلخن از گلشن نمی داند به ریزش می توان تسخیر خوبان کرد، چشم من!…

ادامه مطلب

کو عشق تا به هم شکند هستی مرا؟

کو عشق تا به هم شکند هستی مرا؟ ظاهر کند به عالمیان پستی مرا تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار باور نمی کنند…

ادامه مطلب

کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟

کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟ که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود که کوه…

ادامه مطلب

فضای چرخ تنگی می کند بر مغز پرشورم

فضای چرخ تنگی می کند بر مغز پرشورم قبای دار کوتاه است بر بالای منصورم چنان باریک بین گردیده ام از عاقبت بینی که جوی…

ادامه مطلب

عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او

عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی…

ادامه مطلب

صبا در هم خبر از طره جانانه می گوید

(صبا در هم خبر از طره جانانه می گوید سخن های پریشان با من دیوانه می گوید) (سری خم کرده ابرویت به سوی چشم، می…

ادامه مطلب

سرو را از جلوه مستانه از جا می برد

سرو را از جلوه مستانه از جا می برد خنده او تلخکامی را ز صهبا می برد قسمت سوداگر بیت الحزن دست تهی است صرفه…

ادامه مطلب

سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را

(سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را به داغ تشنگی تا چند سوزی زان لبان ما را؟) (کمان بیکار گردد چون هدف از…

ادامه مطلب

ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود

ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود نظر به قامت رعنای او پیاده بود حریص بیش ز اندازه رزق می طلبد همیشه لقمه…

ادامه مطلب

ز درد می دل زهاد با صفا نشود

ز درد می دل زهاد با صفا نشود که چشم آبله روشن به توتیا نشود پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان چو نی…

ادامه مطلب

رنگ بر روی گل آید ز وفاداری ما

رنگ بر روی گل آید ز وفاداری ما سرو بر خویش ببالد ز هواداری ما به دم عیسی اگر ناز کند جا دارد نسخه از…

ادامه مطلب

راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون

راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید…

ادامه مطلب

دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد

دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد تسلی تشنه دیدار از کوثر نمی گردد نیم غافل ز پاس زیردستان در زبردستی چو گوهر…

ادامه مطلب

درین ریاض کسی خوشه اش دو سر دارد

درین ریاض کسی خوشه اش دو سر دارد که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد ازان ز عمر ابد کامیاب شد ابلیس که سر…

ادامه مطلب