متفرقات – صائب تبریزی
اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است
اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است کآبادی این طایفه موقوف خرابی است آن را که به انگشت توان عیب شمردن در عالم انصاف…
اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است
اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است سخن سرد نسیم جگر سوخته است در بیابان تمنا اثر از منزل نیست می کند آنچه سیاهی، نفس…
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است روغن تلف مکن به چراغی که مرده است با مشتری به چین جبین حرف می زند حسن تو…
آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است
آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است خود را به زیر بال سمندر کشیده است خودبین مباش تا به حیات ابد رسی آیینه…
یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت
یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟
هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست
هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست سرو چون زنگ ز آیینه قمری برخاست عشق ازان برق که در خرمن مجنون انداخت دود اول ز…
نه لاله است این که پای بیستون را در حنا دارد
نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد
نسیم از چمن و مشک از ختن گوید
نسیم از چمن و مشک از ختن گوید گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز کسی به…
من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟
من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟ این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز…
مردانه ازین خرقه سالوس برون آ
(مردانه ازین خرقه سالوس برون آ زن نیستی، از پرده ناموس برون آ) (پر در پر هم بافته پروانه و بلبل ای شمع گل اندام…
ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم
ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم این خار هوس در دل آیینه شکستیم زهاد شکستند اگر شیشه ما را ما نیز طلسم شب آدینه…
گفتار او غم از دل ناکام می برد
گفتار او غم از دل ناکام می برد این قند سوده تلخی بادام می برد رعنا قدان باغ، برآورده تواند نام ترا نهال به اندام…
کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟
کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟ صحبت من قال از چشم سخنگو می شود سرفرو نارد به اسباب دو عالم همتش از دل…
کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟
کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟ کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟ مرا که تشنه آن لعلم از عتاب چه پروا؟…
فکر دنیای دنی کار خدانشناس است
فکر دنیای دنی کار خدانشناس است هر چه در دل گذرد غیر خدا وسواس است لب ببند از سخن پوچ که صد پیراهن لاغری خوبتر…
عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد
عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد جذبه خورشید شبنم را به بالا می برد نوبهار مغفرت از مشرب ما سرخ روست ابر…
صبر مرا حواله به سیماب می کنی
صبر مرا حواله به سیماب می کنی دلداری سفینه به گرداب می کنی ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو سیر سمن فشانی مهتاب…
سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را
سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟ ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است چه احتیاج نگارست…
سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد
سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد که نعل سیر به گلگون عزم وارون زد کنار خویش ز خون شفق لبالب دید چو صبح هر که…
زاهدان را گوشه خلوت بس است
زاهدان را گوشه خلوت بس است عارفان را نشأه وحدت بس است خاکساران بی نیازند از لباس سایه را افتادگی زینت بس است
ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد
ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را نمی گیرد…
روح را با تن شکم پرور برابر می کند
روح را با تن شکم پرور برابر می کند بادبان را کشتی پربار لنگر می کند تخم نیکی را زمین پاک اکسیر بقاست قطره آبی…
رخ تو روی نگاه از پری بگرداند
رخ تو روی نگاه از پری بگرداند عنان دل ز بت آزری بگرداند چو آفتاب، مرا چند دربدر غم عشق به زیر خیمه نیلوفری بگرداند؟…
دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی
دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را…
درویش خامش است ز مبرم کشنده تر
درویش خامش است ز مبرم کشنده تر از پشه هاست پشه خاکی گزنده تر خاموش بی کمال چو باروت بی صدا باشد ز پوچ گو…
در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم
در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم آن که ما را دربدر دارد به او همخانه ایم بی تکلف یار خود را…
خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون
خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد چون حباب…
خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد
خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد انتقام بلبلان از باغ گلچین می کشد کوهکن را عشق اگر هم پله پرویز ساخت رشک…
چون لاله هر که باده حمرا نمی زند
چون لاله هر که باده حمرا نمی زند جوش نشاط چون خم صهبا نمی زند مجنون که از لباس تعلق برآمده است آتش چرا به…
چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟
چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟ چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟ نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل…
چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند
چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می کند بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد سرو را…
تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد
تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد شکرخند تو جانها را گریبان چاک می سازد نمی آید ز شوخی بر زمین پا…
تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است
تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است گریه خونها خورده تا در چشم من جا کرده است مژده باد ای اختر طالع که چشم…
پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند
پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص بوی…
به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن
به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا به تلخکامی عشاق نوشخند…
بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را
بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را در بندگی قامت موزون تو بسته است هر…
بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد
بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن که دورافتادگان…
ای که گفتی نگاه خیره تو
ای که گفتی نگاه خیره تو پرده شرم از میان برداشت: روی ازان روی می توان گرداند؟ چشم ازان چشم می توان برداشت؟
آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است
آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است چه اداها که به آن گوشه ابرو داده است آفتابی است دگر چهره رنگت امروز…
آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای
آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای آن سینه را ز چاک گریبان ندیده ای از شوخی نگاه در آن چشم غافلی در قطره چار…
از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟
از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ مهر زن بر لب گفتار که قرآن گردی جگر خود مخور از حسرت گلزار خلیل آتش خشم…
آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا
آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا طشت آتش ریخت بر سر لاله حمرا مرا هر سر راهی به آگاهی حوالت کرده اند ناله نی…
یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند
یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست…
هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص
هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص تنگدستی راست لازم…
نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری
نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری اگر روی دلی از غنچه این باغ می دیدم
نرمی حصار عافیت جان روشن است
نرمی حصار عافیت جان روشن است از موم پشت آینه بر کوه آهن است قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن از بحر تشنه را…
موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟
موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟ یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش خبر یوسف گم گشته ما بی خبری…
مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست
مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست کمند وحدت من چارموجه دریاست گره ز کار کریمان گشاده گردد زود حباب نیم نفس بار خاطر دریاست گریختیم…
ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم
ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم چین جوهر از جبین تیغ بیرون می بریم منع ما دریاکشان ای زاهدان از ابلهی…
گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند
گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند ز راحت دشمنی ها گلخن از گلشن نمی داند به ریزش می توان تسخیر خوبان کرد، چشم من!…