متفرقات – صائب تبریزی
یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند
یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند خاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنند بلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اند کز گلستان…
هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید
هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید یک آفریده آتش این کاروان ندید چون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشت نخلی که انقلاب…
نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را
نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را در دل من نقش چون گیرد، که با…
نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد
نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد نگاه آن که بر آیینه روی تو…
می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان
می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان در لباس خدمت اظهار ملالت می کند
مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را
مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را وگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟
مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز
مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز که شمع طور مرا با چراغ می جوید مگر نهال تو در باغ سایه افکن شد؟ که سرو…
گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند
گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند فتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کند با حجاب او چه سازم کز…
گر ز روی خود براندازی نقاب
گر ز روی خود براندازی نقاب پشت بر دیوار ماند آفتاب ای رسانده کاوش مژگان تو خانه چشم اسیران را به آب
کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟
کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟ به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟ سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است چه…
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟ به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟ اگر ذوق شهادت تشنه جانان را…
غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد
غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد ز پاره های دل آن خاک را یمن سازد وفا مجوی ز مصر وجود، هیهات است که…
عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای
عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد تو ز…
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود راحتی گر هست در خواب فراموشی بود لب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باش در سر…
سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما
سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود از شکر…
زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ
زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ با بخت شور چند توان خورد آب تلخ بی می نیم شکفته، همانا بریده اند همچون پیاله ناف مرا…
ز ناله ام در و بام قفس نگارین است
ز ناله ام در و بام قفس نگارین است ز گریه ام چمن روزگار رنگین است خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش بهار…
ز چهره تو چو خوشید نور می بارد
ز چهره تو چو خوشید نور می بارد اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی به اعتبار جهان التفات اگر نکنی به دیده همه…
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما باده روح در او نشأه ماتم بخشد مگر از سنگ مزارست…
دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند
(دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند) (هر ستم کز چشمش آمد عذر می…
دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم
دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم تا دل نمی دهند مرا دل نمی دهم این گردن ضعیف سزاوار تیغ نیست در قتل خویش…
در مجلس شراب رخ شرمگین مجو
در مجلس شراب رخ شرمگین مجو از جویبار شعله گل کاغذین مجو مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو…
داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم
داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را به دست بوسه دهم خاک آستانش را حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟ که…
خراب شو که به ملک خراب باج نباشد
خراب شو که به ملک خراب باج نباشد برهنه شو که به عریان تنان خراج نباشد چنان بزی که چو فرمان کردگار درآید ترا به…
چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند
چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند چون جلوه کند، سرو ز رفتار بماند آن کبک خرامنده به رفتار چو آید سیماب بر آیینه ز…
چشمت از گوشه میخانه بلاخیزترست
چشمت از گوشه میخانه بلاخیزترست پسته تنگ تو از بوسه شکرریزترست در لطافت تن سیمین تو با خرمن گل یک قماش است، ولی از تو…
جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست
جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست با تلخی هجران بسرآریم که نی را جز بند گران…
ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست
ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست خبر ز حال من و تنگدستی من نیست ترا رسد به غزال حرم سرافرازی که در قلمرو…
تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت
تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت از پر و بال پری جاروب این ویرانه داشت شیشه ناموس من تا بر کنار طاق…
بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود
بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود بی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شود غیرت ما ناز از معشوق نتواند کشید…
به دست شانه مده زلف عنبرین بو را
به دست شانه مده زلف عنبرین بو را به خود دراز مگردان زبان بدگو را به روی او سخنان درشت خط مزنید شکسته دل مپسندید…
برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او
برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او طره دستار او همسایه بال هماست پادشاهی کرد گل…
باده ای را نپرستم که خرابم نکند
باده ای را نپرستم که خرابم نکند گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند خون منصورم و بیداردلی جوش من است می طفل افکن افسانه…
ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو
ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو خورشید خانه زاد شبستان موی تو سرگشتگی و تیره سرانجامی مرا غیر از خط سیاه که آرد به…
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است می…
ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست
ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست روزی ز دل خود خورد آن را که زبان نیست (یاری که نگیرد دلش از دوری منزل…
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او ازین غبار بلندی گرفت رایت او اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین شد از خط عسلی…
هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود
هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود هر که فرو خورد اشک مخزن گوهر شود هر که فشاند از جهان دست خود آسوده شد…
نیست غیری در حریم دیده نمناک من
نیست غیری در حریم دیده نمناک من نام لیلی نقش می بندد ز اشک پاک من اینقدر بی طاقتی در مشت خاری بوده است؟ روی…
نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد
نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد نسیم زلفش از دل سینه ها را پاک می سازد رخش هر خون که در دل…
می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام
می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام دارد از چشم غزالان حلقه در خانه ام دام زیر خاک سازد سیل بی زنهار را…
مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟
مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟ که شمع امشب سخن از پرده فانوس می گوید مزن حرف سبکباری که پیوند تعلق را…
مده ز دست درین فصل جام صهبا را
(مده ز دست درین فصل جام صهبا را که موج لاله به می شست روی صحرا را) (جنون ما به نسیم بهانه ای بندست بس…
لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ
لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ بعد ازین در خواب بیند دیده روشن چراغ از جبین صورت دیوار آتش می چکد در چنین بزمی…
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام صیقل آیینه روحانیان چون روزه ام با گرانقدری سبک در دیده هایم چون نماز با سبکروحی…
کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست
کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست زمین هند به آن تیرگی شکرخیزست خدا غنی است ز عصیان ما سیه کاران طبیب را چه زیان از شکست…
قطعه در تاریخ
قطعه در تاریخ چون به الهام الهی، گرداند نام خود خسرو جمجاه، صفی بر سر مسند جم بار دگر کرد آرام به دلخواه صفی زین…
فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام
فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام ناخن دوانده در جگر سنگ تیشه ام از بخت شور در نمک آبم چو مغز تلخ می روترش…