قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید – عنصری بلخی
اگر چه تنها باشد همه جهان با اوست
اگر چه تنها باشد همه جهان با اوست و گرچه با او باشد همه جهان تنهاست گناه دشمن پوشد چو تیره گشت بعفو بچیرگی در…
بیک خدنگ دژ آهنگ جنگ داری تنگ
بیک خدنگ دژ آهنگ جنگ داری تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریا بار
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را نشانش چون کند از باز پیش در لوکر
ز زلف تو برده ست شبوّی بوی
ز زلف تو برده ست شبوّی بوی ازو گشت پر مشک مشکوی و کوی کجا جوی خون بینی ای دلربای رخان مرا اندر آن جوی…
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
فغان زان پریچهر عیار یار
فغان زان پریچهر عیار یار که با منش دائم به پیکار کار دو زلف سیاهش بماند بدان که دو زاغ دارد بمنقار قار دهانی چو…
نیست مانی ابر پس چون باغ ازو ارتنگ شد
نیست مانی ابر پس چون باغ ازو ارتنگ شد نیست آزر باد پس چون باغ ازو شد پرنگار چون درخت گل که هر چند ابر…
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی چرا همیشه بتیمار خواهدم هموار خبر ندارد کاندر دلم اثر نکند اگر جهان همه تیمار گردد از بن و…
بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب
بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب آنسال نه بحلقه و این سال نه بخواب آنرا درنگ نی و همه سال با درنگ وین…
پیلان ترا رفتن بادست و تن کوه
پیلان ترا رفتن بادست و تن کوه دندان نهنگ و دل و اندیشۀ کندا
چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او
چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او بخلق زهد و امان و بدین صلاح و نظام
در آن زمین که خلافش بود نیارد رست
در آن زمین که خلافش بود نیارد رست ز هیچ باغ درخت و ز هیچ راغ گیاه
ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست
ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست
نزدیک عقل جمله درین عهد باورست
نزدیک عقل جمله درین عهد باورست کامروز همچو جهل خرد زشت و آورست
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک
چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو
چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو به زنگبار و به هند و به سند و چالندر
درد مرا بگیتی دارو پدید نیست
درد مرا بگیتی دارو پدید نیست دردی که از فراق بود درد بی دواست گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی کو روی زرد…
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی گیای کو به چنان بود چون گیای شکر
هزیمت رفتگان چونان همی رفتند روی از پس
هزیمت رفتگان چونان همی رفتند روی از پس چن اندر رستخیز آنکس کجا گویندۀ بهتان
آن چه روی است آن شکفته گردش اندر گلستان
آن چه روی است آن شکفته گردش اندر گلستان وان چه جرّاره است خفته سال و مه بر گل ستان
بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت
بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت همی دراید در روی تو از آن آژنگ اگر نخواهی بر دشت ساوه شو بنشین وگر…
خدایگانا امشب نشاط ساز بدانک
خدایگانا امشب نشاط ساز بدانک پدرش ز آهن بودست و مادرش حجرست بصورت شجری و ز خفچه او را برگ که از عقیق و ز…
ز بیقراری زلفش بمانده ای بعجب
ز بیقراری زلفش بمانده ای بعجب نه او بطبع چنانست ازو شگفت مدار چه از طپیدن دلها که اندر و بسته ست چنان شدست که…
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی وانگه هزار سال بملک اندون ببال
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز بدان صفت که نماند بجز بیک دیگر دلش چو دستش و عشرت چو طبع و رای چو روی عمل…
هزار لاله و گردش ز مشک لاله هزار
هزار لاله و گردش ز مشک لاله هزار بهار چین و شکفته در او نهفته بهار
الا تا همی بتابد بر چرخ کوکبی
الا تا همی بتابد بر چرخ کوکبی الا تا همی بماند بر خاک پیکری
بگیر ای شاه آزادت ملک طبع و ملک زاده
بگیر ای شاه آزادت ملک طبع و ملک زاده ز دست دلبران باده در این هرمرد شهریور
ترنج زرد نگه کن ز شاخ چون رخ من
ترنج زرد نگه کن ز شاخ چون رخ من که سرخ بود به نیسان و زرد گشت بمهر
دریا گر آن بود که بدو در گهر بود
دریا گر آن بود که بدو در گهر بود دریاست مدح گوی خداوند را دهان در زیر امر اوست جهان و جهان خود اوست یا…
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت ازین : جغاله جغاله وز آن : قطار قطار
شکرک از آن دو لبک تو بچنم اگر تو یله کنی
شکرک از آن دو لبک تو بچنم اگر تو یله کنی به سرک تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی
بشاهنامه همی خوانده ام که رستم زال
بشاهنامه همی خوانده ام که رستم زال گهی بشد ز ره هفتخوان بمازندر
تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب
تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب جهود و گبر و ترسا و مسلمان همی گویند در تسبیح و تهلیل که یا رب…
چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش
چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش بتیر و زوبین بر پیل ساخته خنکال
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود سرش نپیچد از این آب کند و لوره وخر