قطعات سعدی شیرازی
بس ای غلام بدیعالجمال شیرینکار
بس ای غلام بدیعالجمال شیرینکار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری تو را خود…
هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی
هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن تو بت! ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری که بر…
آشفتن چشمهای مستت
آشفتن چشمهای مستت دود دل یار مهربانست وین طرفه که درد چشم او را خونابه ز چشم ما روانست دو فتنه به یک قرینه برخاست…
وه که چه آزار بود من از مهر تو
وه که چه آزار بود من از مهر تو لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی سر چو برآورد صبح بپوشد گناه روز همه روز…
تو آن نهای که به جور از تو روی برپیچند
تو آن نهای که به جور از تو روی برپیچند گناه تست و من استادهام به استغفار مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل…
بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید
بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید که هست در بر سیمین چون صنوبر او گلیم بین که در آن بر، چه عیش میراند سیه…
خوب را گو پلاس در بر کن
خوب را گو پلاس در بر کن که همان لعبت نگارینست زشت را گو هزار حله بپوش که همان مردهشوی پارینست
کوه عنبر نشسته بر زنخش
کوه عنبر نشسته بر زنخش راست گویی بهیست مشکآلود گر به چنگال صوفیان افتد ندهندش مگر به شفتالود
سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی
سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد حبذا همت سعدی و سخن گفتن او که ز معشوق…
شبی خواهم که پنهانت بگویم
شبی خواهم که پنهانت بگویم نهان از آشنایان و غریبان چنان در خود کشم چوگان زلفت کزو غافل بود گوی گریبان ولیکن هر گناهی را…
کسی ملامتم از عشق روی او میکرد
کسی ملامتم از عشق روی او میکرد که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟ ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک ز من مپرس…
در قطرهٔ باران بهاری چه توان گفت؟
در قطرهٔ باران بهاری چه توان گفت؟ در نافهٔ آهوی تتاری چه توان گفت؟ گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد در صورت و…
گر مرا بیتو در بهشت برند
گر مرا بیتو در بهشت برند دیده از دیدنش بخواهم دوخت کاین چنینم خدای وعده نکرد که مرا در بهشت باید سوخت
گفتم چه کردهام که نگاهم نمیکنی؟
گفتم چه کردهام که نگاهم نمیکنی؟ وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟ گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی سودای سور میپزی و…
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی تو نقش بینی و…
گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش
گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش کای رشک آفتاب جمال منیر تو شهری بر آتش غم هجران بسوختی اول منم به قید محبت اسیر…
آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان
آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان هر که بینی دم صاحبنظری میزندش آستینم زد و از هوش برفتم در حال…
متی حللت به شیراز یا نسیم الصبح
متی حللت به شیراز یا نسیم الصبح خذالکتاب و بلغ سلامی الاحباب اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست همی کنم به ضرورت…
چند گویی که مهر ازو بردار
چند گویی که مهر ازو بردار خویشتن را به صبر ده تسکین کهربا را بگوی تا نبرد چه کند کاه پارهای مسکین؟
من بگویم ندیدهام دهنی
من بگویم ندیدهام دهنی کز دهان تو تنگتر باشد تنگتر زین دهان فراخ ولیک نه همه تنگها شکر باشد