اهلی کسیکه حکمت پنهان حق نیافت

اهلی کسیکه حکمت پنهان حق نیافت دارد فغان ز غصه و از عیب آه هم بی عسریسرکی بود این سنة الله است شد مایه فرح…

ادامه مطلب

هر که در معنی است حرفی بیش

هر که در معنی است حرفی بیش در حقیقت مقام او بالاست چشم با چشمه نسبتی دارد لیکن اندر میان تفاوتهاست اهلی شیرازی

ادامه مطلب

مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند

مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند که چشم روشنم از دود داغ تاریک است چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن ولی چه سود…

ادامه مطلب

کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست

کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست بدان خدای که جان داد خلق عالم را خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی بهیچ…

ادامه مطلب

دلا، گر گنج میجویی گدای مرد معنی شود

دلا، گر گنج میجویی گدای مرد معنی شود بصورت گر چه از خلق جهان درویش تر باشد ببر از اهل صورت زانکه ناکس مار رنگین…

ادامه مطلب

چند مردم بکشی رسم بزرگی آنست

چند مردم بکشی رسم بزرگی آنست که گنه بینی و از غایت احسان بخشی سهل باشد چو اجل جان ستدن از هر کس سعی آن…

ادامه مطلب

بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت

بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت بذات حق که در آخر تمام زحمت بود ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست که…

ادامه مطلب

ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش

ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش در عالم حقیقت هشیار و نکته دان باش بشنود و حرف از من کآن حاصل دو کون…

ادامه مطلب

نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید

نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید بپا کدامنی از مادر فلک زاده مبین بصورت آلوده دامنان زنهار که خار بهتر از آن گل که…

ادامه مطلب

گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی

گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی تجربه جمع آوری در دگر آری بکار گر بدو صد عمر نوح تجربه حاصل شود بیشتر از…

ادامه مطلب

کس از شهوت بطن سودی نیافت

کس از شهوت بطن سودی نیافت شکم خواره را کار جان دادن است شب آبستن از پرخوری چون زنان سحر بر سر پای در زادن…

ادامه مطلب

دم عیسی که می خرد امروز

دم عیسی که می خرد امروز چو خران رخت خوب میباید هنر و فضل در جهان به جوی طالع و بخت خوب میباید اهلی شیرازی

ادامه مطلب

حال درویش خسته باز مپرس

حال درویش خسته باز مپرس غم دیرینه بازگو چکنم بسخن گر شوی صلاح اندیش چون نباشی سخن شنو چکنم چون فلک آتشم بخرمن زد فکر…

ادامه مطلب

بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی

بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد به سر میشد ز مغروری زد او را…

ادامه مطلب

اهل فضلند تیره روز و ضعیف

اهل فضلند تیره روز و ضعیف پای طاوس زشت و باریک است پر طاوس را چراغ بسی است لیک پای چراغ تاریک است اهلی شیرازی

ادامه مطلب

می و مطرب همه در بزم یارست

می و مطرب همه در بزم یارست مجو ایزاهد از خلوت مگر غم جهنم خلوتست و بزم جنت تو گر جنت نمیخواهی جهنم اهلی شیرازی

ادامه مطلب

مجرد باش چون مردان بعالم

مجرد باش چون مردان بعالم مکن میل زنان گر مرد کاری چو با زن جفت گشتی بر حذر باش که در سوراخ مار انگشت داری…

ادامه مطلب

کارم درست بود نخست و چومه شکست

کارم درست بود نخست و چومه شکست یارب برحمت آخر من چون نخست کن یک گوشه نظر فکن از آفتاب وصل کار شکسته ام چو…

ادامه مطلب

دو حرفی بخدمت فرستادمت

دو حرفی بخدمت فرستادمت سلام و پیامی بصد دردسر سلام آنکه باشی سلامت مدام پیام آنکه ما را ز خاطر مبر اهلی شیرازی

ادامه مطلب

چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار

چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست…

ادامه مطلب

بر تخت عافیت دل من پادشاه بود

بر تخت عافیت دل من پادشاه بود تا کرد شاه عشق تو در جان سرایتی در ملک دل چو عرصه شطرنج فتنه‌هاست غوغا بود دو…

ادامه مطلب

آنشب که محمد سوی معراج برآمد

آنشب که محمد سوی معراج برآمد بنگر که کمال نظرش تا بچه حد دید زد عقده هستی گره میم در احمد شد عقده گشا احمد…

ادامه مطلب

مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی

مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی که ذکر خیر تو تا زنده است میگوید مرنج اگر نرسد جانب تو نامه او که می نویسد…

ادامه مطلب

گرچه دولت توان به صحبت یافت

گرچه دولت توان به صحبت یافت من و عزلت که عافیت با اوست عاقبت عافیت بکار آید عافیت جو که عاقبت با اوست اهلی شیرازی

ادامه مطلب

فغان من همه از دست توسن نفس است

فغان من همه از دست توسن نفس است که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود بشصت سال ریاضت که دید دید در ره…

ادامه مطلب

درویش که از تلخی کام است جگر ریش

درویش که از تلخی کام است جگر ریش خرما چو بکامش برسد حب نبات است لب تشنه چو در ورطه مرگ از عطش افتاد آبی…

ادامه مطلب

جوان معرکه نادیده یی و میگویی

جوان معرکه نادیده یی و میگویی که پیش بازوی من شیر بیشه سست بود گهی که بر تو کند حمله شیر از سر خشم اگر…

ادامه مطلب

بدو نیک و شاه و گدای و ملک

بدو نیک و شاه و گدای و ملک همه بندگانند بیگانه کیست یکی را جهان میدهی سر بسر یکی را جوی نیست چندانکه زیست یک…

ادامه مطلب

الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد

الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد چنانک آمد احد این کثرت آحاد را ضامن هم او در ظاهر و باطن…

ادامه مطلب

نشستم زیر تیغ مردکی دلال در حمام

نشستم زیر تیغ مردکی دلال در حمام عجب زخمی زد و گفتم عفاک الله نکو کردی پس از آن زخم آبی ریخت سوزان بر سرم…

ادامه مطلب

گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی

گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی در تنزل عاقبت افتد ز جور روزگار شاد زی اهلی بهر حالی که پیش آید ترا زان…

ادامه مطلب

فطرت آدم است یک جوهر

فطرت آدم است یک جوهر تا چه چیزش قضا قرین کرده نطفه یی را ز پاکی طینت جوهر لعل آتشین کرده دیگری را چو آب…

ادامه مطلب

دلا اگر همه کاری بسعی پیش رود

دلا اگر همه کاری بسعی پیش رود بسعی کار سعادت نمیرود از پیش ز بخت خویش چه رنجی بر آسمان بنگر که هر ستاره برآید…

ادامه مطلب

جهان طفیل وجود محمدست و علی

جهان طفیل وجود محمدست و علی برین دو مظهر کل واجبست تسلیمات خلاصه سخن این کز وجود ماغرض است سلام بر علی و آل و…

ادامه مطلب

بحث آب حیات است چو با خضر مقالست

بحث آب حیات است چو با خضر مقالست کز مشرب ساقی نشود آب سخن کم در عربده خر صفتان خامشی اولی با عرعر خر عیسی…

ادامه مطلب

آصفا، من زر از عسس ببرات

آصفا، من زر از عسس ببرات چون ستانم تو باش خود قاضی از عسس خانه ام خلاصی ده که بجرمانه هم شدی راضی اهلی شیرازی

ادامه مطلب

نرگسش زان زبان چو سوسن نیست

نرگسش زان زبان چو سوسن نیست که به سیم و زرش نیاز بود دست کوته کن و زبان بگشا دست کوته زبان دراز بود اهلی…

ادامه مطلب

گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال

گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال آفتاب حسن معنی حلقه اش بر در زند تا تو نگدازی چو زر در بوته عشق…

ادامه مطلب

طمع تراست که مقبول کاینات شوی

طمع تراست که مقبول کاینات شوی مکن دو کار اگر شاه اگر گدا باشی به هیچ جا مرو ایدوست بی طلب هرگز ز هیچکس مطلب…

ادامه مطلب

در شعر هر که از پی معنی خاص رفت

در شعر هر که از پی معنی خاص رفت شیری است که بقوت خود در شکار شد وانکس که خوی کرد که معنی برد ز…

ادامه مطلب

تمام لذت عالم چو دانه و دام است

تمام لذت عالم چو دانه و دام است خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست که سر…

ادامه مطلب

بزرگوار خدایا من آن تهیدستم

بزرگوار خدایا من آن تهیدستم که خجلتم نگذارد که سر بر آرم هیچ بخوشه چینی ام از خرمن کرم بنواز که من نکاشته ام تخم…

ادامه مطلب

اگر چه نامه سیاه است در جهان شخصی

اگر چه نامه سیاه است در جهان شخصی که بهر لقمه نانی عذاب خلق بود سیاه نامه تر از وی کسیست روز حساب که نان…

ادامه مطلب

همه عمر از شراب و شاهد و شعر

همه عمر از شراب و شاهد و شعر نبودم یک نفس خالی درین راه کنون چون پیر گشتم خلق گویند که اهلی توبه کن استغفرالله…

ادامه مطلب

مکن شهوت که بی مغزی است هرچند

مکن شهوت که بی مغزی است هرچند که گرد شاهدان نغز گردی شد آب پشت و مغز مهره توست چو شهوت پرکنی بی مغز گردی…

ادامه مطلب

گرچه بر ارباب دانش خرمن عالم جوی است

گرچه بر ارباب دانش خرمن عالم جوی است لیک از جور فلک صاحب هنر غم میخورد مزرع دنیا بآدم سیرتان یکجو نداد هر که حیوان…

ادامه مطلب

شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا

شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا سست تر از بند شلوارند پند از من شنو قید شاهد نیست جز مهر درش چون…

ادامه مطلب

در ره حق چو مکرمت طلبی

در ره حق چو مکرمت طلبی معرفت جو که اصل مکرمت است معرفت با حق آشنا کندت آشنایی بقدر معرفت است اهلی شیرازی

ادامه مطلب

پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت

پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت گرچه گردد قوت او هضم و به تن قوت دهد آدمی گر گندم باغ بهشت آرد بدست…

ادامه مطلب

ایکه همچون عشق پیچان همتی داری بلند

ایکه همچون عشق پیچان همتی داری بلند جز بنخل میوه دار نیک اصلان در مپیچ دولت بداصل ناکس همچو نخل مومی است صورتش خوب است…

ادامه مطلب