قطعات – امیر معزی نیشابوری
این منم آمده نزدیک کریمیکه شدست
این منم آمده نزدیک کریمیکه شدست شخص او قبله قبول شرف وتمکین را وین منم دست به من داده بزرگیکه سپرد بهکف پای بزرگی سر…
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را مسخرست سخن چون پری سلیمان را نسیج وحده که نو حُلّهای دهد هر روز زکارگاه سخن بارگاه سلطان را…
بیاید نام او در مَخلَص شعر
بیاید نام او در مَخلَص شعر چنان کاندر نماز الله اکبر نه دنیا بهر ما نفع است و ضَرّست وزو ما را نه نفعستی و…
عزیزکرد مرا در محل عز و قبول
عزیزکرد مرا در محل عز و قبول ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول چنان شنید زمن شعر کاحمد مختار شنید وحی ز روحالامین به…
جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان
جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر غبار موکب تو کرده چشم گردون کور صهیل مرکب…
نه بس بود که در غزل یار و در مدیح
نه بس بود که در غزل یار و در مدیح طبعی بود لطیف و زبانی بود فصیح معشوق سازگار بباید گه غزل ممدوح مال بخش…
تا هست تیغ کلها در برق و رعد نیسان
تا هست تیغ کلها در برق و رعد نیسان تا هست سوز دلها در زلف و جعد جانان تا با فساد باشد همواره کون عالم…
موی سیاه من به جوانی چو مشک بود
موی سیاه من به جوانی چو مشک بود کافور شد به پیری مشک سیاه من آورد روزگار ز پیری اثر پدید بر روی پژمریده و…
تیر شه را به نظم بستودم
تیر شه را به نظم بستودم شکر کرد و به فخر سر بفراشت آمد و بوسه داد سینهٔ من رفت و پیکان به سینه در…
همای کلک تو مرغی است لاغر
همای کلک تو مرغی است لاغر که از منقار او شد ملک فربی هر آنکس کو تو را بیند بپرسد که این خورشید تابنده است…
جهاندار شد صدر دین در وزارت
جهاندار شد صدر دین در وزارت سپهدار شد شمس دین در امارت ز جد و پدر یادگار اند هر دو یکی در امارت یکی در…
از سروران باستان، وز مهتران عصر ما
از سروران باستان، وز مهتران عصر ما کردند نازش چار قوم از چار تن تا روز دین ایرانیان از رستم و عباسیان از معتصم سلجوقیان…
بیار فاخته مهرا شراب غالیه بوی
بیار فاخته مهرا شراب غالیه بوی که خاک غالیه رنگ است و روز فاختهگون تو با کرشمه طاوس پیش من بخرام اگر ز سرما طاوس…
امام بود محمد، علی خلیفه ی او
امام بود محمد، علی خلیفه ی او کنون علی است مشیر و محمدست وزیر علی ز مهر محمد همی چنان نازد که از دعای محمد…
چو بنوشت بر لوح نام تو را
چو بنوشت بر لوح نام تو را فرو ایستاد از نوشتن قلم همی گفت زین پس ندانم نوشت چو جزوی و کلی نوشتم به هم
مرا از پی خدمت شاه باید
مرا از پی خدمت شاه باید دل و دیده و عمر و جان و جوانی هر آن زندگانی که بیشه گذارم مرا مرگ باشد چنان…
دریاست خاطر من و گوهر در او سخن
دریاست خاطر من و گوهر در او سخن در مجلس شریف تو گوهر کنم نثار شعری که خاطرم به معانی بپرورد باشد یکی طویله پر…
ای بار خدایی که خداوند جهانی
ای بار خدایی که خداوند جهانی لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی دریادل و مهطلعت و خورشید ضمیری باران سپه و ابر کف…
چون مشک سیه بود مرا هر دو بنا گوش
چون مشک سیه بود مرا هر دو بنا گوش کافور شد از پیری مشک سیه من هرچندکه بسیارگنه دارم یا رب آمرزش تو بیشترست از…
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا از بلا و محنت ایام برهانی مرا حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها گر کس دیگر…
زان خط تو که همی بردمد از عارض تو
زان خط تو که همی بردمد از عارض تو کس نگوید که جمال تو دگر خواهد شد عارض نازک تو بر صفت گل تازه است…
ای روزگار خورده کم روزگار گیر
ای روزگار خورده کم روزگار گیر بیغوله را ز تیر حوادث حصار گیر یکره که در سرای سپنجی نشستهای اندیشه کن ز راه و شدن…
ای شاه عطا بخش که بخشندهتر از تو
ای شاه عطا بخش که بخشندهتر از تو چشم فلک پیر ندیدست جوانی درویش بهدرگاه تو بشتافتم امروز جود تو مرا کرد توانگر به زمانی…
شاه بهرامشاه بن مسعود
شاه بهرامشاه بن مسعود خواجه مسعود سعد را بنواخت از کرم حق شعر او بگزارد وز خرد قدر فضل او بشناخت کز سواران فضل بهتر…
ای شاه اگر سکندر دیدی حُسام تو
ای شاه اگر سکندر دیدی حُسام تو از سنگ و روی و آهن سدی نساختی پیش تو پشت مَعْن چو چوگان شدی ز شرم گر…
به سعی همت خویش ای اجل مؤید دین
به سعی همت خویش ای اجل مؤید دین خجسته دولت و پیروز اخترم کردی چو رای خویش بیفروختی ضمیر مرا چو بخت خویش بر اعدا…
شاها قیاس بخت خود از آفتاب گیر
شاها قیاس بخت خود از آفتاب گیر عالم به تیغ دولت و رای صوابگیر کاوس وار تاختنی کن سوی ختن صد گنج چون خزانهٔ افراسیاب…
ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی
ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی…
ای وزیری که همت تو همی
ای وزیری که همت تو همی عدم سائلان وجود کند شرم دارد زمانه با چو تویی که ز حاتم حدیث جود کند گر سر از…
فخر کردی که نسب داری از آباء کرام
فخر کردی که نسب داری از آباء کرام همه مشهور به جود و کرم و آزادی راست گفتی پدرانت همه نیکان بودند بد تو بودی…
بیار آن میکه پنداری روان یاقوت نابستی
بیار آن میکه پنداری روان یاقوت نابستی و یا جون برکشیده تیغ پیش آفتابستی بیا کیگویی اندر جام مانند گلابستی به خوشی گویی اندر دیدهٔ…
صدر دین را ملکالعرش گزید از وزرا
صدر دین را ملکالعرش گزید از وزرا همچنان چون وزرا از همهٔ خلق جهان وزرا از همگان چون رمضان اندر سال صدر دین از وزرا…
بخور ای سیدی به شادی و ناز
بخور ای سیدی به شادی و ناز هرکجا نعمتی به چنگ آری چرخ در بردنش شتاب کند گر تو در خوردنش درنگ آری
کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری
کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری دست رادش در دهانم درّ دریایی نهاد چون ببارید از زبانم پیش او…