قصاید – عطار نیشابوری
آنچه در قعر جان همییابم
آنچه در قعر جان همییابم مغز هر دو جهان همییابم وانچه بر رست از زمین دلم فوق هفت آسمان همییابم در رهی اوفتادهام که درو…
سبحان قادری که صفاتش ز کبریا
سبحان قادری که صفاتش ز کبریا بر خاک عجز میفکند عقل انبیا گر صد هزار قرن همه خلق کاینات فکرت کنند در صفت و عزت…
ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار
ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار تو شوی نور علی نور که لم تمسسه نار نیل برکش چشم بد را و سوی روحانیان پای…
ای پردهساز گشته درین دیر پرده در
ای پردهساز گشته درین دیر پرده در تا کی چو کرم پیله نشینی به پرده در چون کرم پیله پرده خود را کند تمام زان…
مکن مدار برای من ای پسر روزه
مکن مدار برای من ای پسر روزه که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت چگونه…
ای حلقهٔ درگاه تو هفت آسمان سبحانه
ای حلقهٔ درگاه تو هفت آسمان سبحانه وی از تو هم پر هم تهی هر دو جهان سبحانه ای از هویدایی نهان وی از نهانی…
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند چون برسد آفتاب در خط نصفالنهار سر سوی پستی نهد…
ای در غرور نفس به سر برده روزگار
ای در غرور نفس به سر برده روزگار برخیز و کارکن که کنون است وقت کار ای دوست ماه روزه رسید و تو خفتهای آخر…
ندارد درد من درمان دریغا
ندارد درد من درمان دریغا بماندم بی سر و سامان دریغا درین حیرت فلک ها نیز دیر است که میگردند سرگردان دریغا درین دشواری ره…
ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا
ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا پرواز کن به ذروهٔ ایوان کبریا بر دل در دو کون فروبند از گمان گر چشم…
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی شک نبودی کان سخن بر خلق کمتر گویمی راز عالم در دلم، گنگم ز نااهلی خلق گر…
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است که همه کار جهان رنج دل و دردسر است تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی…
نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم
نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم نه دست آنکه پردهٔ افلاک بر درم بی آب و دانه در قفسی تنگ ماندهام پرها زنم چو…
ای روی درکشیده به بازار آمده
ای روی درکشیده به بازار آمده خلقی بدین طلسم گرفتار آمده غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است کانجا نه اندک است و نه…
مورچهٔ خط تو، کرد چو موری مرا
مورچهٔ خط تو، کرد چو موری مرا کی کند ای مشک مو مور تو چندین جفا روی تو با موی و خط مور و سلیمان…
ای همنفسان تا اجل آمد به سر من
ای همنفسان تا اجل آمد به سر من از پای درافتادم و خون شد جگر من رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز نه هست…
وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب
وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب بال و پر ده مرغ جان را تا…
بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است
بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است تا دست به کام دل خویشم برسیده است و امروز پشیمانی و درد است دلم را در عمر…
هر دل که در حظیرهٔ حضرت حضور یافت
هر دل که در حظیرهٔ حضرت حضور یافت سرش سریر خود ز سرای سرور یافت طیار گشت در افق غیب تا ابد هر کو ازین…
دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار
دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار همان به است که شیران ز بیشه برنایند که…
اگر به مدت جاوید ذرههای جهان
اگر به مدت جاوید ذرههای جهان سخنسرای شوندی به صدر هزار زبان صفات ذات جهانآفرین دهندی شرح ز صد هزار یکی در نیایدی به بیان…
خطاب هاتف دولت رسید دوش به ما
خطاب هاتف دولت رسید دوش به ما که هست عرصهٔ بیدولتی سرای فنا ولی چو نفس جفاپیشه سد دولت شد طریق دولت دل بسته شد…
اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد
اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد به حکم نیشکر آرد برون ز زهرگیا خدایگانا امروز در سواد جهان به قطع تیغ تو را…
دلی پر گوهر اسرار دارم
دلی پر گوهر اسرار دارم ولیکن بر زبان مسمار دارم چو یک همدم نمیدارم در آفاق سزد گر روی در دیوار دارم چو هیچ آزادهٔ…
آتش تر میدمد از طبع چون آب ترم
آتش تر میدمد از طبع چون آب ترم در معنی میچکد از لفظ معنیپرورم بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد بیش میارزد…
دم عیسی است که بوی گل تر میآرد
دم عیسی است که بوی گل تر میآرد وز بهشت است نسیمی که سحر میآرد یا نه زان است نسیم سحر از سوی تبت کاهویی…
هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد
هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد شکر و پستهٔ خندان تو میدانی چیست چشم سوزن…
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردمپرور است
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردمپرور است نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است زان فلک هنگامه میسازد به بازی خیال کاختران چون…
الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی
الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی به کنعان بی تو واشوقاه میگویند پیوسته تو…
جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد
جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد از بس که من به فکر ز پای…