در موعظه و دوری از دنیا

در موعظه و دوری از دنیا ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن روی ننماید…

ادامه مطلب

از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است

از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است عارضش باری ازین عارضه خوشتر شده است داشتش آینه گردی و کنون روشن شد که به…

ادامه مطلب

قصیده هشتم در مدح سلطان اویس

قصیده هشتم در مدح سلطان اویس بهار خانه چین، عرصه گلستان است مخوان بهار مغانش که دشت موغان است خوش است وقت گل تازه زانکه…

ادامه مطلب

قصیده دوازدهم در مدح سلطان اویس

قصیده دوازدهم در مدح سلطان اویس در درج عقیق لبت نقد جان نهاد جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد قفلی ز لعل بر در…

ادامه مطلب

قصیده اول در مدح سلطان اویس

قصیده اول در مدح سلطان اویس ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا رایت رایت، به پیروزی چو…

ادامه مطلب

در مدحامیر شیخ حسن

در مدحامیر شیخ حسن ای حریم بارگاهت کعبه ملک و ملک ! ساحتت را روضه فردوس حدی مشترک در خط از عکس خطوطت ، سطح…

ادامه مطلب

در پند و دوری از دنیا

در پند و دوری از دنیا قدم نه بر سر هستی که هست این پایه ادنی ورای این مکان جاییست عالی، جای توست آنجا رها…

ادامه مطلب

قصیده هجدهم در مدح سلطان اویس

قصیده هجدهم در مدح سلطان اویس وقت آن آمد که بلبل در چمن گویا شود بهر گل گوید «خوش آمد» تا دل گل وا شود…

ادامه مطلب

قصیده دوم در مدح سلطان اویس

قصیده دوم در مدح سلطان اویس زکان سلطنت لعلی سزای تاج شد، پیدا که لولو با همه لطف از بن گوشش شود، لالا مهی گشت…

ادامه مطلب

درنعت پیامبر

درنعت پیامبر هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عنقای همتش دو جهان زیر بال یافت هر جا که در بلای ولایش گرفت انس…

ادامه مطلب

در مدح غیاث الدین محمد

در مدح غیاث الدین محمد راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل عامل نامیه را باز فرستد به عمل صفر تخت سلطان فلک بر دارد…

ادامه مطلب

در بیان اوضاع نامناسب ساوه

در بیان اوضاع نامناسب ساوه چون به عزم حضرت خورشید جمشید اقتدار آفتاب سایه گستر، سایه پروردگار ابر دریا، آستین خورشید گردون آستان اردشیر شیر…

ادامه مطلب

قصیده شانزدهم در مدح سلطان اویس

قصیده شانزدهم در مدح سلطان اویس صبح ظفر از مشرق امید بر آمد اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد از غنچه پیکان و زباد…

ادامه مطلب

قصیده دهم در مدح سلطان اویس

قصیده دهم در مدح سلطان اویس گفت: لبش نکته‌ای، لعل بدخشان شکست زد دهنش خنده‌ای، پسته خندان شکست باز به چوگان زلف، آمد و میدان…

ادامه مطلب

قصیده هفتم در مدح سلطان اویس

قصیده هفتم در مدح سلطان اویس باز این منم که دیده بختم منورست زان خاک ره، که سرمه خورشید انوار است باز این منم که…

ادامه مطلب

در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس

در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس ماهی از برج شرف زاده خورشید کمال زاده الله جمالاً به جهان داد جمال گلبن (انبته الله نباتاً…

ادامه مطلب

قصیده سی و یکم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و یکم در مدح سلطان اویس نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه…

ادامه مطلب

قصیده چهاردهم در مدح سلطان اویس

قصیده چهاردهم در مدح سلطان اویس هدهدی حال صبا پیش سلیمان می‌برد قاصدی نزد نبی پیغام سلمان می‌برد ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب…

ادامه مطلب

دروصف زورق

دروصف زورق بنگر این زورق رخشنده بر آب روان می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو دایمن…

ادامه مطلب

در مدح شیخ حسن

در مدح شیخ حسن دل را هوای چشم تو بیمار می‌کند جان را امید وصل تو تیمار می‌کند طرار طره تو دلم برد عارضت رو…

ادامه مطلب