قصاید – امیر معزی نیشابوری
سوال کردم از اقبال دوش وقت سحر
سوال کردم از اقبال دوش وقت سحر چهار چیز که نیکوترست یک ز دگر نخست گفتم کان بیکرانه دریا چیست که آب او همه جودست…
شهریارا بر سر دولت نثاری کردهای
شهریارا بر سر دولت نثاری کردهای در بهار از شادی و رامش بهاری کردهای ما شنیدیم از بزرگان قصهٔ هر روزگار روزگار ما به از…
عالم چو بوی عافیت شهریار یافت
عالم چو بوی عافیت شهریار یافت بشکفت پیش از آنکه نسیم بهار یافت بر خلق شد خجسته و فرخنده روزگار زین عافیت که پادشه روزگار…
فرخنده باد و میمون بر شاه عیدِ اَضحی
فرخنده باد و میمون بر شاه عیدِ اَضحی سلطان جلال دولت خسرو معزّ دنیی شاهی که بنده دارد افزون ز صدهزاران هر یک به جاه…
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری گشت تابنده ز دریای معانی گهری سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک ملکالعرش عطا داد ملک…
مخوان فسانهٔ افراسیاب تورانی
مخوان فسانهٔ افراسیاب تورانی مگوی قصهٔ اسفندیار ایرانی سخن زخسرو و سلطان هفت کشورگوی که ختمگشت بدو خسروی و سلطانی معز دین خدای و خدایگان…
نرگس ز نشاط ماه فروردین
نرگس ز نشاط ماه فروردین بر دست نهاد ساغر زرین ابر آمد و کرد ساغرش پر می تا نوش کند به یاد فروردین بیآنکه شکسته…
هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا
هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا اگر آشفته و شوریده شود هست روا منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم منم اینک…
همیشه پرشکن است آن دو زلف حلقه پذیر
همیشه پرشکن است آن دو زلف حلقه پذیر شکنشکن چو زره حلقهحلقه چون زنجیر رسد ز حلقه بدو هر زمان هزار نفر وز آن نفر…
از خلد گرفت بوستان نور
از خلد گرفت بوستان نور پیرایه و جامه یافت از حور جامه ز حریر و حُلّه دارد سرمایه ز لعل و درّ منثور بودند چهار…
اگر ندیدی در مشک تابدار قمر
اگر ندیدی در مشک تابدار قمر و گر ندیدی در لعل آبدار شکر چو آن نگار پدید آید از میان سپاه به زلف و روی…
آن زلف مشکبار بر آن روی چون نگار
آن زلف مشکبار بر آن روی چون نگار گر کوته است کوتهی از وی عجب مدار شب در بهار میل کند سویکو تهی آن زلف…
ای آسمان مُسَخّر حکمِ روانِ تو
ای آسمان مُسَخّر حکمِ روانِ تو کیوانِ پیر بندهٔ بخت جوان تو خورشید عالمی که به هنگام بزم و رزم گه زین و گاه تخت…
ای جهانداری که از تو تازه باشد جاودان
ای جهانداری که از تو تازه باشد جاودان گوهر طغرلبک و جغریبک و البارسلان تا جلال دولتی دولت بماند پایدار تا جمال ملتی ملت بماند…
ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب بایسته آفرید و بدیع آفریدگار هم…
ای قاعدهٔ ملک به فرمان تو محکم
ای قاعدهٔ ملک به فرمان تو محکم ای فایدهٔ خلق در احسان تو مدغم پیدا شده در کُنیت و نام و لقب تو فتح و…
ایا نوشته هنرنامهها فزون ز هزار
ایا نوشته هنرنامهها فزون ز هزار و یا شنیده ظفرنامهها برون ز شمار چو رزم شاه هنرنامهٔ شگفت بخوان چو فتح شاه ظفرنامهٔ بدیع بیار…
باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا
باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین…
بردیم ماه روزه به نیک اختری بهسر
بردیم ماه روزه به نیک اختری بهسر بر یاد عید روزه قدح پرکن ای پسر زان میکه چون ز جام رسد بوی او به جان…
بودم میان خلق یکی مرد پارسا
بودم میان خلق یکی مرد پارسا قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه با وسوسه جگونه توان بود بارسا…
تا خزان زد خیمهٔ کافورگون در کوهسار
تا خزان زد خیمهٔ کافورگون در کوهسار مفرش زنگارگون برداشتند از مرغزار تا برآمد جوشن رستم به روی آبگیر زال زر باز آمد و سر…
تاج دنیا و دین خداوند است
تاج دنیا و دین خداوند است در همه کارها خردمندست در خراسان و در عراق امروز کیست کاو را به زهد مانندست چرخ را با…
جشن عید اندر شریعت سنت پیغمبرست
جشن عید اندر شریعت سنت پیغمبرست قدر او از قدر دیگر جشنها افزونترست هست این جشن جهان افروز در سالی دو بار ملک را فر…
چه جوهر است که آن را ز آهن است حصار
چه جوهر است که آن را ز آهن است حصار سر از حصار کشد بر سپهرْ دایرهوار چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت فراز…
چون عقیق آبدار است و کمند تابدار
چون عقیق آبدار است و کمند تابدار آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار آب دارم در دو چشم و تاب دارم در…
خدای هر چه دهد بنده را ز فتح و ظفر
خدای هر چه دهد بنده را ز فتح و ظفر بهدین پاک دهد یا به عقل یا به هنر چو دین و عقل و هنر…
دل بیقرار دارم از آن زلف بیقرار
دل بیقرار دارم از آن زلف بیقرار سر پر خمار دارم از آن چشم پر خمار داند نگار من که چنین است حال من زان…
ربود از دلم آن زلف بیقرار، قرار
ربود از دلم آن زلف بیقرار، قرار نهاد بر سرم آن چشم پرخمار خمار سرم گرفته خمارست همچو چشم بتم دلم چو زلف بتم تا…
زان دو رشته دُرّ مکنون زان دو لعل آبدار
زان دو رشته دُرّ مکنون زان دو لعل آبدار چند باشد جزع من بر کهربا بیجاده بار جزع من بر کهربا بیجاده بارد تا بتم…
سمنبری که فسونگر شدست عبهر او
سمنبری که فسونگر شدست عبهر او همی خلد دل من عبهر فسونگر او اگر خلیدن و افسون نباشد از عَبهر چرا خلنده و افسونگر است…
شهی که گوهر و دینار رایگانی داد
شهی که گوهر و دینار رایگانی داد هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش به دین و دادش ده چیز…
عزیزست و پاینده دین پیمبر
عزیزست و پاینده دین پیمبر به پیروزی شاه فرخنده اختر سرافراز سلجوقیان شاه مشرق ملک ناصرالدین ملکزاده سنجر جمال است از او اصل را تا…
فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبر
فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبر همایون و مبارک باد بر سلطان نیکاختر جلال دولت نامی شهنشاه رهی پرور جمال ملت باری ملکشاه فلک…
گفتم به عقل دوش که یا اَحسَنالصُّور
گفتم به عقل دوش که یا اَحسَنالصُّور گفتا چگونه یافتی از حسن من خبر گفتم مرا نظر همه وقتی بهسوی توست گفتا همی به چشم…
مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال
مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال خوشا پیام وصال تو بر زبان خیال میان بیم و امید اندرم که هست مرا به روز…
نشاط باد همه روزگار فخرالملک
نشاط باد همه روزگار فخرالملک بهار باد همه روزگار فخرالملک جهان چنانکه ز خورشد بشکفد بشکفت ز فر طلعت خورشیدوار فخرالملک ز چرخ تا که…
هرکه را باشد ز دولت بخت نیک آموزگار
هرکه را باشد ز دولت بخت نیک آموزگار همچو سلطان معظم خوشگذارد روزگار خسرو عادل معزالدین ملک سلطان که هست از شهنشاهان و سلطانان جهان…
همیشه بر گل و نسرین دو زلف آن بت دلبر
همیشه بر گل و نسرین دو زلف آن بت دلبر یکیکارد همی سنبل یکی بارد همی عنبر به سان چنبر و چوگان خمیدستند هر ساعت…
از فضل و کفایت ز همه لشکر سلطان
از فضل و کفایت ز همه لشکر سلطان یک خواجه که دیدست چو بوجعفر غیلان آن بارخدایی که ز سیر قلم او آرام گرفته است…
اگر به داد بود نام شاه دادگری
اگر به داد بود نام شاه دادگری وگر به تاج بود فخر شاه تاجوری چو روز بزم بود آفتابِ با قدحی چو روز رزم شود…
آن خداوندی که او بر پادشاهان پادشاست
آن خداوندی که او بر پادشاهان پادشاست مستحق عُدّت و مجد و جلال و کبریاست گر به دل خدمت کنی او را سزای خدمت است…
ای برشکسته سنبل مشکین به نسترن
ای برشکسته سنبل مشکین به نسترن ماه غزل سرای من ای سروِ سیمُتن در پیچ زلف توست هزاران هزار تاب در سحر چشم توست هزاران…
ای جوان دولت جهاندار ای همایون شهریار
ای جوان دولت جهاندار ای همایون شهریار ای به شاهی از ملک سلطان جهان را یادگار دور گردون از تو فَرُّختر نیارد پادشاه چشمگیتی از…
ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب
ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش خسرو معجز…
ای گوهری که سنگ یمانی توراست کان
ای گوهری که سنگ یمانی توراست کان ای آتشی که هست تورا آب در میان فردست گوهر تو چو ذره در آفتاب است پاک است…
ایام نشاط است که عید است و بهار است
ایام نشاط است که عید است و بهار است گیتی همه پربوی گل و رنگ و نگار است در هر وطنی خرمی از موکب عیدست…
بت من است نگاری که قامت و دل آن
بت من است نگاری که قامت و دل آن ز راستی و ز ناراستی است تیر و کمان اگر میان کمان آشکاره باشد تیر نهاده…
برمعین دین پیغمبر مبارک باد عید
برمعین دین پیغمبر مبارک باد عید چشم بد باد از جمال و ازکمال او بعید صاحب دنیا ابونصر احمد آن کز طلعتش هست فال و…
بوستان شد زرد روی از وصل باد مهرگان
بوستان شد زرد روی از وصل باد مهرگان چون دم دلدادگان از هجر یار مهربان هجر یار مهربان گر چهره را زردی دهد بوستان را…
تا دلم عاشق آن لعل شکربار بود
تا دلم عاشق آن لعل شکربار بود دیدهٔ من صدف لؤلؤ شهوار بود صدف لؤلؤ شهوار بود دیدهٔ آنک دل او عاشق آن لعل شکر…