بیچاره دلا چند کنی خودبینی

بیچاره دلا چند کنی خودبینی هر بد که به تو می رسد از خود بینی پندت دهم و پند غرض می شمری آن روز که…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که خان و مان محتشمی است

تا ظن نبری که خان و مان محتشمی است یا خواسته و حکم روان محتشمی است در درویشی اگر تو قانع باشی حقّا و به…

ادامه مطلب

جمعیت ازین شیفته رایان آموز

جمعیت ازین شیفته رایان آموز جان بازی ازین بی سر و پایان آموز در مملکت طلب فنا سلطانی است این سلطانی ازین گدایان آموز اوحدالدین…

ادامه مطلب

خود دمدمه ای است آدمی از دم او

خود دمدمه ای است آدمی از دم او عالم همه سایه است از عالم او تاج سر کیقباد و جمشید ارزد خاک قدم سوختگانِ غم…

ادامه مطلب

در عالم فقر ار سر هر پر هوسی

در عالم فقر ار سر هر پر هوسی سرمست همی دوند هر نیک و خسی در فهم فرو شدند از وهم بسی وز وهم نیامده…

ادامه مطلب

درویش که اسرار نهان می‌بخشد

درویش که اسرار نهان می‌بخشد هردم ملکی به رایگان می‌بخشد درویش کسی نیست که نان می‌خواهد درویش کسی بود که جان می‌بخشد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

دم درکش و در خویش سیاحی می کن

دم درکش و در خویش سیاحی می کن در عالم ذات خود ملاحی می کن چون خود به خودیّ خویش حاصل کردی با خود بنشین…

ادامه مطلب

صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی

صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی گوش تو دو دادند و زبان تو یکی هرگه که دو…

ادامه مطلب

گر در ره دوست پایدار آید دل

گر در ره دوست پایدار آید دل بر مرکب مقصود سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه…

ادامه مطلب

مسپار به عشوهٔ جهان خویشتنت

مسپار به عشوهٔ جهان خویشتنت مگذار که گردد دو یکی پیرهنت دشوار مکن جمع که باشد روزی بسیار سخنها رود اندر کفنت اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

هر چیز که او گفت چنان است همه

هر چیز که او گفت چنان است همه آن است یقین دگر گمان است همه این قدر یقین بدان که هر سود که هست گر…

ادامه مطلب

یکباره برون نیامده از پی و پوست

یکباره برون نیامده از پی و پوست دعوی سری مکن دلا کاین نه نکوست شیخی خواهی برو مریدی می کن کان کس که مرید شد…

ادامه مطلب

از عمر نصیب جاودانی برگیر

از عمر نصیب جاودانی برگیر سرمایهٔ حاصل جوانی برگیر می دان که حیات همچو گنجی است روان از گنج هر آنچ می توانی برگیر اوحدالدین…

ادامه مطلب

آن را که قناعتش صناعت باشد

آن را که قناعتش صناعت باشد هر چیز که گفت و کرد طاعت باشد زنهار طمع مدار الّا به خدا کاین رغبت خلق نیم ساعت…

ادامه مطلب

ای اطلس دعوی تو را معنی بُرد

ای اطلس دعوی تو را معنی بُرد فردا به قیامت این عمل خواهی بُرد شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست ننگت بادا اگر چنین خواهی…

ادامه مطلب

ای دل تو طربناک نئی حیران باش

ای دل تو طربناک نئی حیران باش رنج تو زدانش است و رو نادان باش خواهی که زدست دیو مردم برهی مانند پری زآدمی پنهان…

ادامه مطلب

ای دوست تو در جوال افسانه مباش

ای دوست تو در جوال افسانه مباش پا بستهٔ دامهای بی دانه مباش مقصود ازین حدیث پیوند دل است چون دل به دل آشناست بیگانه…

ادامه مطلب

با دل گفتم که این چه زیر و زبری است

با دل گفتم که این چه زیر و زبری است میل تو مدام سوی شاهد از چیست دل گفت مرا چونک در او می نرسم…

ادامه مطلب

بیگانه صفت دلا هوایی می زن

بیگانه صفت دلا هوایی می زن گه گه لافی زآشنایی می زن زآن پیش که دست اجلت گیرد باز در راه خلاص دست و پایی…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که غمخوری درویشی است

تا ظن نبری که غمخوری درویشی است یا بی کسی و مختصری درویشی است تو پنداری که مفلسان درویشند سرمایهٔ هر توانگری درویشی است اوحدالدین…

ادامه مطلب

چون این ره را تو مشتری بی چیزی

چون این ره را تو مشتری بی چیزی باید که به هر واقعه ای نگریزی تو پنداری که رایگانش یابی نی نی غلطی جان کنی…

ادامه مطلب

در دست تکلّف چو اسیری ای دل

در دست تکلّف چو اسیری ای دل بر طبع خودت نیست امیری ای دل جهدی بکن از سر تکلّف برخیز در پای تکلف به چه…

ادامه مطلب

در کار آویز و گفت و گو را بگذار

در کار آویز و گفت و گو را بگذار کز گفت نشد هیچ کسی برخوردار از گفت چه سود، کار می باید کرد باری بکنی…

ادامه مطلب

درویش همیشه بی نوا اولی تر

درویش همیشه بی نوا اولی تر نزل ره درویش بلا اولی تر آنجا که نشان جان نباشد لایق گر ترک کنی کار تو را اولی…

ادامه مطلب

ره رو همه در حمایت صدق خود است

ره رو همه در حمایت صدق خود است در راه خدا رهرو و رهبر خرد است با عُجب و غرور سخت بد باشد نیک بد…

ادامه مطلب

شرمت بادا ازین تباهی کردن

شرمت بادا ازین تباهی کردن زین ترک اوامر و نواهی کردن گیرم که جهان سران سران ملک تواند جز آنک رها کنی چه خواهی کردن…

ادامه مطلب

کنجی و قناعت از قباد و کی به

کنجی و قناعت از قباد و کی به نزدیک تو خوار است و زملک ری به چون نیست زرنج من وز نعمت تو راحت خلق…

ادامه مطلب

ما را تو مدام دل به مستی ندهی

ما را تو مدام دل به مستی ندهی وز هستی خویش تا نرستی ندهی تا هستی و نیستیت یکسان نشود باید که تو نیستی به…

ادامه مطلب

هر دل که درو مایهٔ تجرید کم است

هر دل که درو مایهٔ تجرید کم است بیهوده همه عمر ندیم ندم است جز خاطر فارغ که نشاطی دارد دیگر همه هرچ هست اسباب…

ادامه مطلب

یا قلب ترید وصله مجّانا

یا قلب ترید وصله مجّانا هذا هوس و لیته ما کانا فی النار ولَو بجنّة یلقانا دع یلقانا لعله یلقانا اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

از پستی اگر طالب بالا گردی

از پستی اگر طالب بالا گردی شک نیست که همچو عقل والا گردی تو از سر ابر در بُن دریا اُفت چون قطره مگر لؤلؤ…

ادامه مطلب

از طعم لب تو در شکر چیزی هست

از طعم لب تو در شکر چیزی هست وز نور رخ تو در قمر چیزی هست منکر مشو ای دوست که در عالم فقر بیرون…

ادامه مطلب

آن نیست جهان و جان که پنداشته‌ای

آن نیست جهان و جان که پنداشته‌ای این است ره وصل که بگذاشته‌ای آن چشمه خورد خضر ازو آب حیات در منزل تست لیکن انباشته‌ای…

ادامه مطلب

آنها که سرانند به سرگردانند

آنها که سرانند به سرگردانند با سر زسری خویش سرگردانند سررشتهٔ مقصود به دست کس نیست در پای مراد جمله سرگردانند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای دل چو خراب گشتی آباد شوی

ای دل چو خراب گشتی آباد شوی چون بندهٔ عشق گشتی آزاد شوی مادام که شادی طلبی غمگینی هرگه که به غم شاد شوی شاد…

ادامه مطلب

ای شب منم [و] وصال جانان امشب

ای شب منم [و] وصال جانان امشب بگریخته از زمانه پنهان امشب ما را به تو حاجت است می دان امشب تعجیل مکن به صبح…

ادامه مطلب

با راهرو گفت خسته می دار ای دل

با راهرو گفت خسته می دار ای دل یا ما به امید بسته می دار ای دل ما را به شکستگان نظرها باشد ما را…

ادامه مطلب

پایی نه که سوی وصل بشتابد دل

پایی نه که سوی وصل بشتابد دل پشتی نه که از تو روی برتابد دل نه دسترسی نه پایگاهی دل را تا خود سر این…

ادامه مطلب

تا نان حرام و آب یک روزهٔ ما

تا نان حرام و آب یک روزهٔ ما بیرون نشود زکاسه و کوزهٔ ما می خندد روزگار و می گرید عمر بر طاعت و بر…

ادامه مطلب

چون از سر جد پای نهادی در کار

چون از سر جد پای نهادی در کار سررشتهٔ خود به دست عشقش بسپار می کوش به قدر جهد و دل خوش می دار کاو…

ادامه مطلب

در پختهٔ عقل بنگر از دیدهٔ دل

در پختهٔ عقل بنگر از دیدهٔ دل تا فایده چیست ای پسندیدهٔ دل در خدمت خلق صحبت عامی چند آن جمله بود اساس در دیدهٔ…

ادامه مطلب

در کعبهٔ دل اگر تو حاضر باشی

در کعبهٔ دل اگر تو حاضر باشی مانندهٔ کعبه سخت ظاهر باشی از خود نفسی اگر مجرّد گردی به زانک همه عمر مجاور باشی اوحدالدین…

ادامه مطلب

درویش کسی بود که در خود نگرد

درویش کسی بود که در خود نگرد خود را ز جهان نفس بیرون شمرد دنیاش نباشد غم عقبی نخورد آن است رونده کاین چنین ره…

ادامه مطلب

روزی زقضای آسمانی ای دل

روزی زقضای آسمانی ای دل باشد که نکو شود چه دانی ای دل تا در غم رنج بی کرانی ای دل خوش باش که آن…

ادامه مطلب

شاهان جهان چاکر درویشانند

شاهان جهان چاکر درویشانند عالم همه خاک در درویشانند معصومانی که ساکنان قدسند با این همه اجرا خور درویشانند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گر دل زتو بگسلد به غم بشکنمش

گر دل زتو بگسلد به غم بشکنمش یا از بر خویشتن برون افکنمش گر دیده به غیر تو به کس در نگرد یا پُر کنمش…

ادامه مطلب

مستم دارد زباده ساقی پیوست

مستم دارد زباده ساقی پیوست مستی که بود جام می اش دور از دست این کار نگر که مر مرا افتاده است یاران همه از…

ادامه مطلب

هر دل نبود قابل اسرار خدا

هر دل نبود قابل اسرار خدا در هر کویی نگنجد ابرار خدا هستند عقول یکسر ار درنگری سرگشته و واله شده در کار خدا اوحدالدین…

ادامه مطلب

یا روی دلم به سوی دیگر گردان

یا روی دلم به سوی دیگر گردان یا مقصد خود مرا میسّر گردان گه عاشق و گه عشق و گهی معشوقه معذورم دار اگر شوم…

ادامه مطلب

از دفتر عشق حرف می خوان و مگو

از دفتر عشق حرف می خوان و مگو مرکب زپی قافله می ران و مگو خواهی که دل و دین به سلامت ماند می بین…

ادامه مطلب