از عشق چنان است دل مسکینم

از عشق چنان است دل مسکینم کز عشق تو با جان خود اندر کینم سبحان الله به هر چه در می نگرم از غایت آرزو…

ادامه مطلب

آن را که غم آن بت خوشرو باشد

آن را که غم آن بت خوشرو باشد کی طالب رنگ گل خوشبو باشد انصاف بده جایگهی کاو باشد گل را چه محل بود که…

ادامه مطلب

ای پیش لبت مه چو قصب در مهتاب

ای پیش لبت مه چو قصب در مهتاب وز روی چو آفتابت اندر همه تاب زنهار زخط خویش درتاب مشو کز خط خوشت فروزد اندر…

ادامه مطلب

ای عشق تو مایهٔ جنون دل من

ای عشق تو مایهٔ جنون دل من حسن رخ تو ریخته خون دل من من دانم و دل که در وصالت چونم کس را چه…

ادامه مطلب

با من بت من هیچ نکو عهد نشد

با من بت من هیچ نکو عهد نشد زو حاجت من روا به صد جهد نشد از تلخ سخنهاش عجب می دارم کان بر لب…

ادامه مطلب

بی عشق دوان است دلت از چپ و راست

بی عشق دوان است دلت از چپ و راست تا عشق نباشد نشود کار تو راست معشوق یکی است و عاشق او یکتاست او را…

ادامه مطلب

تا در سر سودای تو منزل کردیم

تا در سر سودای تو منزل کردیم سوزی است مرا کز آتش دل کردیم در شهر همه مباحی ام می خوانند نیکو نامی زعشق حاصل…

ادامه مطلب

چون آتش و آب بردباری نکنی

چون آتش و آب بردباری نکنی کم زانک چو باد خاکساری نکنی از صحبت خلق برنشاید خوردن تا با بد و نیک سازگاری نکنی اوحدالدین…

ادامه مطلب

در حسرت آنم که شبی در کویت

در حسرت آنم که شبی در کویت باد سحری به من رساند بویت جان و دل خویش را کنم در ساعت قربان کسی که دیده…

ادامه مطلب

در عشق تو من پای زسر نشناسم

در عشق تو من پای زسر نشناسم روز از شب و حنظل ز شکر نشناسم شکر از شادی شکایت از غم چه کنم چون راحت…

ادامه مطلب

در عشق نگر که قصد هستی نکنی

در عشق نگر که قصد هستی نکنی ناخورده می وصل تو مستی نکنی گیرم که به ترک سر ندانی کردن آخر کم از آنک تن…

ادامه مطلب

روزی دو سه از وصل تو بودم دلشاد

روزی دو سه از وصل تو بودم دلشاد وز بند هوس شبی دو، دل گشت آزاد خواهد که دهد فراق، عیشم بر باد آری که…

ادامه مطلب

عاشق مطلب اگرچه مشهور بود

عاشق مطلب اگرچه مشهور بود تا سر دارد زیار مهجور بود آن سر که تو داری همگی دردسر است آن سر بطلب که درد ازو…

ادامه مطلب

عشق آن نبود که نیک دانی خود را

عشق آن نبود که نیک دانی خود را یا در یک دل مقام سازی صد را عشق آن باشد که از خود آگه گردی وانگه…

ادامه مطلب

کو عقل که بندی زهوس بگشاید

کو عقل که بندی زهوس بگشاید یا صبر که هنگام بلا برناید یا راهبری که راهکی بنماید یا همراهی که همدمی را شاید اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گه بوی خوشت زپیرهن می شنوم

گه بوی خوشت زپیرهن می شنوم گه شرح غمت ز مرد و زن می شنوم ور هیچ نباشد کسکی بنشانم کاو نام تو می گوید…

ادامه مطلب

من مستم و نامت به زبان می گویم

من مستم و نامت به زبان می گویم معذورم اگر من هذیان می گویم دانم نرسم به گفت در وصل تو لیک با عشق توَم…

ادامه مطلب

هم از رخ تست اگر به مه در نمکی است

هم از رخ تست اگر به مه در نمکی است مه را چه محل که روی تو خود فلکی است تا ظن نبری که اندرین…

ادامه مطلب

از عشق تو هر [ر]وز دل افگارترم

از عشق تو هر [ر]وز دل افگارترم تا شاد تویی من زتو غمخوارترم هرچند که تشنگان تو را بسیارند داند همه کس کز همه کس…

ادامه مطلب

آن شاهد معنوی که جانم تن اوست

آن شاهد معنوی که جانم تن اوست جان در تن من زصورت روشن اوست این روی نکو که شاهدش می خوانند آن شاهد نیست لیک…

ادامه مطلب

ای خوش پسران که عقل مدهوش شماست

ای خوش پسران که عقل مدهوش شماست دل چاکر آن عارض گل پوش شماست زر را چه محل که سر فدا باید کرد آن را…

ادامه مطلب

ای من زتو در هر دهنی، نیک است این

ای من زتو در هر دهنی، نیک است این افسانهٔ هر مرد و زنی، نیک است این من هیچ نگویم تو خود انصاف بده بر…

ادامه مطلب

با عشق اگرت رای بود همرازی

با عشق اگرت رای بود همرازی باید که دل از مراد وا پردازی هر چیز که بر مراد طبع تو بود خواهیش نماز گیر و…

ادامه مطلب

پیش رخ و زلف تو چه مشک و چه قمر

پیش رخ و زلف تو چه مشک و چه قمر پیش لب لعل تو چه شهد و چه شکر خاصَه که دمید بر لب چشمهٔ…

ادامه مطلب

تا خاک در عشق مرا مفرش شد

تا خاک در عشق مرا مفرش شد دیده تر از آب و دل پر از آتش شد عیش خوش را نهاده بودم بنیاد افسوس که…

ادامه مطلب

چون دید دل من اثر سوز فراق

چون دید دل من اثر سوز فراق شد منهزم از لشکر پیروز فراق او از سر آرزو به کلّی برخاست خواهی شب وصل باش خواه…

ادامه مطلب

در دایرهٔ وجود بی سهو و سقط

در دایرهٔ وجود بی سهو و سقط دلها همه دور نیست چون نقطه زخط در مرکز عهد اوّل از خطّ ازل جانها همه دایره است…

ادامه مطلب

در عشق تو دل را نبود هیچ فتور

در عشق تو دل را نبود هیچ فتور از سایهٔ تست چشم جانم پرنور در پای تو میرم به یقین آخر کار در پای تو…

ادامه مطلب

در کوی تو سر بر سر خنجر بنهم

در کوی تو سر بر سر خنجر بنهم چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم نا مردم اگر عشق تو از دل بکنم سودای…

ادامه مطلب

زان روز که چشم من به رویت نگریست

زان روز که چشم من به رویت نگریست نگذشت شبی که از غمت خون نگریست بشتاب که دل بی تو نمی داند زیست دریاب که…

ادامه مطلب

عاشق شوی و از دل و جان اندیشی

عاشق شوی و از دل و جان اندیشی دُردی کشی و زپاسبان اندیشی دعوی محبّت کنی و لاف زنی وانگه ز زبان این و آن…

ادامه مطلب

عشق تو زعالم اختیار است مرا

عشق تو زعالم اختیار است مرا وز بادهٔ دیگران خمار است مرا تا جان دارم بندگی ات خواهم کرد با ردّ و قبول تو چه…

ادامه مطلب

گر بر سر آنی که روی راه صواب

گر بر سر آنی که روی راه صواب این راه دروغ نیست خود را دریاب تا درخور و خوابی تو دم از عشق مزن در…

ادامه مطلب

ما شربت عشقت نه به بازی خوردیم

ما شربت عشقت نه به بازی خوردیم سودای تو را نه از هوس پروردیم خود را هدف تیر ملامت کردیم گر بر گردیم ازین سخن…

ادامه مطلب

مقصود من از جمالت ای جان نظری است

مقصود من از جمالت ای جان نظری است این خود نبود چو……………ی است من خود دانم که عشق تو بسته دری است لیکن چه کنم…

ادامه مطلب

هرچه آن نبود راست نباید گفتن

هرچه آن نبود راست نباید گفتن تا راست حدیث خود بباید گفتن هرچند که عشق میل باشد لیکن هر میلی را عشق نشاید گفتن اوحدالدین…

ادامه مطلب

از عشق شود ادیب عاقل مجنون

از عشق شود ادیب عاقل مجنون وز عشق شود عافیت از پرده برون زنهار به عشق در ملامت نکنی چون عشق آمد نه صبر ماند…

ادامه مطلب

آن عیش نباشد که بود بربسته

آن عیش نباشد که بود بربسته دارد نفسی خوش، نفسی دل خسته ای بی خبر از عشق بیا تا بینی عیشی ز ازل تا به…

ادامه مطلب

ای دل اگرت هنوز می باید ازو

ای دل اگرت هنوز می باید ازو باید که کشید هرچه می زاید ازو عاشق شده ای وفا طلب می داری دیوانَه ندانی که وفا…

ادامه مطلب

ای دلبر قصّاب نه سر می دهیَم

ای دلبر قصّاب نه سر می دهیَم نه شاخ امید هیچ بر می دهیَم ناخورده زگرد رانِ وصل تو هنوز در هجر چه گردن و…

ادامه مطلب

باد تو به هر صبوح مفتوح من است

باد تو به هر صبوح مفتوح من است در هر خوابی خیال تو روح من است ممکن نبود جان مرا بیم زوال تا بوی تو…

ادامه مطلب

پیش از تو دل از جان و جهان برگیرم

پیش از تو دل از جان و جهان برگیرم بعد از تو جهان را به جوی نپذیرم من زنده بدان شدم که پیشت میرم من…

ادامه مطلب

تا هست دلم بر غم تو دست آموز

تا هست دلم بر غم تو دست آموز دیده همه گریه گشت و جانم همه سوز بس زود بزد دست اجل در پایش عمری که…

ادامه مطلب

چون باد زمن می گذری چه توان کرد

چون باد زمن می گذری چه توان کرد چون خاک رهم می سپری چه توان کرد هرچند که با تو آشنایی دارم هر روز تو…

ادامه مطلب

در بیشهٔ عشق شیربازی نبود

در بیشهٔ عشق شیربازی نبود انصاف که کار عشق بازی نبود هرگه که دو اهل دل به هم بنشینند شاهد باشد ولیک بازی نبود اوحدالدین…

ادامه مطلب

در عشق تو گرچه هست دلداری‌ها

در عشق تو گرچه هست دلداری‌ها من مست نیم تا بکنم زاری‌ها یا رب تو مرا مست شرابی گردان کز بهر وجود اوست هشیاری‌ها اوحدالدین…

ادامه مطلب

در کوی تو هیچ کس ره آسان نبرد

در کوی تو هیچ کس ره آسان نبرد جز شیفتهٔ بی سر و سامان نبرد و آن کس که به دام عشق تو پای نهاد…

ادامه مطلب

زان می نگرم به چشم سر در صورت

زان می نگرم به چشم سر در صورت کز عالم معنی است اثر در صورت این عالم صورت است و ما در صوریم معنی نتوان…

ادامه مطلب

عشّاق دمی زقید هجران نرهند

عشّاق دمی زقید هجران نرهند تا کام به زیر گام خود در ننهند گر عاشق مایی زسر خود برخیز کانجا به گزاف جه به کس…

ادامه مطلب

عشق تو فزون است زبینایی من

عشق تو فزون است زبینایی من راز تو برون است زدانایی من در عشق تو انتهاست تنهایی من در دست تو عاجز است توانایی من…

ادامه مطلب