«اوحد» تو به هر خیال مغرور مشو

«اوحد» تو به هر خیال مغرور مشو پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو چون خودبینی تو از خدا افتی دور نزدیک خدا باش و زخود…

ادامه مطلب

انعام تو عام است و دلم بی بهر است

انعام تو عام است و دلم بی بهر است تریاک کزو هلاک خیزد زهر است تو لقمهٔ باز در دم صعوه نهی وآنگه گویی فرو…

ادامه مطلب

تا حد طلبی به وصل بی حد نرسی

تا حد طلبی به وصل بی حد نرسی توحید نورزیده به «اوحد» نرسی شاید که تمنّای رسیدن داری لکن به تمنّای مجرّد نرسی اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب

در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب آن قدر که ممکن است از وی دریاب ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب عمری یابد گذشته…

ادامه مطلب

گیرم که دل از بدی نمی پالایی

گیرم که دل از بدی نمی پالایی باری دل را به بد چه می آلایی عمر تو نفس نفس همی کاهد و تو در هر…

ادامه مطلب

«اوحد» تو به هر حادثه از جای مرو

«اوحد» تو به هر حادثه از جای مرو وندر پی طبع بد خود رای مرو تو از سر عُجب خویش معشوق خودی درد سر خویشتن…

ادامه مطلب

آنها که جهان به کام دل داشته اند

آنها که جهان به کام دل داشته اند رفتند و جهان به جای بگذاشته اند در زیرزمین به درد دل می دروند تخمی که به…

ادامه مطلب

تا کی سخن حال مشوّش گویم

تا کی سخن حال مشوّش گویم تا چند حدیث یار سرکش گویم زآن پیش که شب حدیث شب خوش گوید آن به که به اتفاق…

ادامه مطلب

در دست زمانه سخت مظلومم من

در دست زمانه سخت مظلومم من ورنه چه سزای خطّهٔ رومم من با صد هنرم هزار غم باید خورد یا رب که چه محروم و…

ادامه مطلب

مهمان جهان یکشبه بنمای که بود

مهمان جهان یکشبه بنمای که بود کش روز سیه نکرد این چرخ کبود آبیش که خورد تا هم از دیده نریخت نانی به که داد…

ادامه مطلب

«اوحد» تو حدیث عشق گفتی بسیار

«اوحد» تو حدیث عشق گفتی بسیار گویی و نمی کنی، ازو شرم بدار خاموش نئی اگر تو هستی صادق این صدق عمل بود نباشد گفتار…

ادامه مطلب

ای دل تو اگر به گوشه ای بنشینی

ای دل تو اگر به گوشه ای بنشینی هر لحظه هزار راحت دل بینی مشغول تو گردند هم عالمیان از شغل جهان دامن اگر در…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که کاردان خواهی بود

تا ظن نبری که کاردان خواهی بود چون مرغ پرنده کامران خواهی بود روزی که اجل دامن عمرت گیرد در بطن زمین چو دیگران خواهی…

ادامه مطلب

در دیده زسودای تو دودی دارم

در دیده زسودای تو دودی دارم حاصل زغمت گفت و شنودی دارم سرمایهٔ عمر جمله از دست برفت بی آنک امید هیچ سودی دارم اوحدالدین…

ادامه مطلب

نقش تو دَرون دیده بنگاشته به

نقش تو دَرون دیده بنگاشته به وین دیده به دیدار تو واداشته به گر عین خیال تو نیاید در چشم گر چشمهٔ زمزم است انباشته…

ادامه مطلب

«اوحد» تو به جای غصّه ای صد می کش

«اوحد» تو به جای غصّه ای صد می کش چون نیک نمی شود تو هر بد می کش بر خاک درش چو سر بدادی بر…

ادامه مطلب

با دست تهی پرهوسان را چه دهند

با دست تهی پرهوسان را چه دهند پیداست که بی دسترسان را چه دهند گویند مرا که با تو دلدار چه کرد من هیچ کسم…

ادامه مطلب

تو چیز طلب کت بستاند زهمه

تو چیز طلب کت بستاند زهمه یا همتت آستین فشاند زهمه کار آنجا سازد آنک اسباب جهان چیزی است که مُرد ریگ ماند زهمه اوحدالدین…

ادامه مطلب

در مصطبهٔ عشق زبدنامی چند

در مصطبهٔ عشق زبدنامی چند عاجز شدم از ریش و سر خامی چند گر قوّت پای من مرا گیرد دست تا باز روم پیش اجل…

ادامه مطلب

محراب چمن را زگل آمد قندیل

محراب چمن را زگل آمد قندیل وز باد به یک هفته فرو مرد ذلیل یعنی که درین مرحله ای بی حاصل یک هفته بود گشت…

ادامه مطلب

آدم که همی زد دم بی درمانی

آدم که همی زد دم بی درمانی ترسم که تو آن دم بزنی درمانی زنهار که درماندهٔ هر در نشوی گر درمانی به که زره…

ادامه مطلب

با یار اگر آرمیده باشی همه عمر

با یار اگر آرمیده باشی همه عمر لذات جهان چشیده باشی همه عمر چون حاصل کار مرگ خواهد بودن خوابی باشد که دیده باشی همه…

ادامه مطلب

جان گر به تن آباد بود هیچ بود

جان گر به تن آباد بود هیچ بود دل گر به جهان شاد بود هیچ بود باد است یقین کاساس عمر تو بدوست بنیاد که…

ادامه مطلب

دل بر طرب و عیش نهادن بهتر

دل بر طرب و عیش نهادن بهتر از جان گره غمان گشادن بهتر از دست چو هر چه هست خواهد رفتن آخر نه به دست…

ادامه مطلب

هر چند که عقل داری و دیده و هوش

هر چند که عقل داری و دیده و هوش ایمن مشو و به دیگران پرده بپوش آنجا که قضا بر تو کمین بگشاید نه دیده…

ادامه مطلب

از دست اجل هیچ قدح نوش مکن

از دست اجل هیچ قدح نوش مکن وین عشوهٔ روزگار در گوش مکن ارواح گذشتگان تو را می گویند کای صدر اجل اجل فراموش مکن…

ادامه مطلب

بر اهل هنر کار پریشان بهتر

بر اهل هنر کار پریشان بهتر اومید کمال نیست نقصان بهتر یک لقمهٔ نان خشک نزد عقلا بی درد سر از ملک سلیمان بهتر اوحدالدین…

ادامه مطلب

چندانک منم هزار چندان غم تست

چندانک منم هزار چندان غم تست بر جان من شیفته زین سان غم تست هر کس به جهان زندگی از جان دارد اِلّا من بی…

ادامه مطلب

شد عمر خراب زار رو برنامد

شد عمر خراب زار رو برنامد صد روز فرورفت و غرض برنامد دردا که به غربیل وفا عالم را سر برکردیم و عمر بر سر…

ادامه مطلب

هر لحظه دلم در طلب دلداری

هر لحظه دلم در طلب دلداری هر دم بودم با دگری بازاری شد عمر زدست و برنیامد کاری آری چه کنم چنین نهادند کاری اوحدالدین…

ادامه مطلب

از بند خود ار دلم رهایی یابد

از بند خود ار دلم رهایی یابد شک نیست در آن که روشنایی یابد یا رب تو مرا زخلق بیگانه بکن تا با تو دل…

ادامه مطلب

برخود در کام و آرزو در بستم

برخود در کام و آرزو در بستم وز محنت هر ناکس و کس من رستم گر زاهد مسجدم و گر عاصی دیر من مرد خودم…

ادامه مطلب

چون از پی دلبر دل شوریده برفت

چون از پی دلبر دل شوریده برفت وز غایت آرزوش دزدیده برفت دانست که گرد دوست ماند برهد خون گشت چو قطره قطره از دیده…

ادامه مطلب

دلدار چو دید خسته و غمگینم

دلدار چو دید خسته و غمگینم آمد نفسی نشست بر بالینم با گرمی همی گفت که ای مسکینم هم می ندهد دل که چنینت بینم…

ادامه مطلب

یا رب چه خوش است بر جهان خندیدن

یا رب چه خوش است بر جهان خندیدن بی واسطهٔ چشم و دهان خندیدن بنشین و سفر کن که به غایت خوب است بی زحمت…

ادامه مطلب

از شمع یقین «اوحد» از آن بی نوری

از شمع یقین «اوحد» از آن بی نوری کاندر طلب از خدمت و حرمت دوری در وقت سماع اگر تو را وجدی نیست چون لذّت…

ادامه مطلب

بی آنک شود زما گناهی پیدا

بی آنک شود زما گناهی پیدا هر روز کنندمان به نوعی رسوا رفتیم و گذاشتیم او را به شما تا باز بهانه تان نباشد بر…

ادامه مطلب

چون جمله خطا کنی صوابت چه بود

چون جمله خطا کنی صوابت چه بود مقصود تو زاین عمر خرابت چه بود انصاف بده چون تو بخواهی رفتن گویند چه کرده ای جوابت…

ادامه مطلب

زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست

زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست اومید وصال تو نه اندر خور ماست درد دل ما هست امیدی نه کاه سودای محال است که…

ادامه مطلب

یکچند دویدیم نه بر راه صواب

یکچند دویدیم نه بر راه صواب برداشته از روی خرد پاک نقاب اکنون که همی باز کنم چشم زخواب هم نامه سیه بینم و هم…

ادامه مطلب

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت بگذاشت مرا و جست و جوی تو گرفت زین پس به من خسته نگه می نکند بوی…

ادامه مطلب

بستردنی است هر چه بنگاشته ام

بستردنی است هر چه بنگاشته ام وافکندنی است هر چه برداشته ام سودا بوده است هر چه پنداشته ام دردا که به عشوه عمر بگذاشته…

ادامه مطلب

تا یوسف دل را نکنی از بن چاه

تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه خواهی که عزیز مصر باشی در جاه از عشق کمر ببند…

ادامه مطلب

دردا که به هرزه زندگانی بگذشت

دردا که به هرزه زندگانی بگذشت وندر شب غم روز جوانی بگذشت افسوس که عمرم که ازو هر نفسی صد جان ارزد به رایگانی بگذشت…

ادامه مطلب

هر جا که سری است پر زسودای شماست

هر جا که سری است پر زسودای شماست هر جا که دلی است پر تمنای شماست آنجا که جهان عالم آرای شماست اندر دل جان…

ادامه مطلب

از دست اجل جان نبرد زاینده

از دست اجل جان نبرد زاینده بر کس بنماند این جهان پاینده بر باد نهاده شد بنای من و تو بر باد بنا کجا بود…

ادامه مطلب

بی روی تو گرچه رهگذر جای گل است

بی روی تو گرچه رهگذر جای گل است ما را نه غم باغ و نه پروای گل است گر دست برم بی تو سوی گل،…

ادامه مطلب

چون رفت رقیب عمر دریاب ای دل

چون رفت رقیب عمر دریاب ای دل زین بیش مکن به لهو اشتاب ای دل از دست برفت عمر دریاب ای دل ور مرده نئی…

ادامه مطلب

عمری که به یاد این و آن می‌گذرد

عمری که به یاد این و آن می‌گذرد گویی باد است در خزان می‌گذرد برمی‌گذری تو از جهان چون شب و روز می‌پنداری که این…

ادامه مطلب

از آخر عمر اگر کسی یاد کند

از آخر عمر اگر کسی یاد کند شرمش بادا که خانه آباد کند دیدیم به چشم خویش باد است جهان خاکش بر سر که تکیه…

ادامه مطلب