آدم که همی زد دم بی درمانی

آدم که همی زد دم بی درمانی ترسم که تو آن دم بزنی درمانی زنهار که درماندهٔ هر در نشوی گر درمانی به که زره…

ادامه مطلب

با یار اگر آرمیده باشی همه عمر

با یار اگر آرمیده باشی همه عمر لذات جهان چشیده باشی همه عمر چون حاصل کار مرگ خواهد بودن خوابی باشد که دیده باشی همه…

ادامه مطلب

جان گر به تن آباد بود هیچ بود

جان گر به تن آباد بود هیچ بود دل گر به جهان شاد بود هیچ بود باد است یقین کاساس عمر تو بدوست بنیاد که…

ادامه مطلب

دل بر طرب و عیش نهادن بهتر

دل بر طرب و عیش نهادن بهتر از جان گره غمان گشادن بهتر از دست چو هر چه هست خواهد رفتن آخر نه به دست…

ادامه مطلب

هر چند که عقل داری و دیده و هوش

هر چند که عقل داری و دیده و هوش ایمن مشو و به دیگران پرده بپوش آنجا که قضا بر تو کمین بگشاید نه دیده…

ادامه مطلب

از دست اجل هیچ قدح نوش مکن

از دست اجل هیچ قدح نوش مکن وین عشوهٔ روزگار در گوش مکن ارواح گذشتگان تو را می گویند کای صدر اجل اجل فراموش مکن…

ادامه مطلب

بر اهل هنر کار پریشان بهتر

بر اهل هنر کار پریشان بهتر اومید کمال نیست نقصان بهتر یک لقمهٔ نان خشک نزد عقلا بی درد سر از ملک سلیمان بهتر اوحدالدین…

ادامه مطلب

چندانک منم هزار چندان غم تست

چندانک منم هزار چندان غم تست بر جان من شیفته زین سان غم تست هر کس به جهان زندگی از جان دارد اِلّا من بی…

ادامه مطلب

شد عمر خراب زار رو برنامد

شد عمر خراب زار رو برنامد صد روز فرورفت و غرض برنامد دردا که به غربیل وفا عالم را سر برکردیم و عمر بر سر…

ادامه مطلب

هر لحظه دلم در طلب دلداری

هر لحظه دلم در طلب دلداری هر دم بودم با دگری بازاری شد عمر زدست و برنیامد کاری آری چه کنم چنین نهادند کاری اوحدالدین…

ادامه مطلب

از بند خود ار دلم رهایی یابد

از بند خود ار دلم رهایی یابد شک نیست در آن که روشنایی یابد یا رب تو مرا زخلق بیگانه بکن تا با تو دل…

ادامه مطلب

برخود در کام و آرزو در بستم

برخود در کام و آرزو در بستم وز محنت هر ناکس و کس من رستم گر زاهد مسجدم و گر عاصی دیر من مرد خودم…

ادامه مطلب

چون از پی دلبر دل شوریده برفت

چون از پی دلبر دل شوریده برفت وز غایت آرزوش دزدیده برفت دانست که گرد دوست ماند برهد خون گشت چو قطره قطره از دیده…

ادامه مطلب

دلدار چو دید خسته و غمگینم

دلدار چو دید خسته و غمگینم آمد نفسی نشست بر بالینم با گرمی همی گفت که ای مسکینم هم می ندهد دل که چنینت بینم…

ادامه مطلب

یا رب چه خوش است بر جهان خندیدن

یا رب چه خوش است بر جهان خندیدن بی واسطهٔ چشم و دهان خندیدن بنشین و سفر کن که به غایت خوب است بی زحمت…

ادامه مطلب

از شمع یقین «اوحد» از آن بی نوری

از شمع یقین «اوحد» از آن بی نوری کاندر طلب از خدمت و حرمت دوری در وقت سماع اگر تو را وجدی نیست چون لذّت…

ادامه مطلب

بی آنک شود زما گناهی پیدا

بی آنک شود زما گناهی پیدا هر روز کنندمان به نوعی رسوا رفتیم و گذاشتیم او را به شما تا باز بهانه تان نباشد بر…

ادامه مطلب

چون جمله خطا کنی صوابت چه بود

چون جمله خطا کنی صوابت چه بود مقصود تو زاین عمر خرابت چه بود انصاف بده چون تو بخواهی رفتن گویند چه کرده ای جوابت…

ادامه مطلب

زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست

زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست اومید وصال تو نه اندر خور ماست درد دل ما هست امیدی نه کاه سودای محال است که…

ادامه مطلب

یکچند دویدیم نه بر راه صواب

یکچند دویدیم نه بر راه صواب برداشته از روی خرد پاک نقاب اکنون که همی باز کنم چشم زخواب هم نامه سیه بینم و هم…

ادامه مطلب

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت بگذاشت مرا و جست و جوی تو گرفت زین پس به من خسته نگه می نکند بوی…

ادامه مطلب

بستردنی است هر چه بنگاشته ام

بستردنی است هر چه بنگاشته ام وافکندنی است هر چه برداشته ام سودا بوده است هر چه پنداشته ام دردا که به عشوه عمر بگذاشته…

ادامه مطلب

تا یوسف دل را نکنی از بن چاه

تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه خواهی که عزیز مصر باشی در جاه از عشق کمر ببند…

ادامه مطلب

دردا که به هرزه زندگانی بگذشت

دردا که به هرزه زندگانی بگذشت وندر شب غم روز جوانی بگذشت افسوس که عمرم که ازو هر نفسی صد جان ارزد به رایگانی بگذشت…

ادامه مطلب

هر جا که سری است پر زسودای شماست

هر جا که سری است پر زسودای شماست هر جا که دلی است پر تمنای شماست آنجا که جهان عالم آرای شماست اندر دل جان…

ادامه مطلب

از دست اجل جان نبرد زاینده

از دست اجل جان نبرد زاینده بر کس بنماند این جهان پاینده بر باد نهاده شد بنای من و تو بر باد بنا کجا بود…

ادامه مطلب

بی روی تو گرچه رهگذر جای گل است

بی روی تو گرچه رهگذر جای گل است ما را نه غم باغ و نه پروای گل است گر دست برم بی تو سوی گل،…

ادامه مطلب

چون رفت رقیب عمر دریاب ای دل

چون رفت رقیب عمر دریاب ای دل زین بیش مکن به لهو اشتاب ای دل از دست برفت عمر دریاب ای دل ور مرده نئی…

ادامه مطلب

عمری که به یاد این و آن می‌گذرد

عمری که به یاد این و آن می‌گذرد گویی باد است در خزان می‌گذرد برمی‌گذری تو از جهان چون شب و روز می‌پنداری که این…

ادامه مطلب

از آخر عمر اگر کسی یاد کند

از آخر عمر اگر کسی یاد کند شرمش بادا که خانه آباد کند دیدیم به چشم خویش باد است جهان خاکش بر سر که تکیه…

ادامه مطلب

بر سبزه چو چشم ابر نوروز گریست

بر سبزه چو چشم ابر نوروز گریست بی وصل رخ یار نمی شاید زیست شد لاله زخاک دیگران مجلس ما تا سبزهٔ گور ما تماشاگه…

ادامه مطلب

چون معترفم بدانچ سرمستی هست

چون معترفم بدانچ سرمستی هست در حضرتت افلاس و تهیدستی هست من آن توم تو را چه باشد هیچی تو آن منی مرا همه هستی…

ادامه مطلب

قومی شده تا زنده به اسرار جهان

قومی شده تا زنده به اسرار جهان قومی شده بازنده به اسباب زمان ماییم در این میان نه زاین قوم نه زآن در حسرت هر…

ادامه مطلب

آن کس که گل وجود آدم بکند

آن کس که گل وجود آدم بکند شاید که از آن هزار یک دم بکند وآن کس که زهست نیست عالم بکند از کرد به…

ادامه مطلب

بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست

بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست گر بستهٔ تست دل نه…

ادامه مطلب

خواهی که بیابد دل تو ملک ابد

خواهی که بیابد دل تو ملک ابد یا کشف شود بر دلت اسرار احد تا آن ساعت که در نهندت به لحد باید که تو…

ادامه مطلب

گر جور کنی از تو فغان نتوان کرد

گر جور کنی از تو فغان نتوان کرد ور لطف کنی تکیه بر آن نتوان کرد در حوصلهٔ قلم نگنجد رازم آتش به میان نی…

ادامه مطلب

از عمر عزیز خود دریغا که بسی

از عمر عزیز خود دریغا که بسی ضایع کردی به هرزه در هر هوسی یک یک نفس از تو می شود بی حاصل آنگه شوی…

ادامه مطلب

بی قدر دلا چو خاک کو خواهی شد

بی قدر دلا چو خاک کو خواهی شد در آتش حرص و آرزو خواهی شد اینجا چو تمام داده ای عمر به باد آنجا به…

ادامه مطلب

خواهی که رسی به کام برگیر دو گام

خواهی که رسی به کام برگیر دو گام یک گام زکونین و دگر گام زکام اندر ره حق خواجه کم آید زغلام یک بندهٔ پخته…

ادامه مطلب

قیصر که زمین به پای حشمت فرسود

قیصر که زمین به پای حشمت فرسود قصرش به بلندی زفلک برتر بود ای کیخسرو که جاش داری بنگر کو قصر کجا قیصر گویی که…

ادامه مطلب

اسباب فلک چو مهره بشمرد به خاک

اسباب فلک چو مهره بشمرد به خاک کس را ننواخت تاش نسپرد به خاک هر شاخ که برگ او بلند است امروز از آب برآورد…

ادامه مطلب

پروانگکی به پیش شمعی بپرید

پروانگکی به پیش شمعی بپرید در گوشهٔ شمع گوشهٔ یک تنه دید جان داد به شکرانه در آن حجره خزید بی جان دادن کسی به…

ادامه مطلب

خود را تو اگر عشوه دمادم ندهی

خود را تو اگر عشوه دمادم ندهی دردیش به صد هزار مرهم ندهی والله اگر لذت عزلت بچشی از فقر دمی به ملک عالم ندهی…

ادامه مطلب

گر بر سر بحر علم بینا گردی

گر بر سر بحر علم بینا گردی ور زانک نظیر ابن سینا گردی تا گرد مراد خویشتن می گردی می دان به یقین که دیر…

ادامه مطلب

امروز زخیل دل چو بیرون باشی

امروز زخیل دل چو بیرون باشی فردا لاشک عاجز و مغبون باشی چون در کله عمر نداری پشمی دست اجلت پنبه نهد چون باشی اوحدالدین…

ادامه مطلب

پیوسته چو باشی تو به بازی مشغول

پیوسته چو باشی تو به بازی مشغول هرگز بر حق نباشدت هیچ قبول انگار که امروز قیامت برخاست گویند چه کرده ای، چه گویی تو…

ادامه مطلب

خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم

خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم پا بر سر ملک هر دو عالم بزنیم خار منی و تویی زره برگیریم تا بی من و تو…

ادامه مطلب

گر می خواهی که روز و شب گردی شاه

گر می خواهی که روز و شب گردی شاه باید که زننگ خلق گردی آزاد زینها نشود هیچ خرابی آباد مشتی دونند که خاکشان بر…

ادامه مطلب

«اوحد» در دل می زنی آخر دل کو

«اوحد» در دل می زنی آخر دل کو عمری است که راه می روی منزل کو تا چند زلاف خلوت و خلوتیان هفتاد و دو…

ادامه مطلب