الریح مع العود ترد بالبال

الریح مع العود ترد بالبال عودوا فلعلّ مصلحُ احوالی لاتبعد اخضرا رعود الباب و الراح مع العود یداوی حالی اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای سوخته و ساخته در کار تو من

ای سوخته و ساخته در کار تو من ای جان و دلم باخته در کار تو من عقل و خرد و هوش و دل و…

ادامه مطلب

بخشش نکند به جز که مولای دگر

بخشش نکند به جز که مولای دگر جان دل ندهد به جز دلارای دگر گنجشک صفت جز به پر خویش مپر پرواز مکن به بال…

ادامه مطلب

جزعت به کرشمه چون کند عهدی نو

جزعت به کرشمه چون کند عهدی نو خواهم که کنم پیش رخت جان به گرو گوید چشمت به غمزه برخیز و برو گر مست نئی…

ادامه مطلب

در راه کرم کوه به کاهی بخشند

در راه کرم کوه به کاهی بخشند صد گونه گناه را به آهی بخشند آن روز که خلعت سعادت پوشند صد مجرم را به بی…

ادامه مطلب

شاد است همه عمر نکوخواه از تو

شاد است همه عمر نکوخواه از تو دشمن کور است گاه و بیگاه از تو عیش خوش ما بی تو ندارد آبی سلطان وجود لوحش…

ادامه مطلب

گفتم طربی به صد دل و دین بخرم

گفتم طربی به صد دل و دین بخرم هان تا که فروشد، من مسکین بخرم جایی برسید درد دل، گر یابم مرگی به هزار جان…

ادامه مطلب

هر خسته که در مصطبه مسکن دارد

هر خسته که در مصطبه مسکن دارد دودی زمن سوخته خرمن دارد هر جا که سیه گلیم و آواره دلی است شاگرد من است و…

ادامه مطلب

اسرار خرابات کسانی دانند

اسرار خرابات کسانی دانند خود را زوجود خویش بیرون دانند بر صدر خرابات نشیند هشیار پر کرده شراب وصل می گردانند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای ساقی از آن بادهٔ دوشینه بیار

ای ساقی از آن بادهٔ دوشینه بیار کاندر سر من هست از آن باده خمار مستی چو مرا زخویشتن برهاند آن به که من البته…

ادامه مطلب

بر حرف دم از دل چو نقط می‌افتد

بر حرف دم از دل چو نقط می‌افتد افسوس که خواجه در غلط می‌افتد آن کس که اشارت دل ما با اوست معنی است و…

ادامه مطلب

چشم سیهت که ناف آهو دارد

چشم سیهت که ناف آهو دارد در هر مژه صد هزار جادو دارد از درج دلم گوهر عقلم گم شد زنهار بگو تا بدهد کاو…

ادامه مطلب

در کوزه نشست گل چو رخسارش دید

در کوزه نشست گل چو رخسارش دید تا خون دلش در دل قاروره چکید او نیز نشست از سر طنز و طرب خون دل گل…

ادامه مطلب

غوّاصان را اگرچه بیمی نبود

غوّاصان را اگرچه بیمی نبود در هر صدفی دُرّ یتیمی نبود در عمر به نادر آنچنانی افتد وآن دولت هر سیه گلیمی نبود اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود

گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود باشد که زبان خلق کوتاه شود بر خفته کجا گذر توانی کردن کز بوی خوش تو مرده آگاه…

ادامه مطلب

هر روز دلم در طلب دلداری

هر روز دلم در طلب دلداری بنهاده به نزد خویشتن بازاری هر جا که شکر لبی و گل رخساری ما را همه درخور است مشکل…

ادامه مطلب

اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد

اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد این نالهٔ من تا به ثریّا برسد این گریه به خنده گردد و سوز به سور گر…

ادامه مطلب

ای ساقی از آن راح خوش روح افراز

ای ساقی از آن راح خوش روح افراز کاو شیشه به بوی او کند جان پرواز بی‌خویشتنم بکن که بیگانه چنانک جام از می و…

ادامه مطلب

بر دل که مقام تست گر نیش زنی

بر دل که مقام تست گر نیش زنی صد جان بدهم به رشوه تا بیش زنی از نیش تو دل نیست دریغ اما من می…

ادامه مطلب

چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد

چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد در درویشی هیچ صفایی نرسد مردم به ادب رسند جایی که رسند از بی ادبی کسی به جایی…

ادامه مطلب

در میکده جز به می وضو نتوان کرد

در میکده جز به می وضو نتوان کرد و آن نام که زشت شد نکو نتوان کرد افسوس که این پردهٔ مستوری ما از بس…

ادامه مطلب

قصّاب چو گوشت از سر دست بداد

قصّاب چو گوشت از سر دست بداد در پهلوی دل زد که خریدار افتاد سالی به امید گرد ران بر در او خوردم جگر و…

ادامه مطلب

گفتی که تو دل برغم آن دلبر نه

گفتی که تو دل برغم آن دلبر نه ور بپذیرد به شکر جان بر سر نه آتشکده ای کدام دل شرمت باد محنت جایی کدام…

ادامه مطلب

هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد

هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد وز عقل درون خویش خرمن دارد داند به یقین که باغبان زحمت خار از بهر گلاب و گل…

ادامه مطلب

امروز چنان گفت نگارم با من

امروز چنان گفت نگارم با من کاین سوز نمی رسد به هر تردامن بی خود شو اگر نشست خواهی با من کاینجا منم و تو…

ادامه مطلب

ای شب مدد جان و جوانیم تویی

ای شب مدد جان و جوانیم تویی سرمایهٔ عمر جاودانیم تویی نی نی غلطم تو را چرا بد گفتم شک نیست که روز زندگانیم تویی…

ادامه مطلب

بگسل دل خود را تو زپیوند امیر

بگسل دل خود را تو زپیوند امیر بیزار شو از امیر وز غیر امیر زان پیش که میرت بنهد پا در بند در بند خدا…

ادامه مطلب

چشمت که زناز می کند رعنایی

چشمت که زناز می کند رعنایی لالایی او به حاجبان فرمایی هر چند که حاجبانش لالا باشند لایق نبود به حاجبان لالایی اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

در میکده چون جمال معشوقهٔ ماست

در میکده چون جمال معشوقهٔ ماست باز آمدن از کعبه به بتخانه رواست هر کعبه کزو بوی ندارد کنش است با او همه بتخانه شده…

ادامه مطلب

گر با من خسته دل بیفتد رایش

گر با من خسته دل بیفتد رایش جان و دل و دیده هر سه سازم جایش وآنگاه مرا زغایت سودایش روزی بینی بمرده اندر پایش…

ادامه مطلب

ما جامه نمازی به لب خُم کردیم

ما جامه نمازی به لب خُم کردیم خود را به می ناب بمردم کردیم در کنج خرابات بیابیم مگر آن عمر که در مدرسه‌ها گم…

ادامه مطلب

هر محنت و هر بلا که در جان من است

هر محنت و هر بلا که در جان من است از دست دل نبوده فرمان من است شرط ادب این است که گفتم، ورنه درد…

ادامه مطلب

از روی تو من همیشه گلشن بودم

از روی تو من همیشه گلشن بودم وز دیدن تو دو دیده روشن بودم گفتم به دعا چشم بد از روی تو دور جانا مگر…

ادامه مطلب

ای شب تو علی رغم بدآموز مرو

ای شب تو علی رغم بدآموز مرو شمع طرب مرا برافروز مرو ای صبح به جان او که امشب تو میا وای شب به جمال…

ادامه مطلب

بی روی تو دل گفت چه کار آید ازو

بی روی تو دل گفت چه کار آید ازو جز ناله که هر دمی هزار آید ازو می گرید تا خاک شود وز گل او…

ادامه مطلب

چندانک تو را به خود بود دسترسی

چندانک تو را به خود بود دسترسی مگذار که آزرده شود از تو کسی بر مال و بقا تکیه مکن زیرا هست آن جمله منالی…

ادامه مطلب

در گمراهی طالب راه اوییم

در گمراهی طالب راه اوییم هرگونه که هست در پناه اوییم بر ما رقمی نیست چنین می دانیم ما مسخرگان بارگاه اوییم اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گر با همه ای که بی منی بی همه ای

گر با همه ای که بی منی بی همه ای گر بی همه ای که با منی با همه ای گر شاه جهانی و امیر…

ادامه مطلب

ما دوش در مغانه بی‌باک زدیم

ما دوش در مغانه بی‌باک زدیم عالی علم کفر بر افلاک زدیم از بهر بت مغانه‌ای کافرکیش صد بار کلاه توبه بر خاک زدیم اوحدالدین…

ادامه مطلب

هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد

هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد اندر دهن و لب چو شکر گیرد گر بار دگر به پهلوی کشته نهد از بوی لبش زندگی…

ادامه مطلب

آن قوم که راه بین فتادند و شدند

آن قوم که راه بین فتادند و شدند کس را ز یقین نشان ندادند و شدند آن بند که هیچ کس ندانست گشود یک بند…

ادامه مطلب

ای دیدن روی تو دل آرای همه

ای دیدن روی تو دل آرای همه وصل لب لعل تو تمنّای همه گر با دگری به از منی وای به من ور با همه…

ادامه مطلب

بلبل همه شب به درد دل می نالید

بلبل همه شب به درد دل می نالید خون دل خود در رخ خود می مالید می گفت که گل به زیر پا می سپرند…

ادامه مطلب

چون است به درد دیگران درمانی

چون است به درد دیگران درمانی آنگه که به درد ما رسی درمانی من صبر کنم تا تو ازو درمانی آیی به درم چو حلقه…

ادامه مطلب

دل را چه محل کاو بپذیرد غم او

دل را چه محل کاو بپذیرد غم او جان را چه خطر بود که گیرد کم او حاصل زجهان دمی است یا دم زدنی باری…

ادامه مطلب

فریاد که آن سرو چمن می‌جنبد

فریاد که آن سرو چمن می‌جنبد وآن راحت جان انجمن می‌جنبد او بخت من است از آنک خواب‌آلود است غمگینم از آنک بخت من می‌جنبد…

ادامه مطلب

مستم دارد زباده ساقی پیوست

مستم دارد زباده ساقی پیوست مستی که بود جام میش اندر دست این کار نگر که مر مرا افتاده است یاران همه از می و…

ادامه مطلب

یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش

یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش یا من چه سگم که دیده سازم جایش گر دست رسد جملهٔ معصومان را در دیده کشند…

ادامه مطلب

آن خط که از آن ماه دل افروز دمد

آن خط که از آن ماه دل افروز دمد بر رغم من خستهٔ دلسوز دمد تا شب دمد از روز مرا آسان است زان می…

ادامه مطلب

ای کرده مرا عشق تو در عالم فاش

ای کرده مرا عشق تو در عالم فاش افکنده مرا تو در میان اوباش شهری خبر است که زاهدی شد قلّاش چون پرده دریده شد…

ادامه مطلب